p35
#جی هی
انقدر خسته بودم که تا ساعت هفت خوابیدم بلند شدم رفتم حموم یه ربعه اومدم بیرون موهامو خشک کردم و لختشون کردم بعد پیراهن سفید کوتاهمو پوشیدم کتانی های سعیمو پام کردم و بعدش یه آرایش خفن کردم
_____________________
رفتم پایین انگار همه آماده بودن
+همه آماده بودین؟
نانسی:آره..
م.ج:بچه ها برین حیاط دیگه عیبه
&چقدر خوشگل شدی تو پرنسس
+باشه دیگه،چه عجب این دفعه گیر ندادی...بریم
رفتیم حیاط ساعت ۸ بود تقریبا اینجا پر شده بود بوکسو رو دیدم که با دوستاش حرف میزد جلوتر که رفتم فهمیدم دوستاش جک و جونگ سو و تهیونه وقتی منو دیدن
بوکو:جی هی؟
+سلام خوشحالم که دیدمت بوکو
بوکو:مطمئنی؟
+اوهوم
رفتم جلوتر و بغلش کردم جوری که فقط خودش بشنوه گفتم
+دلم برای بغل کردنت تنگ شده بود
بوکو:هوم
بعدش رو به تهوین کردم خیلی فرق کرده بود یه سلام کوتاهی کرد
تهیون:من میرم پیش دوست دختر...شاید چیزی لازم داشت
اها پس این دوست دختر داره...
جونگ سو:منم رفتم
جک:اوه فقط من موندم پس منم میرم فعلا
+الان مثلا اینا از دست من ناراحتن؟
بوکو:خوب بعد از اون فیلم تهیون کمی خراب شده...میدونی چجوریه...اون قبل اینکه تو بیای خیلی پسر بدی بود همرو اذیت میکرد ولی تا وقتی تورو دید اخلاقش عوض شد
+چرا؟
بوکو:خوب شاید چون تورو دوست داشت
+ولی الان دیگه نداره...آه ولش کن دیگه اونا، جیمینم اومد...اون..اون مینا نیس؟
بوکو:آره
+چرا خوب باهم اومدن؟
بوکو:نمیدونم
رفتم تا بهشون سلام بدم
+سلام خاله...سلام
_سلام
مینا:س..سلام جی هی
مینا اخلاقش باهام سرد شده بود رفتم جلو تا بغلش کنم انگار نمیخواست بغلم کنه
+خوبی؟
مینا:اوهوم...من برم پیش دوستام
+باش..خاله جون بفرمایید این میز مادرم هستن
مادرمو نشون دادم و خاله رفت پیششون برگشتم به طرف جیمین ولی اونجا نبود...بیخیال شدم خواستم برم که یکی منوصدا زد برگشتم طرفش پدرم بود که تازه از سرکار اومده بود
+بابا چرا انقدر دیر اومدی خسته ای؟
پ.ج:نه دختر اصلا من کجا خستگی کجا...همه اومدن؟
+آره بیا بریم
دست پدرمو گرفتم باهم به سمت دوستای پدرم میرفتیم یکی از دوستاش به پدرم نگاهی کرد از قیافش مهربونی میبارید
مرد:سلام آقای شیم خیلی وقته ندیده بودمتون
پ.ج:اوه سلام آقای کیم منم خیلی وقت بود ندیدمتون خوشحال شدم که به این مهمونی اومدین...
آقای کیم: وظیفه بود.. این دخترک زیبا کی هستن؟
پ.ج:ایشون دخترم هستن
+من شیم جی هی هستم...از دیدنتون خوشحالم
آقای کیم:همچنین دخترم...خیلی از دیدنتون خوشحال شدم اگه اشکالی نداره بفرمایید کمی نوشیدنی بخوریم
پ.ج:بله حتمی..دخترم؟
+آره بریم
جام شراب رو برداشتم هنوز به لبم نزدیک نکرده بودم که صدای دارک و خفنی شندیم سرمو برگردوندم
تهیونگ:پدر اینجا بودین؟دنبالتون گشتم پیدا نکردم
آقای کیم:بله داشتم با دوست چند سال پیشم نوشیدنی میخوردم
تهیونگ:سلام...کیم تهیونگ هستم
پ.ج:سلام
+سلام...
