P7چند پارتی لینو«قاب عکس خونی»
ویو لینو : هان پشت سرش وایساده بود و لبش رو با دندون هاش گاز می گرفت که یهو...
ویو هایجین : به محض دیدن اسم یوکی و ا/ت احساس کردم تمام توانم رو از دست دادم و مغزم یکدفعه سبک شد و حس کردم زیر پاهام خالی شد و از حال رفتم» ویو لینو : رنگش پرید و یهو چشماش بسته شد و توی بغل هان بیهوش شد من و هان هردومون هول شدیم و هان از پشت گرفتش به هان گفتم : «تو ببین میتونی بهوشش بیاری من میرم براش آب قند بیارم هان هم گفت : «باشه برو برو» ویو هان : لینو رفت تا براش آب قند بیاره توی این فاصله روی زمین سرد پاسگاه پلیس نشسته بودم و سعی می کردم بهوشش بیارم چند باری توی صورتش زدم و چند بار هم صداش زدم اما فایده ای نداشت توی همین فاصله لینو درحال هم زدن لیوان آب قند بود و اومد پیش ما و روی زمین نشست و لیوان آب قند رو دست من داد کمی از آب قند رو بهش دادم تا بالاخره بعد از 15 دقیقه درگیری بالاخره پلک هاش رو از هم فاصله داد در همین بین از فرط زیبایی اش ماتش شده بودم چشمای درشتش و لب های صورتی اش خدایا چرا این دختر انقدر خوشگله وقتی به هوش اومد ازش پرسیدم : «حالتون خوبه؟» سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد و لیوان رو به دهنش نزدیک کرد و کمی از آب قند رو نوشید من و لینو بازو هاش رو گرفتیم و کمکش کردیم بلند بشه اما خیلی بی جون شده بود برای همین نزدیک بود دوباره بیافته زمین پس برای اینکه دوباره از حال نره روی صندلی نشوندیمش که یهو...
ویو هایجین : به محض دیدن اسم یوکی و ا/ت احساس کردم تمام توانم رو از دست دادم و مغزم یکدفعه سبک شد و حس کردم زیر پاهام خالی شد و از حال رفتم» ویو لینو : رنگش پرید و یهو چشماش بسته شد و توی بغل هان بیهوش شد من و هان هردومون هول شدیم و هان از پشت گرفتش به هان گفتم : «تو ببین میتونی بهوشش بیاری من میرم براش آب قند بیارم هان هم گفت : «باشه برو برو» ویو هان : لینو رفت تا براش آب قند بیاره توی این فاصله روی زمین سرد پاسگاه پلیس نشسته بودم و سعی می کردم بهوشش بیارم چند باری توی صورتش زدم و چند بار هم صداش زدم اما فایده ای نداشت توی همین فاصله لینو درحال هم زدن لیوان آب قند بود و اومد پیش ما و روی زمین نشست و لیوان آب قند رو دست من داد کمی از آب قند رو بهش دادم تا بالاخره بعد از 15 دقیقه درگیری بالاخره پلک هاش رو از هم فاصله داد در همین بین از فرط زیبایی اش ماتش شده بودم چشمای درشتش و لب های صورتی اش خدایا چرا این دختر انقدر خوشگله وقتی به هوش اومد ازش پرسیدم : «حالتون خوبه؟» سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد و لیوان رو به دهنش نزدیک کرد و کمی از آب قند رو نوشید من و لینو بازو هاش رو گرفتیم و کمکش کردیم بلند بشه اما خیلی بی جون شده بود برای همین نزدیک بود دوباره بیافته زمین پس برای اینکه دوباره از حال نره روی صندلی نشوندیمش که یهو...
۳.۳k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.