پارت۸
ویو سومی
+تو به زور باهام ازدواج کردی بهم نگفتی مافیایی با اینکه هزار بار ازت فرار کردم باز دنبالی اینا کافی نیست
-.....
فکر کنم زیاد روی کردم نباید این حرفا رو میزدم ولی خب اون خودش میخواست بدونه چرا ازش بدم میاد ولی بازم نباید میگفتم حتما ناراحتش کردم اوووف نباید این حرفا رو میزدم من چقدر خنگم آخه خاک تو سرم
-من باهات ازدواج کردم چون از همون اول که دیدمت دوست داشتم و اینکه بهت نگفتم مافیام چون میترسیدم از پیشم بری و نزاشتم فرار کنی و همیشه میومدم دنبالت و پیدات میکردم چون من دوست دارم و میخوام پیش خودم باشی.....
بعد از حرفاش واقعا از خودم بدم اومد من نباید دلش و میشکستم من ازش فرار میکردم چون فکر میکردم منو دوست نداره با اینکه هنوزم دوسش ندارم ولی همش تقصیره منم پس باید درستش کنم ولی چطوری آها فهمیدم ولی امیدوارم جواب بده تا دیگه ناراحت نباشه
+ من خب راستش دروغ گفتم...
-منظورم چیه
+خب من دوس.ت دار.م(داره دروغ میگه)
-یعنی ازم متنفر .....
+نه ازت متنفر نیستم
-پس چرا چند دقیقه پیش گفتی ازم متنفری
+خ.ب....را..تش...میخواستم بدونم چقدر دوسم داری
-الان میشه بگی دوسم داری یا ازم متنفری
+دوست دارم
-منم خوشکلم
بعد از گفتن حرفش منو بغل کرد که جای زخمم درد گرفت و
+ار..وم..در.د...دارم
ازم جدا شد و با لبخند نگام کرد اولین باره لبخندش و میبینم پس یعنی نقشه ام جواب داد
-باشه ببخشید میشه پیشت بخوابم
+آره جا هست بیا کنارم روی تخت بخواب
-باشه
چون کنار آن تخت نشسته بود زود روی تخت پیشم خوابید و سرش و روی سی..نه..ام.گذاشت همین جوری بودیم که گفت
-ب.ی.ب...نظرت چیه وقتی با اون انگشتات موهام و نوازش نکنی چه بهتر قطعشون کنم
واقعا ازش میترسیدم هر کاری ازش بر میومد پس دستم و روی موهاش گذاشتم و آروم نوازشش میکردم که منو بیشتر بغل کرد و به سمت صورتم اومد بوس..ه...ای..به لب..تم..زد و دوباره سره جاش برگشت
-همیشه خیلی دوست داشتم موهام و نوازش کنی چون حس خیلی خوبی داره الآنم که میفهمم دوسم داری پس دیگه همیشه موهام و نوازش کن باشه
+باشه
بو..سه ی به موهاش زدم و منم بغلش کردم و به حرفاش گوش میدادم که یهو خوابم برد و
ویو یونگی
ادامه دارد
+تو به زور باهام ازدواج کردی بهم نگفتی مافیایی با اینکه هزار بار ازت فرار کردم باز دنبالی اینا کافی نیست
-.....
فکر کنم زیاد روی کردم نباید این حرفا رو میزدم ولی خب اون خودش میخواست بدونه چرا ازش بدم میاد ولی بازم نباید میگفتم حتما ناراحتش کردم اوووف نباید این حرفا رو میزدم من چقدر خنگم آخه خاک تو سرم
-من باهات ازدواج کردم چون از همون اول که دیدمت دوست داشتم و اینکه بهت نگفتم مافیام چون میترسیدم از پیشم بری و نزاشتم فرار کنی و همیشه میومدم دنبالت و پیدات میکردم چون من دوست دارم و میخوام پیش خودم باشی.....
بعد از حرفاش واقعا از خودم بدم اومد من نباید دلش و میشکستم من ازش فرار میکردم چون فکر میکردم منو دوست نداره با اینکه هنوزم دوسش ندارم ولی همش تقصیره منم پس باید درستش کنم ولی چطوری آها فهمیدم ولی امیدوارم جواب بده تا دیگه ناراحت نباشه
+ من خب راستش دروغ گفتم...
-منظورم چیه
+خب من دوس.ت دار.م(داره دروغ میگه)
-یعنی ازم متنفر .....
+نه ازت متنفر نیستم
-پس چرا چند دقیقه پیش گفتی ازم متنفری
+خ.ب....را..تش...میخواستم بدونم چقدر دوسم داری
-الان میشه بگی دوسم داری یا ازم متنفری
+دوست دارم
-منم خوشکلم
بعد از گفتن حرفش منو بغل کرد که جای زخمم درد گرفت و
+ار..وم..در.د...دارم
ازم جدا شد و با لبخند نگام کرد اولین باره لبخندش و میبینم پس یعنی نقشه ام جواب داد
-باشه ببخشید میشه پیشت بخوابم
+آره جا هست بیا کنارم روی تخت بخواب
-باشه
چون کنار آن تخت نشسته بود زود روی تخت پیشم خوابید و سرش و روی سی..نه..ام.گذاشت همین جوری بودیم که گفت
-ب.ی.ب...نظرت چیه وقتی با اون انگشتات موهام و نوازش نکنی چه بهتر قطعشون کنم
واقعا ازش میترسیدم هر کاری ازش بر میومد پس دستم و روی موهاش گذاشتم و آروم نوازشش میکردم که منو بیشتر بغل کرد و به سمت صورتم اومد بوس..ه...ای..به لب..تم..زد و دوباره سره جاش برگشت
-همیشه خیلی دوست داشتم موهام و نوازش کنی چون حس خیلی خوبی داره الآنم که میفهمم دوسم داری پس دیگه همیشه موهام و نوازش کن باشه
+باشه
بو..سه ی به موهاش زدم و منم بغلش کردم و به حرفاش گوش میدادم که یهو خوابم برد و
ویو یونگی
ادامه دارد
۳.۶k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.