فیک :ساسنگ فن من پارت۹۶
اید دوباره با دکتر پوستم صحبت میکردم؛ تمام اضطراب هایی که این
مدت کشیده بودم روی پوست لطیف و بچگونم اثر گذاشته بودن!!
ماسک مشکی رنگی رو هم از کاورش بیرون کشیدم و جلوی صورتم گرفتم؛
حداقل حالا تنها چشم های پف کرده ام دیده میشدن.
______________________________________________
از همون لحظه ای که از آپارتمانم پا به بیرون گذاشته بودم, تا همین لحظه
که درحال قدم زدن روی سنگ فرش های پیاده روی خیابون بودم حس
میکردم کسی در حال تعقیبمه.
پاپاراتزی یا ساسنگ فن و یا هرکس دیگه ای که بود, اونقدر حرفه ای زیر
نظرم داشت و تعقیبم میکرد که هربار به عقب برمیگشتم, هیچ آدم
مشکوکی رو نمی دیدم.
قدم هام رو تند تر از حد معمول کردم و بعد از چند لحظه, شروع به
دویدن کردم.
حالا میتونستم صدای یک جفت پا رو دقیقا پشت سرم بشنوم
دندون هام رو به روی هم ساییدم و با قدرت بیشتری شروع به دویدن
کردم اما با گرفته شدن هودی گشادم از پشت, تعادلم رو از دست دادم و
به پشت روی زمین افتادم.
درد در تک تک اندام هام پیچیده بود و قلبم داخل دهنم میکوبید.
حاال مطمئن بودم که گیر یکی از ساسنگ فن هام افتادم.
-چه مرگته که. . . که. . . انقدر تند دویدی؟
با ادا شدن این پرسش با صدای آقای جئون که از خستگی نفس نفس میزد,
با شوک به فردی که بالای سرم ایستاده بود نگاه کردم.
-آقای جئون. . . اینجا چیکار میکنید؟؟
با وجود دردی که داشتم از جام بلند شدم و رو به روی اون پیرمرد
ایستادم.
بعضی از کارهاش درست مثل پسرش بود.
-معلومه که اینجا چیکار میکنم. . .
نفس عمیقی کشید و اینبار اخم پررنگی روی پیشونیش نشست
_چند روز پسر منو دزدیدی بردی از خونه اش. . . انتظار داشتی چیکار
کنم؟ باید میرفتم اداره ی پلیس؟
اینبار کاله هودیم رو کشید و وادارم کرد تا جلوتر برم.
-دفعه ی آخرت باشه پسر جئون رو گول میزنی و برش میداری میبری.
فهمیدی؟
پلکی زدم و سعی کردم کلامی پیدا کنم تا خشم مرد رو کمی از بین ببرم.
_فقط . . فقط میترسیدم بخاطر حرف پدر و مادر من, اجازه ندید کوک پیش من بمونه
چشم هاش رو ریز کرد و لب های باریکش رو از هم باز کرد:
-معلومه که نمیذاشتم. . .
سیبک گلوم از ترس باال و پایین شد و طعم گسی داخل دهنم پیچید.
_مگر اینکه زودتر همه چیزو رسمی کنی. . . من نمیتونم به خانوادت اعتماد کنم
کمی مکث کردم و بعد به آرومی جواب دادم
_چیو باید رسمی کنم؟
دوباره اخمش پررنگ شد و اینبار فریاد زد.
-نامزدیتونو. . .
با ترس چشم به چهره ی سرخ شده اش دوختم و دهن خشک شده ام رو
باز و بسته کردم.
این دیگه چه نفرینی بود که من دچارش شده بودم؟
به زحمت زمزمه کردم:
-اما. . .
اینبار طوری فریاد زد که آب دهنش روی پلک هام پاشید.
_یا رسمیش میکنی یا بازم رسمیش میکنی. . . اجازه نمیدم از پسرم سواستفاده کنی
نفس عمیقی کشیدم و اینبار سعی کردم با استفاده از زور, خودم رو از بین
دست هاش بیرون بکشم.
-فهمیدی یا نه
ترجیح میدادم مسالمت آمیزتر رفتار کنم, برای همین لبخند نصفه و نیمه
ای به روی لبهام آوردم و زمزمه کردم:
-فهمیدم آقای جئون. . .
اما با نگاه پیرمرد که حاال روی نقطه ی دیگه ای بجز من ثابت شده بود,
ابرویی بالا انداختم و به عقب برگشتم.
مسیر نگاهش رو دنبال کردم و با رسیدن به جونگ کوکی که درحال
خداحافظی با هوسوک بود, سر جام خشک شدم.
برای همین از خونه بیرون رفته بود؟
______________________________________________
تنها شصت ثانیه زمان لازم بود تا در حالیکه توسط دست های آقای جئون
کشیده میشم, جلوی هوسوک و جونگ کوک پرتاب بشم و سکندری بخورم.
-آپا. . .