آقای کیم:اگه میشه من تنهایی با آقای شیم حرف بزنم؟
پ.ج:بله بله حتمی دخترم تو میتونی با تهیونگ بیشتر آشنا بشی
+باشه پدر...با اجازه
انقدر خسته بودم که تا ساعت هفت خوابیدم بلند شدم رفتم حموم یه ربعه اومدم بیرون موهامو خشک کردم و لختشون کردم بعد پیراهن سفید کوتاهمو پوشیدم کتانی های سعیمو پام کردم و بعدش یه آرایش خفن کردم
_____________________
رفتم پایین انگار همه آماده بودن
+همه آماده بودین؟
نانسی:آره..
م.ج:بچه ها برین حیاط دیگه عیبه
&چقدر خوشگل شدی تو پرنسس
+باشه دیگه،چه عجب این دفعه گیر ندادی...بریم
رفتیم حیاط ساعت ۸ بود تقریبا اینجا پر شده بود بوکسو رو دیدم که با دوستاش حرف میزد جلوتر که رفتم فهمیدم دوستاش جک و جونگ سو و تهیونه وقتی منو دیدن
بوکو:جی هی؟
+سلام خوشحالم که دیدمت بوکو
بوکو:مطمئنی؟
+اوهوم
رفتم جلوتر و بغلش کردم جوری که فقط خودش بشنوه گفتم
+دلم برای بغل کردنت تنگ شده بود
بوکو:هوم
بعدش رو به تهوین کردم خیلی فرق کرده بود یه سلام کوتاهی کرد
تهیون:من میرم پیش دوست دختر...شاید چیزی لازم داشت
اها پس این دوست دختر داره...
جونگ سو:منم رفتم
جک:اوه فقط من موندم پس منم میرم فعلا
+الان مثلا اینا از دست من ناراحتن؟
بوکو:خوب بعد از اون فیلم تهیون کمی خراب شده...میدونی چجوریه...اون قبل اینکه تو بیای خیلی پسر بدی بود همرو اذیت میکرد ولی تا وقتی تورو دید اخلاقش عوض شد
+چرا؟
بوکو:خوب شاید چون تورو دوست داشت
+ولی الان دیگه نداره...آه ولش کن دیگه اونا، جیمینم اومد...اون..اون مینا نیس؟
بوکو:آره
+چرا خوب باهم اومدن؟
بوکو:نمیدونم
رفتم تا بهشون سلام بدم
+سلام خاله...سلام
_سلام
مینا:س..سلام جی هی
مینا اخلاقش باهام سرد شده بود رفتم جلو تا بغلش کنم انگار نمیخواست بغلم کنه
+خوبی؟
مینا:اوهوم...من برم پیش دوستام
+باش..خاله جون بفرمایید این میز مادرم هستن
مادرمو نشون دادم و خاله رفت پیششون برگشتم به طرف جیمین ولی اونجا نبود...بیخیال شدم خواستم برم که یکی منوصدا زد برگشتم طرفش پدرم بود که تازه از سرکار اومده بود
+بابا چرا انقدر دیر اومدی خسته ای؟
پ.ج:نه دختر اصلا من کجا خستگی کجا...همه اومدن؟
+آره بیا بریم
دست پدرمو گرفتم باهم به سمت دوستای پدرم میرفتیم یکی از دوستاش به پدرم نگاهی کرد از قیافش مهربونی میبارید
مرد:سلام آقای شیم خیلی وقته ندیده بودمتون
پ.ج:اوه سلام آقای کیم منم خیلی وقت بود ندیدمتون خوشحال شدم که به این مهمونی اومدین...
آقای کیم: وظیفه بود.. این دخترک زیبا کی هستن؟
پ.ج:ایشون دخترم هستن
+من شیم جی هی هستم...از دیدنتون خوشحالم
آقای کیم:همچنین دخترم...خیلی از دیدنتون خوشحال شدم اگه اشکالی نداره بفرمایید کمی نوشیدنی بخوریم
پ.ج:بله حتمی..دخترم؟
+آره بریم
جام شراب رو برداشتم هنوز به لبم نزدیک نکرده بودم که صدای دارک و خفنی شندیم سرمو برگردوندم
تهیونگ:پدر اینجا بودین؟دنبالتون گشتم پیدا نکردم
آقای کیم:بله داشتم با دوست چند سال پیشم نوشیدنی میخوردم
تهیونگ:سلام...کیم تهیونگ هستم
پ.ج:سلام
+سلام...
آقای کیم:اگه میشه من تنهایی با آقای شیم حرف بزنم؟
پ.ج:بله بله حتمی دخترم تو میتونی با تهیونگ بیشتر آشنا بشی
+باشه پدر...با اجازه
۱۸.۶k
۱۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.