مافیای عاشق پارت ۶:)
بانی توی ماشین هی فضولی میکرد و ته و بقیه ذوق میکردن ولی کوک انگار میخواست بانی رو بگیره از پنجره ماشین شوت کنه بیرون💔😂بعد از نیم ساعتی رسیدن عمارت عمارت خیلی بزرگی بود.... پیاده شدیم چمدونم دست ته بود بانیم بغل کرده بودم رسیدم داخل داخل خونه.. خونه هم مثل بیرونش تمیز و شیک بود
ا/ت:ته میشه اتاقم رو نشونم بدی خیلی خستم باید بانی هم ببرم حموم😪...کوک: اتاقت طبقه ی بالا جفت اتاق منه ... با این حرف کوک بچه ها پکیدن از خنده ا/ت:چرا باید اتاقم پیش توی عوضی باشه ... ته :بسه بیا بریم اتاقت رو نشونت بدم البته به یه شرط... ا/ت :چه شرطی؟... ته:بعد از اینکه بانی رو حموم کردی بده باش بازی کنم خیلی بانمک و پشمالوه...
ا/ت:باشه قبول😐🤨 ته ا/ت رو برد توی اتاقش و رفت بیرون ا/ت تمام وسایلش رو چید و بعد بانی و خودش رفتن توی حموم ا/ت اب گرم رو باز کرد تا وان پر شه بعدش تمام لباس هاشو دراورد و خودشو بانی نشستن تو اب گرم ا/ت سرش رو کامل برد زیر اب و کف وان پر اب دراز کشید و چشماشو بست چند دقیقه بعد دستی رو دور کمرش احساس کرد اول فکر کرد موهای بانیه ولی همین که سرشو از توی وان اورد بیرون کوک رو دید که لخت لخت توی وان اب نشسته و ا/ت هم رو پاهاش نشسته بود🥶عضو هر دوشون به هم چسبیده بود و هردو سخت تحریک شده بود ا/ت همین که خواست جیغ بزنه کوک لبش رو کوبوند رو لب ا/ت سعی میکرد از کوک جداشه ولی کوک با تمام زورش ا=ت رو گرفته بود ا/ت احساس عجیبی داشت اینگار دیگه کنترل بدنش دست خودش نبود و داشت کوک رو وحشیانه همراهی میکرد همین که از هم جدا شدن ا/ت یه دونه محکم زد تو گوش کوک که کاملا شوکه بود عصبانی شد قبل از اینکه کوک حرف بزنه
ا/ت
داد زد بانی بگیرش بانی هم انگار منتظر پاچه گرفتن بود پرید روی کوک.. کوک مقاومت کرد تو دلش گفت : ناموسا با این که سگه کوچیک تره جوجه ست بیبین چطور داره پدرمو درمیار😐🗡🤣 کوک و بانی در حال جنگ باهم بودن که ا/ت گفت:بانی بسه دختر خوب.. بچه زدن نداره😏😌😏🤣 بانی دست از سره کوک برداشت و رفت بغل ا/ت کوک بلند شد و رفت خواست از در حموم بزنه بیرو که گفت:خانم ا/ت حالا به من میگی بچه برات دارم شب که کاری کردم تا ۱ماه نتونی راه بری اون موقع بگو بچه زدن نداره😈 ا/ت :گمشو تا به بانی نگفتم بکنت بیرون 😏 بانی پارس بلندی کرد و ا/ت بغلش کرد گفت : اروم باش دختر خوب داره میره و پوزخندی به کوک زد😏 کوک با حرس در حموم رو کوبوند و رفت .....
[شب]
نامجون در اتاق ا/ت رو زد و داخل شد نامجون:ا/ت بیا پایین واسه شام.. ا/ت :باشه ممنونم که گفتی راستی میتونم اسمتو بپرسن؟😊
نامجون :بله اسم من نامجونه 😊..ا/ت :خش بختم ...
اینم از پارت ۶ تمام شد😊🤍💜💙🌿
ا/ت:ته میشه اتاقم رو نشونم بدی خیلی خستم باید بانی هم ببرم حموم😪...کوک: اتاقت طبقه ی بالا جفت اتاق منه ... با این حرف کوک بچه ها پکیدن از خنده ا/ت:چرا باید اتاقم پیش توی عوضی باشه ... ته :بسه بیا بریم اتاقت رو نشونت بدم البته به یه شرط... ا/ت :چه شرطی؟... ته:بعد از اینکه بانی رو حموم کردی بده باش بازی کنم خیلی بانمک و پشمالوه...
ا/ت:باشه قبول😐🤨 ته ا/ت رو برد توی اتاقش و رفت بیرون ا/ت تمام وسایلش رو چید و بعد بانی و خودش رفتن توی حموم ا/ت اب گرم رو باز کرد تا وان پر شه بعدش تمام لباس هاشو دراورد و خودشو بانی نشستن تو اب گرم ا/ت سرش رو کامل برد زیر اب و کف وان پر اب دراز کشید و چشماشو بست چند دقیقه بعد دستی رو دور کمرش احساس کرد اول فکر کرد موهای بانیه ولی همین که سرشو از توی وان اورد بیرون کوک رو دید که لخت لخت توی وان اب نشسته و ا/ت هم رو پاهاش نشسته بود🥶عضو هر دوشون به هم چسبیده بود و هردو سخت تحریک شده بود ا/ت همین که خواست جیغ بزنه کوک لبش رو کوبوند رو لب ا/ت سعی میکرد از کوک جداشه ولی کوک با تمام زورش ا=ت رو گرفته بود ا/ت احساس عجیبی داشت اینگار دیگه کنترل بدنش دست خودش نبود و داشت کوک رو وحشیانه همراهی میکرد همین که از هم جدا شدن ا/ت یه دونه محکم زد تو گوش کوک که کاملا شوکه بود عصبانی شد قبل از اینکه کوک حرف بزنه
ا/ت
داد زد بانی بگیرش بانی هم انگار منتظر پاچه گرفتن بود پرید روی کوک.. کوک مقاومت کرد تو دلش گفت : ناموسا با این که سگه کوچیک تره جوجه ست بیبین چطور داره پدرمو درمیار😐🗡🤣 کوک و بانی در حال جنگ باهم بودن که ا/ت گفت:بانی بسه دختر خوب.. بچه زدن نداره😏😌😏🤣 بانی دست از سره کوک برداشت و رفت بغل ا/ت کوک بلند شد و رفت خواست از در حموم بزنه بیرو که گفت:خانم ا/ت حالا به من میگی بچه برات دارم شب که کاری کردم تا ۱ماه نتونی راه بری اون موقع بگو بچه زدن نداره😈 ا/ت :گمشو تا به بانی نگفتم بکنت بیرون 😏 بانی پارس بلندی کرد و ا/ت بغلش کرد گفت : اروم باش دختر خوب داره میره و پوزخندی به کوک زد😏 کوک با حرس در حموم رو کوبوند و رفت .....
[شب]
نامجون در اتاق ا/ت رو زد و داخل شد نامجون:ا/ت بیا پایین واسه شام.. ا/ت :باشه ممنونم که گفتی راستی میتونم اسمتو بپرسن؟😊
نامجون :بله اسم من نامجونه 😊..ا/ت :خش بختم ...
اینم از پارت ۶ تمام شد😊🤍💜💙🌿
۲۴۳.۹k
۱۵ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.