گس لایتر/ادامه پارت ۲۲۳
***********
عصر روز بعد...
جونگکوک بعد از شرکت به خونه پیش مادرش برگشت تا جونگ هون رو پیش بایول ببره...
از اونجا که حالا دیگه تغذیه ی جونگ هون به شیر مادر متکی نبود دوری از مادرش چندان سخت نبود... در واقع جونگکوک پسرشو بهانه کرده بود تا با وجود روابط تیره و مکدر دو خانواده ایم و جئون هنوزم به اون عمارت راه داشته باشه...
حتی میتونست بجای استفاده از شیر مادر از شیر خشک استفاده کنه... ولی برای دیدن بایول این تنها راهی بود که در حال حاضر داشت...
برای همین بازم به سمت عمارت ایم حرکت کرد...
.
.
.
.
توی سالن طبقه ی دوم نشسته بود... یون ها مشغول صحبت باهاش بود ولی جز سر تکون دادن در برابر جملاتش واکنش دیگه ای نداشت...
نابی وارد سالن شد...
نابی: مهمونمون به زودی میرسه...
بایول و یونها به سمتش برگشتن و نگاهش کردن...
یون ها : آخرشم نگفتی کی داره میاد!...
جی وون با عجله به جمعشون اضافه شد و در حالیکه پشت هم نابی رو صدا میزد گفت: خانوم.... خانوم
نابی: بله؟ چی شده؟
بایول: چی شده خانوم جی وون؟...
جی وون سراسیمه جواب داد: آقای جئون دم در هستن
یون ها: اون که هر روز داره میاد این همه تعجب نداره!...
اینو گفت و ریلکس سر جاش نشست... بایول لبهاشو جمع کرد و خودشو توی مبل فرو برد و چیزی نگفت...
نابی: خودم میرم سراغش...
.
.
.
.
جلوی در با پسرش منتظر بود... که با صدای نابی سمتش چرخید...
نابی: بله؟
جونگکوک: طبق قرار همیشه!
نابی: بچه رو بده به من...
جلو رفت تا جونگ هون رو بگیره که جونگکوک امتناع کرد...
جونگکوک: پسرمو... فقط به مادرش میدم
نابی: ولی اون نمیخواد تورو ببینه!
جونگکوک: پس پسرشم نمیخواد؟
نابی: یا جونگ هونو به من تحویل میدی... یا برمیگردی!...
جونگکوک نگاهی به بچه انداخت و نفسشو از بینیش بیرون داد...
اگر بدون اینکه بچه رو تحویل بده برمیگشت و میرفت دستش رو میشد... مشخص میشد که صرفا بخاطر بچش نیومده... و هدف دیگه داره...
جلو رفت و پسرشو به نابی داد....
عصر روز بعد...
جونگکوک بعد از شرکت به خونه پیش مادرش برگشت تا جونگ هون رو پیش بایول ببره...
از اونجا که حالا دیگه تغذیه ی جونگ هون به شیر مادر متکی نبود دوری از مادرش چندان سخت نبود... در واقع جونگکوک پسرشو بهانه کرده بود تا با وجود روابط تیره و مکدر دو خانواده ایم و جئون هنوزم به اون عمارت راه داشته باشه...
حتی میتونست بجای استفاده از شیر مادر از شیر خشک استفاده کنه... ولی برای دیدن بایول این تنها راهی بود که در حال حاضر داشت...
برای همین بازم به سمت عمارت ایم حرکت کرد...
.
.
.
.
توی سالن طبقه ی دوم نشسته بود... یون ها مشغول صحبت باهاش بود ولی جز سر تکون دادن در برابر جملاتش واکنش دیگه ای نداشت...
نابی وارد سالن شد...
نابی: مهمونمون به زودی میرسه...
بایول و یونها به سمتش برگشتن و نگاهش کردن...
یون ها : آخرشم نگفتی کی داره میاد!...
جی وون با عجله به جمعشون اضافه شد و در حالیکه پشت هم نابی رو صدا میزد گفت: خانوم.... خانوم
نابی: بله؟ چی شده؟
بایول: چی شده خانوم جی وون؟...
جی وون سراسیمه جواب داد: آقای جئون دم در هستن
یون ها: اون که هر روز داره میاد این همه تعجب نداره!...
اینو گفت و ریلکس سر جاش نشست... بایول لبهاشو جمع کرد و خودشو توی مبل فرو برد و چیزی نگفت...
نابی: خودم میرم سراغش...
.
.
.
.
جلوی در با پسرش منتظر بود... که با صدای نابی سمتش چرخید...
نابی: بله؟
جونگکوک: طبق قرار همیشه!
نابی: بچه رو بده به من...
جلو رفت تا جونگ هون رو بگیره که جونگکوک امتناع کرد...
جونگکوک: پسرمو... فقط به مادرش میدم
نابی: ولی اون نمیخواد تورو ببینه!
جونگکوک: پس پسرشم نمیخواد؟
نابی: یا جونگ هونو به من تحویل میدی... یا برمیگردی!...
جونگکوک نگاهی به بچه انداخت و نفسشو از بینیش بیرون داد...
اگر بدون اینکه بچه رو تحویل بده برمیگشت و میرفت دستش رو میشد... مشخص میشد که صرفا بخاطر بچش نیومده... و هدف دیگه داره...
جلو رفت و پسرشو به نابی داد....
۷۱.۸k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.