قدرت عشق Part 11
از زبان هانا
اون روز هم مول بقیه ی روزا ولی بهتر گذشت از رانگ خداحافظی کردم و به سمت خونه حرکت کردم
ویو توی خونه
(خاله ی هانا =+با این علامت نشون میدم) .
+ ـ هی هرزه بلاخره اومدی
هانا ـ من هرزه نیستم
+ـ خیلی هم هستی چه جور جرعت کردی ابروی دختر منو با هرزگیت ببری
هانا ـ می گم من هرزه نیستم و ماری هم بادخترتون نکردم
+. هه خودت رو به اون راه نزن اصلا کی بهت گفته خودت رو به پسر مردم به چسپونی ها تو لیاقت هیچی رو نداری
هانا ـ چرا ندارم چون شما فکر می کنید من باعث مرگ مادر و پدرم شدم چون من باعث مردن شوهر شما شدم
(از اینجا به بعد رو همش با گریه و داد میگه)
+ـ پس چی فکر کردی ها این به جای تشکرته من این همه سال تو رو بزرگ کردم بعد به جای تشکر سرم داد میزنی
هانا ـ فکر می کنی منم می خواستم مادرم بمیره پدرم بمیره منم نمی خواستم اخه من مگه چیکار کردم مگه چه گناهی کردم که نمی تونم یه زندگی خوبی رو داشته باشم چرا همش باید احقیر بشم من موقعی که بچه بودم بعضی اوقات بدون خوردن شام می خوابیدم گناه من چیه که فقیر به دنیا اومدم ها
+ ـ هر چی هم که باشه نباید ابروی دخترم رو اینجوری میبردی
هانا ـ من با چه زبونی بگم که من ابروی دخترت رو نبوردم چرا نمیزارید منم مثل مردم شاد باشم ها چرا من فقط از شما یه جای خواب خواستم ولی شما هزاران چیز از من گرفتین خوشی زندگی خنده و یه عالمه چیز
چرا نمیزارید مول بقیه ی مردم یه زندگی خوب رو داشته باشم ها
+ ـ بسه دیگه بدو وسایلت رو جمع کن از خونه ی من گمشو بیرون
هانا ـ باشه من میرم پلی دخترت با این مارا نمی تونه رانگ رو بدست بیاره
+ ـ برو گمشو دختره بی شعور برو گمشو (با داد بلند)
توی اوتاق
لونا ـ حالا فهمیدی دست انداختن من چه عاقلتی داره ها حالا هم وسایلات رو حمع کن ببینم می خوای چه جوری زندگیت رو بگذرونی
هانا هم که تا الا داشت اشک میریخت وسایلاش رو توی یه ساک ریخت و از اون خونه زد بیرون
اون روز هم مول بقیه ی روزا ولی بهتر گذشت از رانگ خداحافظی کردم و به سمت خونه حرکت کردم
ویو توی خونه
(خاله ی هانا =+با این علامت نشون میدم) .
+ ـ هی هرزه بلاخره اومدی
هانا ـ من هرزه نیستم
+ـ خیلی هم هستی چه جور جرعت کردی ابروی دختر منو با هرزگیت ببری
هانا ـ می گم من هرزه نیستم و ماری هم بادخترتون نکردم
+. هه خودت رو به اون راه نزن اصلا کی بهت گفته خودت رو به پسر مردم به چسپونی ها تو لیاقت هیچی رو نداری
هانا ـ چرا ندارم چون شما فکر می کنید من باعث مرگ مادر و پدرم شدم چون من باعث مردن شوهر شما شدم
(از اینجا به بعد رو همش با گریه و داد میگه)
+ـ پس چی فکر کردی ها این به جای تشکرته من این همه سال تو رو بزرگ کردم بعد به جای تشکر سرم داد میزنی
هانا ـ فکر می کنی منم می خواستم مادرم بمیره پدرم بمیره منم نمی خواستم اخه من مگه چیکار کردم مگه چه گناهی کردم که نمی تونم یه زندگی خوبی رو داشته باشم چرا همش باید احقیر بشم من موقعی که بچه بودم بعضی اوقات بدون خوردن شام می خوابیدم گناه من چیه که فقیر به دنیا اومدم ها
+ ـ هر چی هم که باشه نباید ابروی دخترم رو اینجوری میبردی
هانا ـ من با چه زبونی بگم که من ابروی دخترت رو نبوردم چرا نمیزارید منم مثل مردم شاد باشم ها چرا من فقط از شما یه جای خواب خواستم ولی شما هزاران چیز از من گرفتین خوشی زندگی خنده و یه عالمه چیز
چرا نمیزارید مول بقیه ی مردم یه زندگی خوب رو داشته باشم ها
+ ـ بسه دیگه بدو وسایلت رو جمع کن از خونه ی من گمشو بیرون
هانا ـ باشه من میرم پلی دخترت با این مارا نمی تونه رانگ رو بدست بیاره
+ ـ برو گمشو دختره بی شعور برو گمشو (با داد بلند)
توی اوتاق
لونا ـ حالا فهمیدی دست انداختن من چه عاقلتی داره ها حالا هم وسایلات رو حمع کن ببینم می خوای چه جوری زندگیت رو بگذرونی
هانا هم که تا الا داشت اشک میریخت وسایلاش رو توی یه ساک ریخت و از اون خونه زد بیرون
۶.۶k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.