وقتی تو مدرسه دیدیش پارت اول🐱🍊
وقتی تو مدرسه دیدیش پارت اول🐱🍊
یک روز مثل همیشه با دوستام رینا و رزی داشتیم در پارک قدم میزدیم و راجب مدرسه جدیدی کا قرار بود برم حرف میزدیم ( نکته شما ۱۸ ساله تون هست و اینجا اسمتون میسو تا ۱۴ سالگی هم مدرسه ای بودید تا رینا محله شون رو عوض کردن و چند ماه بعد رزی ولی هنوز دوستید ) من تازه قرار بود به اون مدرسه برم داشتیم راجب کلاس و همکلاسی ها حرف میزدیم که رینا گفت : میسو فقط یه نفر تو کلاس شره که مطمعن نیستم امسال هم بیاد اما اگه بود باهاش دهن به دهن نده اسمش، مین یونگی ملقب به شوگا
(علامت رینا * علامت میسو& علامت رزی +)
+: راست میگه دور شوگا رو خط بکش ( مثل وقتایی که بابا ها عصبین مامانا میگن اینکارو نکن الان عصبیه 🤣)
&: حالا اول یه عکس نشون بدید بعد مارو نصیحت کنین ( باحالن پوکر )
+: ببینیش از دور میفهمی قیافش شره
بعدش یه ذره حرف زدیم از بچه ها خداحافظی کردم رفتم خونه( نکته مامان باباتون وقتی ۱۵ سالتون بود از دست دادین) قهوه سازو روشن کردم تو این مدت یه دوش ده دقیقه گرفتم قهوه رو ریختم تو ماگ و نشستم گوشیمو روشن کردم جند ساعت بعد رفتم تو اتاق درسارو مرور کردم تا عقب نمونم
فردا
بلند شدم لباس فرمم رو پوشیدم از اونجایی که قرار بود هفت و نیم اونجا باشم پنج بیدار شدم کارام رو که کردم نگاهی به ساعت کردم شیش بود بلند شدن رفتم مدرسه تو کتاب خونه یه کتاب برداشتم ان رو خوندم ساعت ۶:۴۵ بود بلند شدم کتاب رو گذاشتم سر جاش رفتم تا یه کم مدرسه رو بگردم تا مثل الان سه ساعت دنبال کتابخونه نباشم چند دقیقه گذشت که خوردم به یکی.......
شرط ۲۰ تا لایک ۵۰ تا فالو ۶۰ تا کامنت
یک روز مثل همیشه با دوستام رینا و رزی داشتیم در پارک قدم میزدیم و راجب مدرسه جدیدی کا قرار بود برم حرف میزدیم ( نکته شما ۱۸ ساله تون هست و اینجا اسمتون میسو تا ۱۴ سالگی هم مدرسه ای بودید تا رینا محله شون رو عوض کردن و چند ماه بعد رزی ولی هنوز دوستید ) من تازه قرار بود به اون مدرسه برم داشتیم راجب کلاس و همکلاسی ها حرف میزدیم که رینا گفت : میسو فقط یه نفر تو کلاس شره که مطمعن نیستم امسال هم بیاد اما اگه بود باهاش دهن به دهن نده اسمش، مین یونگی ملقب به شوگا
(علامت رینا * علامت میسو& علامت رزی +)
+: راست میگه دور شوگا رو خط بکش ( مثل وقتایی که بابا ها عصبین مامانا میگن اینکارو نکن الان عصبیه 🤣)
&: حالا اول یه عکس نشون بدید بعد مارو نصیحت کنین ( باحالن پوکر )
+: ببینیش از دور میفهمی قیافش شره
بعدش یه ذره حرف زدیم از بچه ها خداحافظی کردم رفتم خونه( نکته مامان باباتون وقتی ۱۵ سالتون بود از دست دادین) قهوه سازو روشن کردم تو این مدت یه دوش ده دقیقه گرفتم قهوه رو ریختم تو ماگ و نشستم گوشیمو روشن کردم جند ساعت بعد رفتم تو اتاق درسارو مرور کردم تا عقب نمونم
فردا
بلند شدم لباس فرمم رو پوشیدم از اونجایی که قرار بود هفت و نیم اونجا باشم پنج بیدار شدم کارام رو که کردم نگاهی به ساعت کردم شیش بود بلند شدن رفتم مدرسه تو کتاب خونه یه کتاب برداشتم ان رو خوندم ساعت ۶:۴۵ بود بلند شدم کتاب رو گذاشتم سر جاش رفتم تا یه کم مدرسه رو بگردم تا مثل الان سه ساعت دنبال کتابخونه نباشم چند دقیقه گذشت که خوردم به یکی.......
شرط ۲۰ تا لایک ۵۰ تا فالو ۶۰ تا کامنت
۵.۷k
۱۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.