تو:
تو:
حالم خیلی بده
از دیروز که تو بغل دوستم دیدمش حالم بده نه جواب تلفناشو میدم نه دیدمش...
خوردم به یه چیز سخت...سرمو بالا گرفتم..بک؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!
بک_بالاخره دیدمت
م/ب_برو اونور
دانای کل:
گرفتش دیگر نمی خواست این دختر کوچولو را ناراحت کند...به زور بغلش کرد....در حالی که م/ب در تلاش بود خودش را آزاد کند...ناگهان هلش داد...پای بک لیز خورد و سرش با پله برخورد کرد...
و....
تو:
خدایا...جونه منو بگیر اونو بهم برگردون...الان یه ماهه تو کمائه.....
توروخدا....
هعی چی شد؟؟؟!
چرا دکترا رفتن تو؟؟؟؟!
چرا دکتر سرشو تاسف بار تکون داد؟؟؟؟!
چی شده هاااااا؟؟؟؟!چی شده؟؟؟؟؟؟!
چشام سیاهی رفتو...قلبم دیگه نمیزد....
گفتم بدون تو میمیرم؟؟؟؟!
(خودم اشکم دراومد شمارو نمیدونم😭 😭 😭 )
جهت مرگه شماها نوشتم اینو!!!!!
حالم خیلی بده
از دیروز که تو بغل دوستم دیدمش حالم بده نه جواب تلفناشو میدم نه دیدمش...
خوردم به یه چیز سخت...سرمو بالا گرفتم..بک؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!
بک_بالاخره دیدمت
م/ب_برو اونور
دانای کل:
گرفتش دیگر نمی خواست این دختر کوچولو را ناراحت کند...به زور بغلش کرد....در حالی که م/ب در تلاش بود خودش را آزاد کند...ناگهان هلش داد...پای بک لیز خورد و سرش با پله برخورد کرد...
و....
تو:
خدایا...جونه منو بگیر اونو بهم برگردون...الان یه ماهه تو کمائه.....
توروخدا....
هعی چی شد؟؟؟!
چرا دکترا رفتن تو؟؟؟؟!
چرا دکتر سرشو تاسف بار تکون داد؟؟؟؟!
چی شده هاااااا؟؟؟؟!چی شده؟؟؟؟؟؟!
چشام سیاهی رفتو...قلبم دیگه نمیزد....
گفتم بدون تو میمیرم؟؟؟؟!
(خودم اشکم دراومد شمارو نمیدونم😭 😭 😭 )
جهت مرگه شماها نوشتم اینو!!!!!
۱.۹k
۰۵ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.