پارت6🖤music love
یونا:تا ساعت۶ ادامه داشت و بعد رفتیم خونه و بعد خوابیدیم تا ساعت۱۲
پاشدم و با چهره ته روبه رو شدم مگه نباید میرفت سر کار دستمو کشید تو موهاش بیدار شد
ته:سلام کوچولووو
یونا:من اصلنم کوچولو نیستم
ته:چرا هستی
یونا:با مشت زدم به سینه ی ته و بلند شدم برم که ته دستمو کشید
ته:اول بوس و لباشو غنچه کرد
یونا:بوسش کردم و رفتم دستشویی که ته صدام کرد و گفت گوشیم زنگ میخوره
سریع رفتم بیرون ماریا بود وایییی بدبختم حالا میخواد سوال پیچم کنه باید بهش قضیه رو بگم
رفتم و گوشی رو برداشتم معمولا موقع صحبت با تلفن چهار زانو میشینم روی تخت و صحبت میکنم نشستم و همه چی رو برای ماریا تعریف کردم الانم داشتم باهاش حرف میزدم و میخندم که چیزی وسط پاهام حس کردم دیدم ته خوابیده رو پام و داره از پایین نگاه میکنه با اشاره بهم گفت که گشنشه قطع کردم و گفتم:ته چرا نرفتی چیزی بخوری
ته:خب میخوام با تو بخورم
یونا:بریم پسسسس
صبحانه خوردیم
ته ویو:
ته:حوصله هردومون سر رفته بود
یونا ویو:
یونا:فکرای شیطانی به سرم زد و خواستم ته رو اذیت کنم
دستمو کردم تو ماه اش و کشیدم
ته:ایییی ول کن وحشییییی
یونا:نمیخاممممم(خنده شیطانی) بعدشم یه ضربه محکم به کلش زدم و در رفتم من بدو و اون بدو
ته:دستم بهت برسههههه
یونا:نهههه نمیرسه(خنده)
ته:جرعت پیدا کریییییییس(خنده هیستیریکی همون خنده عصبانی)
ته ویو:
ته:انقد تند داشت از پله ها بالا میرفت یکی از پله هارو جا انداخت داشت میفتاد گرفتمش و گفتم:فاتحه خوندی یونا خانمم(خنده شیطانی)
یونا:نه کمککککک الان این منو میقولهههه
ته:اره اتفاقا خیلیم خوشمزه ایییی همون موقع گوشیم زنگ خورد ای ریدم تو این شانس
برداشتم گفتم:بله؟ کوکی بود
کوکی:های ته صدای جیغ کیه؟
ته:یونا همون که بهت گفتم(خنده)
کوکی:عوووو راستی میشه ما امشب بیایم خونتون با پسرا با یونا خانوم هم اشنا شیم؟
ته:اره بیاین
کوکی:اوکی پس بای
ته:یوناااا کجا در رفتی صدایی نشنیدم رفتم تو حیاط دیدم پهن شده رو زمین به اسمون نگاه میکنه رفتم کنارش خوابیدم منو دید لبخند یه بوسه رو لباش کاشتم و گفتم:امشب دوستام میان اینجا میخوان تورو هم ببینن و با هم میریم خرید تا لباس باز نخری
یونا: یاااااا من کی لباس باز خریدم
ته:یوناااااا مجبورم نکن کاری که به خاطر زنگ خوردن گوشیم از سرش در رفتی رو بکنمااااا
یونا:(خنده)
ته:(خنده ریز)
*پرش زمانی به ساعت ۵*
یونا ویو:
یونا:خریدای خونه رو کردیم و رفتم برا امشب وسیله بگیریم و کلی خرید کردیم یه لباس قشنگ دیدم ولی خیلیی باز بود ته نزاشت بخرم ولی ته برام اون عروسک بزرگه که نتونستم بخرم رو خرید رفتیم خونه ساعت۵:۴۰ بود بچه ها ۶:۳۰میان
رفتم خونه رو تمیز کردم و حموم رفتم و لباس پوشیدن و ارایش کردم
