پارت10
پارت10
جیمین: تو ماشین همش تو فکر این بودم تا دوشیزه چجوری باهام رفتار میکنه
تو همین فکرا بودم که رسیدم
نگهبانایه قصر درو ماشینو واسم باز کردن ژنرال ونتورا
جلویه درایستاده بودن
منم از ماشین پیاده شدم رفتم جلو
ژنرال ونتورا خوشبختم از دیدنتان
پ/ت: منم همینطور پرنس بریم داخل
جیمین: رفتیم داخل سالون نشستیم
همش با چشمام دنبال دوشیزه ونتورا می گشتم اما نبود
ات: داخله اوتاق بودم که مادربزرگ اومد
م/ت: نویه خوشگلم پرنس اومد
ات: استرسم بیشتر شد وای مادربزرگ چیکار کنم چجوری رفتار کنم
م/ت: رفتم دستایه ات رو گرفتم نویه خوشگلم
آروم باش باشه پرنس خیلی پسره خوبیه
ات: با حرفای مادربزرگ یکم آروم شدم
م/ت: من میرم پایین تو هم باز بیا
ات: چشم مادر بزرگ
جیمین: با مادربزرگش و نامادریش آشنا شدم
اما چرا نمیاد
ات: دل به دریا زدم و رفتم پایین از پله ها میرفتم پایین همینکه رسیدم
جیمین: پایین بود وقتی سرمو آوردم بالا دیدم که دوشیزه ونتورا کنارمون و ایستاده بود
خیلی خوشگل شده بود واقعا پرنسس رویای من بود همینجوری بهش خیره شدم بودم
ات: پرنس خیلی زیبا شده بودن
پرنس از دیدنتون خیلی خوشحال شدم
جیمین: وقتی دوشیزه صدام کرد
منم بلند شدم و دستشو تو دستم گرفتم و بوسیدمش
منم از دیدنتون خوشحالم
ات:وقتی پرنس دستمو بوسید یه حسه عجیی گرفتم
جیمین: بشینیم
ات: چشم پرنس
من کناره پرنس نشستم خیلی استرس گرفتم پدر همش نگاهم میکرد نامادری که چشم آزمون برنمیداشت
ن/ت: پرنس چرا تصمیم گرفیتن که دوشیزه ونتورا
را انتخاب کنید
جیمین : ایشون تنها دوشیزی هستن که من در آن جشن دیدمشون
ن/ت:یعنی کسی دیگی نبودن
جیمین: یعنی تنها کسی که چشمم را گرفت دوشیزه
ونتورا بودن
م/ت: نویه خوشگلم با پرنس پرید باغی که پشته خونمونه اونجا باهم حرف بزنید
ات: چشم مادربزرگ
این داستان ادامه دارد
جیمین: تو ماشین همش تو فکر این بودم تا دوشیزه چجوری باهام رفتار میکنه
تو همین فکرا بودم که رسیدم
نگهبانایه قصر درو ماشینو واسم باز کردن ژنرال ونتورا
جلویه درایستاده بودن
منم از ماشین پیاده شدم رفتم جلو
ژنرال ونتورا خوشبختم از دیدنتان
پ/ت: منم همینطور پرنس بریم داخل
جیمین: رفتیم داخل سالون نشستیم
همش با چشمام دنبال دوشیزه ونتورا می گشتم اما نبود
ات: داخله اوتاق بودم که مادربزرگ اومد
م/ت: نویه خوشگلم پرنس اومد
ات: استرسم بیشتر شد وای مادربزرگ چیکار کنم چجوری رفتار کنم
م/ت: رفتم دستایه ات رو گرفتم نویه خوشگلم
آروم باش باشه پرنس خیلی پسره خوبیه
ات: با حرفای مادربزرگ یکم آروم شدم
م/ت: من میرم پایین تو هم باز بیا
ات: چشم مادر بزرگ
جیمین: با مادربزرگش و نامادریش آشنا شدم
اما چرا نمیاد
ات: دل به دریا زدم و رفتم پایین از پله ها میرفتم پایین همینکه رسیدم
جیمین: پایین بود وقتی سرمو آوردم بالا دیدم که دوشیزه ونتورا کنارمون و ایستاده بود
خیلی خوشگل شده بود واقعا پرنسس رویای من بود همینجوری بهش خیره شدم بودم
ات: پرنس خیلی زیبا شده بودن
پرنس از دیدنتون خیلی خوشحال شدم
جیمین: وقتی دوشیزه صدام کرد
منم بلند شدم و دستشو تو دستم گرفتم و بوسیدمش
منم از دیدنتون خوشحالم
ات:وقتی پرنس دستمو بوسید یه حسه عجیی گرفتم
جیمین: بشینیم
ات: چشم پرنس
من کناره پرنس نشستم خیلی استرس گرفتم پدر همش نگاهم میکرد نامادری که چشم آزمون برنمیداشت
ن/ت: پرنس چرا تصمیم گرفیتن که دوشیزه ونتورا
را انتخاب کنید
جیمین : ایشون تنها دوشیزی هستن که من در آن جشن دیدمشون
ن/ت:یعنی کسی دیگی نبودن
جیمین: یعنی تنها کسی که چشمم را گرفت دوشیزه
ونتورا بودن
م/ت: نویه خوشگلم با پرنس پرید باغی که پشته خونمونه اونجا باهم حرف بزنید
ات: چشم مادربزرگ
این داستان ادامه دارد
۴.۰k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.