My daddy 😈🍷
My daddy 😈🍷
Part:¹³
ا/ت دید نمیتونه از دستش در بره شوگا خیلی محکم گرفته بودتش برای اینکه ولش کنه دست شوگا رو گاز گرفت و وقتی شوگا دستشو ولش کرد سریع سمت جیمین دوید و پشتش قایم شد
شوگا:اه لامصب مگه سگی(😶اوکی ا/ت رو سگ کرد...😂)
جیمین:درست حرف بزن
جیمین دست ا/ت رو گرفت از اونجا خارج شدن و رفتن پیش تهکوک و گفتن که باید برین خونه توی راه هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشد
پرش زمانی~خونه~
ا/ت ویو: وقتی رسیدیم خونه بدون هیچ حرفی رفت بالا و منم دنبالش رفتم دیدم رو تخت نشسته بهش گفتم
ا/ت:متاسفم
جیمین:تقصیر تو نیست چرا معذرت خواهی میکنی
ا/ت:نباید باهات میومدم...(بغض)
جیمین:هیی آروم باش چیزی نیست ا/ت
ا/ت سرش رو به معنی باشه تکون میده و جیمین بهش میگه که
جیمین:بیا اینجا بشین
ا/ت پیش جیمین میشینه و جیمین آروم سرش رو نوازش میکنه و میگه
جیمین:ا/ت اولین روزی که من دیدمت خیلی کوچولو و کیوت بودی کلی آدم دورت بودن و همه بهت محبت میکردن ولی من برعکس تو خیلی تنها بودم انقدر که حتی پدر و مادرم هم بهم محبت نمیکردن وقتی میرفتم خونه تنها کسی که به من کمک میکرد آجوما بود برای همین بود که من تنها بزرگ شدم بدون هیچ محبتی برای همین بزرگترین مافیای آسیا شدم ولی وقتی پیش تو بودم همش بهم محبت میکردی تو تنها کسی بودی که میتونستی قلب شکستم رو ترمیم کنه و منه خشن و وحشی رو رام کنه(عهه پسرم وحشی چیه)
ا/ت همچنان به جیمین زل زده بود که جیمین گفت
جیمین:ساعت نزدیک ¹² هست بیا بخوابیم
ا/ت سرش رو تکون داد و رفت لباساش رو عوض کرد خوابیدن....
ادامه دارد خمارییییییی
شرط:²⁶⁰
⁵⁰ کامنت
³⁰ like
Part:¹³
ا/ت دید نمیتونه از دستش در بره شوگا خیلی محکم گرفته بودتش برای اینکه ولش کنه دست شوگا رو گاز گرفت و وقتی شوگا دستشو ولش کرد سریع سمت جیمین دوید و پشتش قایم شد
شوگا:اه لامصب مگه سگی(😶اوکی ا/ت رو سگ کرد...😂)
جیمین:درست حرف بزن
جیمین دست ا/ت رو گرفت از اونجا خارج شدن و رفتن پیش تهکوک و گفتن که باید برین خونه توی راه هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشد
پرش زمانی~خونه~
ا/ت ویو: وقتی رسیدیم خونه بدون هیچ حرفی رفت بالا و منم دنبالش رفتم دیدم رو تخت نشسته بهش گفتم
ا/ت:متاسفم
جیمین:تقصیر تو نیست چرا معذرت خواهی میکنی
ا/ت:نباید باهات میومدم...(بغض)
جیمین:هیی آروم باش چیزی نیست ا/ت
ا/ت سرش رو به معنی باشه تکون میده و جیمین بهش میگه که
جیمین:بیا اینجا بشین
ا/ت پیش جیمین میشینه و جیمین آروم سرش رو نوازش میکنه و میگه
جیمین:ا/ت اولین روزی که من دیدمت خیلی کوچولو و کیوت بودی کلی آدم دورت بودن و همه بهت محبت میکردن ولی من برعکس تو خیلی تنها بودم انقدر که حتی پدر و مادرم هم بهم محبت نمیکردن وقتی میرفتم خونه تنها کسی که به من کمک میکرد آجوما بود برای همین بود که من تنها بزرگ شدم بدون هیچ محبتی برای همین بزرگترین مافیای آسیا شدم ولی وقتی پیش تو بودم همش بهم محبت میکردی تو تنها کسی بودی که میتونستی قلب شکستم رو ترمیم کنه و منه خشن و وحشی رو رام کنه(عهه پسرم وحشی چیه)
ا/ت همچنان به جیمین زل زده بود که جیمین گفت
جیمین:ساعت نزدیک ¹² هست بیا بخوابیم
ا/ت سرش رو تکون داد و رفت لباساش رو عوض کرد خوابیدن....
ادامه دارد خمارییییییی
شرط:²⁶⁰
⁵⁰ کامنت
³⁰ like
۶.۲k
۲۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.