۶:۳۰زنگ خونه خورد صداشونو شنیدم رفتم پایین
با همه سلام کردم یه دختر همراهشون بود و اونا خودشونو بهم معرفی کردن
جیهوپ:بچه ها ایشون خواهرم هستن لینا
اعضا:او تاحالا نیده بودیم خوشبختیم
لینا: من هم همینطور
یونا:خیلی خشگلی بیا بریم مشروب بیاریم
لینا:وای مرسی باشه
لینا:اسم این پسره که خودشو به تو میچسبونه چیه؟
یونا:نمیچسبونه اون دوست پسرمه اسمش تهیونگه
لینا:اوف خیلی هات و جذابه نمیشه من به جای تو دوست دخترش باشم
یونا:سکوت کردم ولی تو دلم:(اه چه رویی داره معلومه که نمیشه اه اصن ازت بدم اومد)
یونا:مشروبارو بردیم و نشستن خوردن من و ته زیاد نخوردیم چون بعدش اتفاقای خوبی نمیفتاد(ای منحرفای شیطون) لینا هی خودشو میچسبوند به تهیونگه من خیلی لجم میگرفت و تهیونگه میفهمید و تا میتونست ازش دور میشد و این خوشحال کننده بود
همه مست بودن لونا هم همینطور
کوک:میاین جرعت حقیقت؟
همه:ارههههه
نشستیم بازی اونا اینور تهیونگه نشست و من اونور تهیونگه خیلی بدم اومده بود
بطری رو چرخوندن و افتاد به جین و جیهوپ
جین:خب کراشت کیه؟
جیهوپ:یه دختری به اسم الین
همه:واااااووووووووو
دوباره چرخوندم افتاد به کوک و تهیونگ
کوک:زیبا ترین دختر این جمع رو ببوس(خنده شیطانی)
اسلاید۲عروسک یونا
اسلاید۳لباس یونا برا شب
لایک
کامنت
فالو
پلییییزززززز
مرسی از حمایت های خوبتون
پاشدم و با چهره ته روبه رو شدم مگه نباید میرفت سر کار دستمو کشید تو موهاش بیدار شد
ته:سلام کوچولووو
یونا:من اصلنم کوچولو نیستم
ته:چرا هستی
یونا:با مشت زدم به سینه ی ته و بلند شدم برم که ته دستمو کشید
ته:اول بوس و لباشو غنچه کرد
یونا:بوسش کردم و رفتم دستشویی که ته صدام کرد و گفت گوشیم زنگ میخوره
سریع رفتم بیرون ماریا بود وایییی بدبختم حالا میخواد سوال پیچم کنه باید بهش قضیه رو بگم
رفتم و گوشی رو برداشتم معمولا موقع صحبت با تلفن چهار زانو میشینم روی تخت و صحبت میکنم نشستم و همه چی رو برای ماریا تعریف کردم الانم داشتم باهاش حرف میزدم و میخندم که چیزی وسط پاهام حس کردم دیدم ته خوابیده رو پام و داره از پایین نگاه میکنه با اشاره بهم گفت که گشنشه قطع کردم و گفتم:ته چرا نرفتی چیزی بخوری
ته:خب میخوام با تو بخورم
یونا:بریم پسسسس
صبحانه خوردیم
ته ویو:
ته:حوصله هردومون سر رفته بود
یونا ویو:
یونا:فکرای شیطانی به سرم زد و خواستم ته رو اذیت کنم
دستمو کردم تو ماه اش و کشیدم
ته:ایییی ول کن وحشییییی
یونا:نمیخاممممم(خنده شیطانی) بعدشم یه ضربه محکم به کلش زدم و در رفتم من بدو و اون بدو
ته:دستم بهت برسههههه
یونا:نهههه نمیرسه(خنده)
ته:جرعت پیدا کریییییییس(خنده هیستیریکی همون خنده عصبانی)
ته ویو:
