برای چی باید گریه میکردم ؟
برای چی باید گریه میکردم ؟
برای از دست دادن یک زندگی که هرگز نداشتم؟
برای ترکِ مردی که نه دوستم داشت نه دوست داشتنِ منو میفهمید ؟
یا برای آرزوهایی که سالیانِ قبل به عشقِ رسیدن به اون زیر پا گذاشته بودم بدون اینکه به عشقی رسیده باشم؟
در حقیقت، باید میخندیدم.
باید از اعماقِ قلبم خوشحالم میبودم و شادی میکردم. ولی زخمهای پی در پی اونقدر منو دچارِ بی وزنی کرده بود که مثل گمشدهای تو یه بیابون مه گرفته، بی اختیار، به خیالِ سردِ مرگ چنگ میزدم و در سوگ خودم گریه میکردم.
ما، عاشقانی بودیم که راهِ دیگری رو جز راهِ عشق رفته بودیمو هیچ کدومِ ما نمیدونست، کجا، تو کدوم لحظه، کدوم دستِ بی رحم، قلبهای ما رو به سلاخی برده بود.
گم شده بود،گم شده بودم،گم شده بودیم ....
برای از دست دادن یک زندگی که هرگز نداشتم؟
برای ترکِ مردی که نه دوستم داشت نه دوست داشتنِ منو میفهمید ؟
یا برای آرزوهایی که سالیانِ قبل به عشقِ رسیدن به اون زیر پا گذاشته بودم بدون اینکه به عشقی رسیده باشم؟
در حقیقت، باید میخندیدم.
باید از اعماقِ قلبم خوشحالم میبودم و شادی میکردم. ولی زخمهای پی در پی اونقدر منو دچارِ بی وزنی کرده بود که مثل گمشدهای تو یه بیابون مه گرفته، بی اختیار، به خیالِ سردِ مرگ چنگ میزدم و در سوگ خودم گریه میکردم.
ما، عاشقانی بودیم که راهِ دیگری رو جز راهِ عشق رفته بودیمو هیچ کدومِ ما نمیدونست، کجا، تو کدوم لحظه، کدوم دستِ بی رحم، قلبهای ما رو به سلاخی برده بود.
گم شده بود،گم شده بودم،گم شده بودیم ....
۴۰۷
۳۰ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.