part 13
نزدیکای شب بود و منم رفتم توی عمارت.
انگار هیشکی خونه نبود و از این تعجب کرده بودم.
به سمت اشپزخونه رفتم بلکه اجوما پیدا کنم ولی هیچکس نبود.
حتی کوک.
به سمت اتاق خودم راه افتادم و اونجا هم تاریک بود.
روشن کردن لامپ مساوی با سورپرایز شدنم با همکاری خدمتکارا و کوک بود.
خیلی هیجان زده شده بودم از این جشن ازشون تشکر کردم و اما هنوزم دلیلشو نمیدونستم.
ات:کوک این جشن..
کوک:این جشن تولدته
ات:تولد؟ولی تو از کجا میدونی؟
کوک:تو بیمارستان پروندت همچی توش بود
ات:اهااا پس بگوو
بعد از جشن هم خوشحال بودم هم ناراحت خوشحال برای این جشن عالیو ناراحت برای اینکه کوک فردا نیست
انگار هیشکی خونه نبود و از این تعجب کرده بودم.
به سمت اشپزخونه رفتم بلکه اجوما پیدا کنم ولی هیچکس نبود.
حتی کوک.
به سمت اتاق خودم راه افتادم و اونجا هم تاریک بود.
روشن کردن لامپ مساوی با سورپرایز شدنم با همکاری خدمتکارا و کوک بود.
خیلی هیجان زده شده بودم از این جشن ازشون تشکر کردم و اما هنوزم دلیلشو نمیدونستم.
ات:کوک این جشن..
کوک:این جشن تولدته
ات:تولد؟ولی تو از کجا میدونی؟
کوک:تو بیمارستان پروندت همچی توش بود
ات:اهااا پس بگوو
بعد از جشن هم خوشحال بودم هم ناراحت خوشحال برای این جشن عالیو ناراحت برای اینکه کوک فردا نیست
۱۱.۳k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.