اشک های خاکستری
#پارت۲۱
+ اما.. من...
_ اما تو چی؟
+ من... نمیتونم !
_ پس...
اونقدر نزدیکم شد که تسلیم از عقب رفتن افتادم رو مبل... جثه من خیلی کوچیک بود دربرابرش.. روی زانو هاش نشست تا باهام یکی شه قدش...
_ من کمکت نمیکنم ! اما...
معذب تو خودم جمع شدم... انگار یچیزی خودشم عذاب میداد... اخماش توهم بود و از حالت نگاهاش میشد فهمید که سردرد شدیدی داره..
بهم یکم تکیه داد و بلند شد از جاش... اینبار حالتش یکم تند تر بود...
_ اما اگه میخوای پشیمون شی بهتره وقتمو تلف نکنی و زود بیای بهم بگی..
سمت کمد گوشه اتاق رفت... یه برگه پر از نوشته درآورد بیرون... اومد و دوباره نشست رو زانوهاش..
_ فقط کافیه بیای و اینو امضا کنی تا کل بدهیتو یکجا پرداخت کنم !
لبخند تمسرآمیزی رو لباش جا خشک کرد.. کاغذو گذاشت روی کیف چرمیم..
نه... من چشام کور بود... نمیدید کسیو جز سوکجین..
احساسات مبهم و پیچیده ای که به مربی کیمم داشتم دردناک بودن.. اما نمیشد یه شبه پشت کنم به قلبی ک یه عمر فقط برای سوکجین تند تند میتپید..
دلم میخواست هیچوقت حتی به امضای این کاغذ فکرم نکنم...
+ اما.. من...
_ اما تو چی؟
+ من... نمیتونم !
_ پس...
اونقدر نزدیکم شد که تسلیم از عقب رفتن افتادم رو مبل... جثه من خیلی کوچیک بود دربرابرش.. روی زانو هاش نشست تا باهام یکی شه قدش...
_ من کمکت نمیکنم ! اما...
معذب تو خودم جمع شدم... انگار یچیزی خودشم عذاب میداد... اخماش توهم بود و از حالت نگاهاش میشد فهمید که سردرد شدیدی داره..
بهم یکم تکیه داد و بلند شد از جاش... اینبار حالتش یکم تند تر بود...
_ اما اگه میخوای پشیمون شی بهتره وقتمو تلف نکنی و زود بیای بهم بگی..
سمت کمد گوشه اتاق رفت... یه برگه پر از نوشته درآورد بیرون... اومد و دوباره نشست رو زانوهاش..
_ فقط کافیه بیای و اینو امضا کنی تا کل بدهیتو یکجا پرداخت کنم !
لبخند تمسرآمیزی رو لباش جا خشک کرد.. کاغذو گذاشت روی کیف چرمیم..
نه... من چشام کور بود... نمیدید کسیو جز سوکجین..
احساسات مبهم و پیچیده ای که به مربی کیمم داشتم دردناک بودن.. اما نمیشد یه شبه پشت کنم به قلبی ک یه عمر فقط برای سوکجین تند تند میتپید..
دلم میخواست هیچوقت حتی به امضای این کاغذ فکرم نکنم...
۱.۱k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.