پارت ۱۱
~ویو تهیونگ~
آههههههههههه آییییییی اییییی
(منحرفای جمع°-°عزیزان تصادف کرده درد داره)
(این ها همه توی ذهنشه ها↓)
همم.....چیشده....درست یادم نمیاد....
چقد درد دارم....چی شده...؟
ا.تتتتتتهههههه؟؟؟؟
~از زبان نویسنده~
آروم چشم هاشو باز کرد
ولی با درد زیادی که توی همهی قسمت های بدنش حس کرد چشماشو روی هم فشرد....
چی شده بود؟
سعی کرد از جاش بلد شه
تهیونگ:(با صدای لرزون)جونگکوک....؟
یهو شک زده به دور و برش نگاه کرد....
تهیونگ:ا.تهههههه؟؟؟؟جونگکوووووک؟؟؟؟
با وجود تمام دردی که داشت تمام تلاشش رو کرد که اونارو پیدا کنه.
بهترین دوستش و اون فرشته کجان؟
باید پیداشون میکرد...
لرزون از جاش بلند شد و به ون منفجر شده و درحال سوختن نگاه کرد...
همه چی یادش اومد....
~فلش بک چند ساعت قبل~
~ویو تهیونگ~
داشتم رانندگی میکردم....(نه باباااا°-° فک کردم سبزی پاک میکنی)
دختر کیوتی بود:)
ولی نه برای من
اون الان مال جونگکوکه
نه نه نه
من نمیتونم اونو دوست داشته باشم
آخه چرا تهیونگ
میدونی اگه جونگکوک بفهمه چی میشه؟
دوستیمون....
ینی من الان عاشق عشق بهترین رفیقم شدم؟
.....
حواسم پرت شد که جونگکوک داد زد:
تهیونگگگگگگذمراقب باااااشششش
حواسمو به جلو دادم و سریع پیچیدم سمت چپ و از اون شیب خطر ناک رد شدم که کنترل ون از دستم در رفت و رفتیم تو باقالیا.(به صورت خیلی خفن طوری به چوخ رفتن)
(در حین″رفتیم تو باقالیا″ ا.ت هم جیغ زد)
بایه پارت به چوخ فرستاننده برگشتم😍
ولی الان میرم-_-←
۱۳ لایک 👻
۱۵ نظر👻
فک میکنین قراره چه اتفاقی بیوفته؟
توی کامنت ها بگین تارف نکنین
اگه ایدتون باحال باشه به داستان اضافه میکنم هااا
بای🥰👻
آههههههههههه آییییییی اییییی
(منحرفای جمع°-°عزیزان تصادف کرده درد داره)
(این ها همه توی ذهنشه ها↓)
همم.....چیشده....درست یادم نمیاد....
چقد درد دارم....چی شده...؟
ا.تتتتتتهههههه؟؟؟؟
~از زبان نویسنده~
آروم چشم هاشو باز کرد
ولی با درد زیادی که توی همهی قسمت های بدنش حس کرد چشماشو روی هم فشرد....
چی شده بود؟
سعی کرد از جاش بلد شه
تهیونگ:(با صدای لرزون)جونگکوک....؟
یهو شک زده به دور و برش نگاه کرد....
تهیونگ:ا.تهههههه؟؟؟؟جونگکوووووک؟؟؟؟
با وجود تمام دردی که داشت تمام تلاشش رو کرد که اونارو پیدا کنه.
بهترین دوستش و اون فرشته کجان؟
باید پیداشون میکرد...
لرزون از جاش بلند شد و به ون منفجر شده و درحال سوختن نگاه کرد...
همه چی یادش اومد....
~فلش بک چند ساعت قبل~
~ویو تهیونگ~
داشتم رانندگی میکردم....(نه باباااا°-° فک کردم سبزی پاک میکنی)
دختر کیوتی بود:)
ولی نه برای من
اون الان مال جونگکوکه
نه نه نه
من نمیتونم اونو دوست داشته باشم
آخه چرا تهیونگ
میدونی اگه جونگکوک بفهمه چی میشه؟
دوستیمون....
ینی من الان عاشق عشق بهترین رفیقم شدم؟
.....
حواسم پرت شد که جونگکوک داد زد:
تهیونگگگگگگذمراقب باااااشششش
حواسمو به جلو دادم و سریع پیچیدم سمت چپ و از اون شیب خطر ناک رد شدم که کنترل ون از دستم در رفت و رفتیم تو باقالیا.(به صورت خیلی خفن طوری به چوخ رفتن)
(در حین″رفتیم تو باقالیا″ ا.ت هم جیغ زد)
بایه پارت به چوخ فرستاننده برگشتم😍
ولی الان میرم-_-←
۱۳ لایک 👻
۱۵ نظر👻
فک میکنین قراره چه اتفاقی بیوفته؟
توی کامنت ها بگین تارف نکنین
اگه ایدتون باحال باشه به داستان اضافه میکنم هااا
بای🥰👻
۳.۸k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.