پارت ۳۲
یعنی من یه خورده میخوام شماهارو تو خماری بزارم یه فرشته منو فالو میکنه(خوش اومدی عزیزم)
پارت۳۲
- تو بگو برات چي کار کنم که خوشحال بشي؟ باور کن هر کاري که بگي مي کنم.
موقعيت رو براي ماهي گرفتن مناسب ديدم و خبيثانه گفتم:
- هر کاري؟
- هر کاري که از عهده ام بر بياد.
دل و زدم به دريا و گفتم:
- من و بفرست برم.
بابا استکانش و روي ميز گذاشت. چشمانش و ريز کرد و گفت:
- کجا؟
- اون جا که روي پرچشمش عکس يه برگ داره.
بابا لحظاتي فکر کرد و بعد اخم هاش . تو هم کشيد و گفت:
- اين خواسته توئه؟!
- آره بابا. من مي خوام برم اون جا درس بخونم.
بابا پوزخندي زد و گفت:
- مثل آتوسا.
سريع جبهه گرفتم:
- آتوسا با من فرق داشت.
- اونم قبل از رفتن همينا رو مي گفت. هدفم فقط درس خوندنه! روسفيدتون مي کنم و برمي گردم. ولي چي شد؟
- آتوسا عقده اي بود.
- در مورد خواهرت درست حرف بزن!
- اگه حماقت اون بخواد باعث عدم پيشرفت من بشه هر جور که دوست داشته باشم در موردش حرف مي زنم.
- حماقت نبود، استعداد داشت! از کجا معلوم که تو نداشته باشي؟
- استعداد چي؟
- ه*رز**ه شدن.
خون جلوي چشمام و گرفت. خواستم جيغ بزنم که جلوي خودم و گرفتم. راحت تر از داد و فرياد کردن مي تونستم جواب بابا رو بدم. زل زدم توي چشماش و گفتم:
- دست پروردتونيم! کلاتون رو بذارين بالاتر.
پارت۳۲
- تو بگو برات چي کار کنم که خوشحال بشي؟ باور کن هر کاري که بگي مي کنم.
موقعيت رو براي ماهي گرفتن مناسب ديدم و خبيثانه گفتم:
- هر کاري؟
- هر کاري که از عهده ام بر بياد.
دل و زدم به دريا و گفتم:
- من و بفرست برم.
بابا استکانش و روي ميز گذاشت. چشمانش و ريز کرد و گفت:
- کجا؟
- اون جا که روي پرچشمش عکس يه برگ داره.
بابا لحظاتي فکر کرد و بعد اخم هاش . تو هم کشيد و گفت:
- اين خواسته توئه؟!
- آره بابا. من مي خوام برم اون جا درس بخونم.
بابا پوزخندي زد و گفت:
- مثل آتوسا.
سريع جبهه گرفتم:
- آتوسا با من فرق داشت.
- اونم قبل از رفتن همينا رو مي گفت. هدفم فقط درس خوندنه! روسفيدتون مي کنم و برمي گردم. ولي چي شد؟
- آتوسا عقده اي بود.
- در مورد خواهرت درست حرف بزن!
- اگه حماقت اون بخواد باعث عدم پيشرفت من بشه هر جور که دوست داشته باشم در موردش حرف مي زنم.
- حماقت نبود، استعداد داشت! از کجا معلوم که تو نداشته باشي؟
- استعداد چي؟
- ه*رز**ه شدن.
خون جلوي چشمام و گرفت. خواستم جيغ بزنم که جلوي خودم و گرفتم. راحت تر از داد و فرياد کردن مي تونستم جواب بابا رو بدم. زل زدم توي چشماش و گفتم:
- دست پروردتونيم! کلاتون رو بذارين بالاتر.
۱.۱k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.