کوک درحالیکه با تعجب ما دو نفر رو نگاه میکرد, لب زد.
مدت کشیده بودم روی پوست لطیف و بچگونم اثر گذاشته بودن!!
ماسک مشکی رنگی رو هم از کاورش بیرون کشیدم و جلوی صورتم گرفتم؛
حداقل حالا تنها چشم های پف کرده ام دیده میشدن.
______________________________________________
از همون لحظه ای که از آپارتمانم پا به بیرون گذاشته بودم, تا همین لحظه
که درحال قدم زدن روی سنگ فرش های پیاده روی خیابون بودم حس
میکردم کسی در حال تعقیبمه.
پاپاراتزی یا ساسنگ فن و یا هرکس دیگه ای که بود, اونقدر حرفه ای زیر
نظرم داشت و تعقیبم میکرد که هربار به عقب برمیگشتم, هیچ آدم
مشکوکی رو نمی دیدم.
قدم هام رو تند تر از حد معمول کردم و بعد از چند لحظه, شروع به
دویدن کردم.
حالا میتونستم صدای یک جفت پا رو دقیقا پشت سرم بشنوم
دندون هام رو به روی هم ساییدم و با قدرت بیشتری شروع به دویدن
کردم اما با گرفته شدن هودی گشادم از پشت, تعادلم رو از دست دادم و
به پشت روی زمین افتادم.
درد در تک تک اندام هام پیچیده بود و قلبم داخل دهنم میکوبید.
حاال مطمئن بودم که گیر یکی از ساسنگ فن هام افتادم.
-چه مرگته که. . . که. . . انقدر تند دویدی؟
با ادا شدن این پرسش با صدای آقای جئون که از خستگی نفس نفس میزد,
با شوک به فردی که بالای سرم ایستاده بود نگاه کردم.
-آقای جئون. . . اینجا چیکار میکنید؟؟
با وجود دردی که داشتم از جام بلند شدم و رو به روی اون پیرمرد
ایستادم.
بعضی از کارهاش درست مثل پسرش بود.
-معلومه که اینجا چیکار میکنم. . .
نفس عمیقی کشید و اینبار اخم پررنگی روی پیشونیش نشست
_چند روز پسر منو دزدیدی بردی از خونه اش. . . انتظار داشتی چیکار
کنم؟ باید میرفتم اداره ی پلیس؟
اینبار کاله هودیم رو کشید و وادارم کرد تا جلوتر برم.
-دفعه ی آخرت باشه پسر جئون رو گول میزنی و برش میداری میبری.
فهمیدی؟
پلکی زدم و سعی کردم کلامی پیدا کنم تا خشم مرد رو کمی از بین ببرم.
_فقط . . فقط میترسیدم بخاطر حرف پدر و مادر من, اجازه ندید کوک پیش من بمونه
چشم هاش رو ریز کرد و لب های باریکش رو از هم باز کرد:
-معلومه که نمیذاشتم. . .
سیبک گلوم از ترس باال و پایین شد و طعم گسی داخل دهنم پیچید.
_مگر اینکه زودتر همه چیزو رسمی کنی. . . من نمیتونم به خانوادت اعتماد کنم
کمی مکث کردم و بعد به آرومی جواب دادم
_چیو باید رسمی کنم؟
دوباره اخمش پررنگ شد و اینبار فریاد زد.
-نامزدیتونو. . .
با ترس چشم به چهره ی سرخ شده اش دوختم و دهن خشک شده ام رو
باز و بسته کردم.
این دیگه چه نفرینی بود که من دچارش شده بودم؟
به زحمت زمزمه کردم:
-اما. . .
اینبار طوری فریاد زد که آب دهنش روی پلک هام پاشید.
_یا رسمیش میکنی یا بازم رسمیش میکنی. . . اجازه نمیدم از پسرم سواستفاده کنی
نفس عمیقی کشیدم و اینبار سعی کردم با استفاده از زور, خودم رو از بین
دست هاش بیرون بکشم.
-فهمیدی یا نه
ترجیح میدادم مسالمت آمیزتر رفتار کنم, برای همین لبخند نصفه و نیمه
ای به روی لبهام آوردم و زمزمه کردم:
-فهمیدم آقای جئون. . .
اما با نگاه پیرمرد که حاال روی نقطه ی دیگه ای بجز من ثابت شده بود,
ابرویی بالا انداختم و به عقب برگشتم.
مسیر نگاهش رو دنبال کردم و با رسیدن به جونگ کوکی که درحال
خداحافظی با هوسوک بود, سر جام خشک شدم.
برای همین از خونه بیرون رفته بود؟
______________________________________________
تنها شصت ثانیه زمان لازم بود تا در حالیکه توسط دست های آقای جئون
کشیده میشم, جلوی هوسوک و جونگ کوک پرتاب بشم و سکندری بخورم.
-آپا. . .
کوک درحالیکه با تعجب ما دو نفر رو نگاه میکرد, لب زد.
۳.۴k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.