پارت یازدهم فیک دو به دو مساوی.
پارت یازدهم فیک دو به دو مساوی.
با صدای گوشیت از خواب بیدار شدی. نگاه کردی شمارش سیو نبود.
بله؟
☆صبخیر.
چیکارم داری؟
☆بیا امروز باهم ناهار بخوریم.
حوصله ندارم.
☆از اول شروع کنیم.
ببینم چی میشه.
☆باشه من منتظرتم.
تلفنو قطع کردی و از جات بلند شدی. خونه ساکت بود مث همیشه رفتی نشستی روی مبل و تلویزیون رو روشن کردی.باورت نمیشه یونگی یه فیلم از خودش ضبط کرده بود.و داشت باهات حرف میزد.
☆سلام،خب نمیتونستم توی روت این حرفارو بهت بگم،پس....تصمیم گرفتم این فیلمو ضبط کنمـ.......خب اولین بار تو مهمونی دیدمت.....تو نگاه اول برام خیلی جذاب بودی،میخواستم بیام پیشت....ولی تو رفتی پیش اون پسره پارک جیمین.
به خودم گفتم ای کاش همیشه باهم باشن...اخه عشق من اونجوری که تو اونو دوست داشتی دوست نداشت....نمیدونم چرا دارم اینارو میگم. .....اون لحظه حسرت داشتنت رو کشیدم ولی بعدش شش ماه اذیتت کردم......کاش میشد میتونستم برگردم عقب همون لحظه ای که میگفتم کاش این دختره مال من بود......من مغرور یا سرد نیستم فقط تو استفاده کردن کلمات ضعیفم...امروز تو کافه منتظرتم.لبخند ملیحی زد و تلویزیون به صورت خودکار خاموش شد.
چشمات خیس شده بودن همون لحظه پیامک از طرف یونگی برات اومد.ادرس کافه بود.
نمیدونم باید بهش فرصت بدم یا نه.
اهی کشیدی.........گوشی رو برداشتی ساعت ۱۱بود.خب انگار چاره ای نیس باید برم.ینی باید تنهایی برم؟انگار بعد از این همه زجر خبر اوردن ازادی نسیبم شده.لباساتو عوض کردی،اصلا دل و دماغ عوض کردن لباس رو نداشتی،با خودت میگفتی تهش که قراره بمیرم...ـ....ـ..از در خونه اومدی بیرون.
✓خانم با ماشین نمییرید؟
نه میخوام پیاده روی کنم....ـ.................تا اومدی بیرون جیمین رو دیدی.
&سلام زندگیم.
اینجا چیکار میکنی جیمین؟
&اومدم با خودم ببرمت.
بغلش کردی هنوز هم دوسش داشتی.........................
با صدای گوشیت از خواب بیدار شدی. نگاه کردی شمارش سیو نبود.
بله؟
☆صبخیر.
چیکارم داری؟
☆بیا امروز باهم ناهار بخوریم.
حوصله ندارم.
☆از اول شروع کنیم.
ببینم چی میشه.
☆باشه من منتظرتم.
تلفنو قطع کردی و از جات بلند شدی. خونه ساکت بود مث همیشه رفتی نشستی روی مبل و تلویزیون رو روشن کردی.باورت نمیشه یونگی یه فیلم از خودش ضبط کرده بود.و داشت باهات حرف میزد.
☆سلام،خب نمیتونستم توی روت این حرفارو بهت بگم،پس....تصمیم گرفتم این فیلمو ضبط کنمـ.......خب اولین بار تو مهمونی دیدمت.....تو نگاه اول برام خیلی جذاب بودی،میخواستم بیام پیشت....ولی تو رفتی پیش اون پسره پارک جیمین.
به خودم گفتم ای کاش همیشه باهم باشن...اخه عشق من اونجوری که تو اونو دوست داشتی دوست نداشت....نمیدونم چرا دارم اینارو میگم. .....اون لحظه حسرت داشتنت رو کشیدم ولی بعدش شش ماه اذیتت کردم......کاش میشد میتونستم برگردم عقب همون لحظه ای که میگفتم کاش این دختره مال من بود......من مغرور یا سرد نیستم فقط تو استفاده کردن کلمات ضعیفم...امروز تو کافه منتظرتم.لبخند ملیحی زد و تلویزیون به صورت خودکار خاموش شد.
چشمات خیس شده بودن همون لحظه پیامک از طرف یونگی برات اومد.ادرس کافه بود.
نمیدونم باید بهش فرصت بدم یا نه.
اهی کشیدی.........گوشی رو برداشتی ساعت ۱۱بود.خب انگار چاره ای نیس باید برم.ینی باید تنهایی برم؟انگار بعد از این همه زجر خبر اوردن ازادی نسیبم شده.لباساتو عوض کردی،اصلا دل و دماغ عوض کردن لباس رو نداشتی،با خودت میگفتی تهش که قراره بمیرم...ـ....ـ..از در خونه اومدی بیرون.
✓خانم با ماشین نمییرید؟
نه میخوام پیاده روی کنم....ـ.................تا اومدی بیرون جیمین رو دیدی.
&سلام زندگیم.
اینجا چیکار میکنی جیمین؟
&اومدم با خودم ببرمت.
بغلش کردی هنوز هم دوسش داشتی.........................
۱۱.۰k
۱۸ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.