ته:انقد تند داشت از پله ها بالا میرفت یکی از پله هارو جا انداخت داشت میفتاد گرفتمش و گفتم:فاتحه خوندی یونا خانمم(خنده شیطانی)
یونا:نه کمککککک الان این منو میقولهههه
ته:اره اتفاقا خیلیم خوشمزه ایییی همون موقع گوشیم زنگ خورد ای ریدم تو این شانس
برداشتم گفتم:بله؟ کوکی بود
کوکی:های ته صدای جیغ کیه؟
ته:یونا همون که بهت گفتم(خنده)
کوکی:عوووو راستی میشه ما امشب بیایم خونتون با پسرا با یونا خانوم هم اشنا شیم؟
ته:اره بیاین
کوکی:اوکی پس بای
ته:یوناااا کجا در رفتی صدایی نشنیدم رفتم تو حیاط دیدم پهن شده رو زمین به اسمون نگاه میکنه رفتم کنارش خوابیدم منو دید لبخند یه بوسه رو لباش کاشتم و گفتم:امشب دوستام میان اینجا میخوان تورو هم ببینن و با هم میریم خرید تا لباس باز نخری
یونا: یاااااا من کی لباس باز خریدم
ته:یوناااااا مجبورم نکن کاری که به خاطر زنگ خوردن گوشیم از سرش در رفتی رو بکنمااااا
یونا:(خنده)
ته:(خنده ریز)
*پرش زمانی به ساعت ۵*
یونا ویو:
یونا:خریدای خونه رو کردیم و رفتم برا امشب وسیله بگیریم و کلی خرید کردیم یه لباس قشنگ دیدم ولی خیلیی باز بود ته نزاشت بخرم ولی ته برام اون عروسک بزرگه که نتونستم بخرم رو خرید رفتیم خونه ساعت۵:۴۰ بود بچه ها ۶:۳۰میان
رفتم خونه رو تمیز کردم و حموم رفتم و لباس پوشیدن و ارایش کردم
۶:۳۰زنگ خونه خورد صداشونو شنیدم رفتم پایین
با همه سلام کردم یه دختر همراهشون بود و اونا خودشونو بهم معرفی کردن
جیهوپ:بچه ها ایشون خواهرم هستن لینا
اعضا:او تاحالا نیده بودیم خوشبختیم
لینا: من هم همینطور
یونا:خیلی خشگلی بیا بریم مشروب بیاریم
لینا:وای مرسی باشه
لینا:اسم این پسره که خودشو به تو میچسبونه چیه؟
یونا:نمیچسبونه اون دوست پسرمه اسمش تهیونگه
لینا:اوف خیلی هات و جذابه نمیشه من به جای تو دوست دخترش باشم
یونا:سکوت کردم ولی تو دلم:(اه چه رویی داره معلومه که نمیشه اه اصن ازت بدم اومد)
یونا:مشروبارو بردیم و نشستن خوردن من و ته زیاد نخوردیم چون بعدش اتفاقای خوبی نمیفتاد(ای منحرفای شیطون) لینا هی خودشو میچسبوند به تهیونگه من خیلی لجم میگرفت و تهیونگه میفهمید و تا میتونست ازش دور میشد و این خوشحال کننده بود
همه مست بودن لونا هم همینطور
کوک:میاین جرعت حقیقت؟
همه:ارههههه
نشستیم بازی اونا اینور تهیونگه نشست و من اونور تهیونگه خیلی بدم اومده بود
بطری رو چرخوندن و افتاد به جین و جیهوپ
جین:خب کراشت کیه؟
جیهوپ:یه دختری به اسم الین
همه:واااااووووووووو
دوباره چرخوندم افتاد به کوک و تهیونگ
کوک:زیبا ترین دختر این جمع رو ببوس(خنده شیطانی)
اسلاید۲عروسک یونا
اسلاید۳لباس یونا برا شب
لایک
کامنت
فالو
پلییییزززززز
مرسی از حمایت های خوبتون
۵۱.۲k
۱۷ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.