فیک سایه سیاه (F2) پارت اخر
دایانا ؛ همراه جیمین رفتیم داخل که یهو دیدیم کای با 4 تا بادیگاردش اومد از پله ها اومد پایین
کای : ببین کی اینجاست
دایانا : من اینجام کای منو یادته مگه نه ؟
کای : معلومه که یادمه مگه میشه تو رو فراموش کنم
کای : تو برده ی برادر عزیزم بودی برده ی خیانتکارش ( خنده شیطانی )
جیمین : خفه شو عوضی اشغال در مورد زن من درست صحبت کن
کای : چی ؟ واقعا ؟ این عوضی زنته ( در حال خنده )
جیمین : اره هست
دایانا : جیمین اروم باش
کای : خب دایانا از دیدنت خوشحالم میبینم که به خونم حمله کردی افرادمو کشتی گروگانمو ازد کردی ولی خودتو این جوجه مافیا رو گیر افتادین
جیمین : تو منو نمیشناسی؟
دایانا : گیر نیوفتادیم اومدیم تسویه حساب کنیم
کای : نه مگه توکی هستی
دایانا ؛ همینطور که داشتیم حرف میزدیم یهو صدای تیراندازی توی سالن پیچید و افراد کای افتادن زمین ، هر دومون دست به اسلحه شدیم و دورو برمونو نگاه میکردیم که با دیدن جیهوپ و کارن تعجب کردیم
جیهوپ : پارک جیمین اون پارک جیمینه بزرگترین مافیای سئول
دایانا : جیهوپ
جیهوپ : نیروی کمکی خواستین من اومدم
کای : چی ؟ پارک جیمین !
کای : عوضی اشغال همتونو میکشم
کارن : چطور میخوای این کارو بکنی
دایانا ؛ با اسلحم به سرش شلیک کردم نمیخواستم بیشتر از این طولش بدم همراه جیمین و جیهوپ و کارن از عمارت خارج شدیم و به طرف خونه حرکت کردیم رسیدیم خونه رفتیم توی سالن که یهو صدای داد کارن اومد
کارن : چرا این کارو کردی ؟ چرا میخواستی بهم خیانت کنی ؟
جسیکا : اشتباه کردم کارن لطفا منو ببخش من نمیدونستم اون عوضی از طرف کای اومده ( با گریه )
کارن : چطور ازم میخوای ببخشمت ؟ وسایلتو جمع میکنی و برمیگردی همون جایی که بودی
جسیکا : کارن لطفا ازت خواهش میکنم اشتباه کردم
دایانا : الان وقتش نیست کارن بعدا بحث کنین همه خستن برید استراحت کنید
کارن : من میرم خونه تو اینجا میمونی ؟
دایانا : اره میمونم
کارن : باشه
دایانا ؛ جسیکا و کارن رفتن ، مین وو و گانگجه هم طبق قراری که باهاشون داشتم هر کدوم رفتن پی کارشون ، خسته بودم رفتم بالا توی اتاقم روی تخت دراز کشیدم بعد از چند دقیقه جیمین اومد تو ، اومد کنارم دراز کشید
جیمین : بلاخره تموم شد دیگه میتونیم راحت زندگی کنیم دیگه قرار نیست از هم جدا بشیم
دایانا : اره درسته قراره تا اخر عمرمون کنار هم باشیم من ، تو ، بقیه...
جیمین : دوستت دارم دایانا
دایانا : منم همینطور
راوی ؛ دو هفته بعد از این ماجرا جیمین و دایانا ازدواج کردن
درسته که اونا زندکی پر دردسری داشتن و سال ها سختی کشیدن اما هر داستانی یا پایان خوش یا پایان غمگینی داره پایان این داستان به خوشی شروعش نبود بلکه واقعا پایان خوبی بود
نویسنده اریان🔗
کای : ببین کی اینجاست
دایانا : من اینجام کای منو یادته مگه نه ؟
کای : معلومه که یادمه مگه میشه تو رو فراموش کنم
کای : تو برده ی برادر عزیزم بودی برده ی خیانتکارش ( خنده شیطانی )
جیمین : خفه شو عوضی اشغال در مورد زن من درست صحبت کن
کای : چی ؟ واقعا ؟ این عوضی زنته ( در حال خنده )
جیمین : اره هست
دایانا : جیمین اروم باش
کای : خب دایانا از دیدنت خوشحالم میبینم که به خونم حمله کردی افرادمو کشتی گروگانمو ازد کردی ولی خودتو این جوجه مافیا رو گیر افتادین
جیمین : تو منو نمیشناسی؟
دایانا : گیر نیوفتادیم اومدیم تسویه حساب کنیم
کای : نه مگه توکی هستی
دایانا ؛ همینطور که داشتیم حرف میزدیم یهو صدای تیراندازی توی سالن پیچید و افراد کای افتادن زمین ، هر دومون دست به اسلحه شدیم و دورو برمونو نگاه میکردیم که با دیدن جیهوپ و کارن تعجب کردیم
جیهوپ : پارک جیمین اون پارک جیمینه بزرگترین مافیای سئول
دایانا : جیهوپ
جیهوپ : نیروی کمکی خواستین من اومدم
کای : چی ؟ پارک جیمین !
کای : عوضی اشغال همتونو میکشم
کارن : چطور میخوای این کارو بکنی
دایانا ؛ با اسلحم به سرش شلیک کردم نمیخواستم بیشتر از این طولش بدم همراه جیمین و جیهوپ و کارن از عمارت خارج شدیم و به طرف خونه حرکت کردیم رسیدیم خونه رفتیم توی سالن که یهو صدای داد کارن اومد
کارن : چرا این کارو کردی ؟ چرا میخواستی بهم خیانت کنی ؟
جسیکا : اشتباه کردم کارن لطفا منو ببخش من نمیدونستم اون عوضی از طرف کای اومده ( با گریه )
کارن : چطور ازم میخوای ببخشمت ؟ وسایلتو جمع میکنی و برمیگردی همون جایی که بودی
جسیکا : کارن لطفا ازت خواهش میکنم اشتباه کردم
دایانا : الان وقتش نیست کارن بعدا بحث کنین همه خستن برید استراحت کنید
کارن : من میرم خونه تو اینجا میمونی ؟
دایانا : اره میمونم
کارن : باشه
دایانا ؛ جسیکا و کارن رفتن ، مین وو و گانگجه هم طبق قراری که باهاشون داشتم هر کدوم رفتن پی کارشون ، خسته بودم رفتم بالا توی اتاقم روی تخت دراز کشیدم بعد از چند دقیقه جیمین اومد تو ، اومد کنارم دراز کشید
جیمین : بلاخره تموم شد دیگه میتونیم راحت زندگی کنیم دیگه قرار نیست از هم جدا بشیم
دایانا : اره درسته قراره تا اخر عمرمون کنار هم باشیم من ، تو ، بقیه...
جیمین : دوستت دارم دایانا
دایانا : منم همینطور
راوی ؛ دو هفته بعد از این ماجرا جیمین و دایانا ازدواج کردن
درسته که اونا زندکی پر دردسری داشتن و سال ها سختی کشیدن اما هر داستانی یا پایان خوش یا پایان غمگینی داره پایان این داستان به خوشی شروعش نبود بلکه واقعا پایان خوبی بود
نویسنده اریان🔗
۹۸.۵k
۱۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.