i used to hate alphas
i used to hate alphas
p15
آقای لی لبخندی زد و خانم جئون رو راهنمایی کرد تا روی تخت کناری بشینه.
"لطفاً نگران نباشید؛ قرص هاش رو مصرف کرد و خوشبختانه اون موقعی که این اتفاق افتاد یکی از دانشجو ها اونجا بود و به جونگکوک شی کمک کرد."
جونگکوک لبخند کم جونی زد و دستش رو روی دست مادرش گذاشت.
"نگران نباشید... بار اولی نیست که این اتفاق میوفته..."
خانم جئون با نگرانی به چشم های جونگکوک خیره شد.
"پس من هانریون رو با خودم می برم."
جونگکوک تأییدی کرد و به هانریون که با تعجب بهش خیره شده بود و انگار توی فکر فرو رفته بود خیره شد.
"هانریونا... مامی چند روز نیاز داره استراحت کنه؛ مشکلی نداری پیش مادربزرگ و پدربزرگ بمونی؟"
هانریون با همون کنجکاوی بچگانه پرسید:
"مامی... 'هیت' اینه؟ همونی که با پیوند دائمی درست می شه؟"
جونگکوک با تعجب نگاهش رو به چشم های کنجکاو و جدی هانریون دوخت... اون بچه از خیلی وقت پیش ماجرای امگا بودن جونگکوک رو فهمیده بود و درک کرده بود. اون موقع چند تا از بچه های مهدکودکش این موضوع رو فهمیده بودن و ازش برای ترد کردن هانریون استفاده کرده بودن.؛ اما هانریون از جونگکوک عصبی یا ناراحت نشده بود. اون پسربچه ی مهربون از دست کسایی ناراحت بود که امگا ها رو پست می دونستن. جونگکوک یادش بود. اون روز هانریون در حالی گریه می کرد، جونگکوک رو محکم بغل کرده بود و می گفت چرا بقیه انقدر بدجنسن؟ می گفت که اگر جونگکوک نبود اون هرگز به دنیا نمیومد... می گفت که جونگکوک هیچ کار بدی نکرده که بخاطرش بخواد ترد بشه... هانریون خیلی مهربون و خوب بود. جونگکوک وقتی اشک های اون رو دید برای لحظه ای از خودش متنفر شده بود که امگا بودنش باعث شده بود هانریون اونطور اشک بریزه... اما وقتی فهمید که هانریون برای چی گریه می کنه، از ته دل خوش حال شده بود.
خانم جئون هانریون رو با خودش برده بود و قرار شد آخر تایم کاری آقای لی جونگکوک رو به خونه برسونه. جونگکوک متوجه شده بود که سویشرت تهیونگ تمام مدت روش انداخته شده بود و می دونست که باید اون رو برگردونه. لحظه ای سویشرت رو بالا آورد و اون رو بویید. اون بو توهم نبود. قبل از اینکه از حال بره، اون بو رو حس کرده بود. یک بوی گرم و شیرین... اون بوی آغوش تهیونگ بود... بوی یک آلفا... و اون حس... چرا انقدر متفاوت بود؟
...
ادامه دارد...
p15
آقای لی لبخندی زد و خانم جئون رو راهنمایی کرد تا روی تخت کناری بشینه.
"لطفاً نگران نباشید؛ قرص هاش رو مصرف کرد و خوشبختانه اون موقعی که این اتفاق افتاد یکی از دانشجو ها اونجا بود و به جونگکوک شی کمک کرد."
جونگکوک لبخند کم جونی زد و دستش رو روی دست مادرش گذاشت.
"نگران نباشید... بار اولی نیست که این اتفاق میوفته..."
خانم جئون با نگرانی به چشم های جونگکوک خیره شد.
"پس من هانریون رو با خودم می برم."
جونگکوک تأییدی کرد و به هانریون که با تعجب بهش خیره شده بود و انگار توی فکر فرو رفته بود خیره شد.
"هانریونا... مامی چند روز نیاز داره استراحت کنه؛ مشکلی نداری پیش مادربزرگ و پدربزرگ بمونی؟"
هانریون با همون کنجکاوی بچگانه پرسید:
"مامی... 'هیت' اینه؟ همونی که با پیوند دائمی درست می شه؟"
جونگکوک با تعجب نگاهش رو به چشم های کنجکاو و جدی هانریون دوخت... اون بچه از خیلی وقت پیش ماجرای امگا بودن جونگکوک رو فهمیده بود و درک کرده بود. اون موقع چند تا از بچه های مهدکودکش این موضوع رو فهمیده بودن و ازش برای ترد کردن هانریون استفاده کرده بودن.؛ اما هانریون از جونگکوک عصبی یا ناراحت نشده بود. اون پسربچه ی مهربون از دست کسایی ناراحت بود که امگا ها رو پست می دونستن. جونگکوک یادش بود. اون روز هانریون در حالی گریه می کرد، جونگکوک رو محکم بغل کرده بود و می گفت چرا بقیه انقدر بدجنسن؟ می گفت که اگر جونگکوک نبود اون هرگز به دنیا نمیومد... می گفت که جونگکوک هیچ کار بدی نکرده که بخاطرش بخواد ترد بشه... هانریون خیلی مهربون و خوب بود. جونگکوک وقتی اشک های اون رو دید برای لحظه ای از خودش متنفر شده بود که امگا بودنش باعث شده بود هانریون اونطور اشک بریزه... اما وقتی فهمید که هانریون برای چی گریه می کنه، از ته دل خوش حال شده بود.
خانم جئون هانریون رو با خودش برده بود و قرار شد آخر تایم کاری آقای لی جونگکوک رو به خونه برسونه. جونگکوک متوجه شده بود که سویشرت تهیونگ تمام مدت روش انداخته شده بود و می دونست که باید اون رو برگردونه. لحظه ای سویشرت رو بالا آورد و اون رو بویید. اون بو توهم نبود. قبل از اینکه از حال بره، اون بو رو حس کرده بود. یک بوی گرم و شیرین... اون بوی آغوش تهیونگ بود... بوی یک آلفا... و اون حس... چرا انقدر متفاوت بود؟
...
ادامه دارد...
۱۲.۳k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.