فراموشی part 13
فکر کن فلیکس، فکر کن
_ فلیکس حرف هایی رو با خودش تکرار میکرد تا بتونه به خودش یادآوری کنه در چه چیزهایی مهارت داره ، جستجو کرد ؛ به گوشه گوشه ی ذهنش روی آورد تا بلکه کمی از گذشته رو به یاد بیاره . اما بدون هیچ جوابی برگشت و از مغزش ناامید شد ؛ بلاخره بعد از ساعت ها تفکر تصمیم گرفت برای پسرا شام درست کنه
همیشه میدید که لینو مسئولیت درست کردن غذاهارو داره پس اینبار دوست داشت خودش انجام بده .
با اینکه به نظر خودش هیچ پیشینه ایی توی آشپزی نداره ، زد توی اینترنت تا دستور پخت غذایی پیدا کنه ، در نهایت انتخاب کرد بولگوگی با کیمچی درست کنه ؛ شروع به کار کردن کرد و اصلا متوجه گذر زمان نشد ، وقتی کارش تموم شد ساعت رو نگاه کرد حدود دو ساعت و نیم گذشته بود تعجب کرد که چطور اینقدر وقت زیادی گذشته هرچند از اینکار خوشش اومده بود ، مثل اینکه از قبل مهارت داشته .
از این فکر ها دوری کرد و تمرکز کرد روی غذا ، میز رو پهن کرد و منتظر پسرا شد اما باز افکار عجیب غریبی به سرش هجوم آوردند ؛ قبل از اینکه فراموشی بگیره رابطه اش با هیونجین چطور بوده؟
خواننده ی خوبیه و طرفدارا دوستش دارن؟ اگه از قبلا دوستیش با یکی از پسرا بد باشه چی ؟ البته امکان نداره چون همه باهاش خیلی خوب رفتار میکنن ، یا شاید چون فراموشی گرفته ترحم کردن و خوب رفتار میکنن ؛ سرش رو به اینور و اونور تکون داد تا این فکرای عجیب غریب رو فراری بده ، زنگ در خونه به صدا در اومد و فلیکس لبخند زنان به سمت در رفت و بازش کرد . سونگمین و هان جلوی در بودن و قیافه شون خیلی پوکرفیس بود اما با دیدن سانشاین درخشانشون خود به خود لبخندی روی صورتشون ایجاد شد ، بقیه اعضا هم مثل سونگمین و هان وقتی وارد خونه شدن لبخند زدن ، چان با شادابی حرفی رو شروع کرد انگار نه انگار چند لحظه پیش از درد میخواست بمیره
چان: فلیکس ما چیکار کرده که همچین بوی خوبی توی خونه راه افتاده؟!( با خنده*)
_ فلیکس هم همونطور خندان جواب داد
فلیکس: بولگوگی و کیمچی درست کردم ، البته اگه خوشمزه شده باشه
_ پسرا لباساشون رو عوض کردن و نشستن سرمیز و غذا خوردن شروع کردن ، با اینکه حرفی نمیزدند اما از قیافه هاشون کامل معلوم بود رضایت صد در صد رو از غذا دارن و فلیکس حالا بیشتر از هر لحظه دیگه ایی خوشحالی کرد
ادامه دارد...
_ فلیکس حرف هایی رو با خودش تکرار میکرد تا بتونه به خودش یادآوری کنه در چه چیزهایی مهارت داره ، جستجو کرد ؛ به گوشه گوشه ی ذهنش روی آورد تا بلکه کمی از گذشته رو به یاد بیاره . اما بدون هیچ جوابی برگشت و از مغزش ناامید شد ؛ بلاخره بعد از ساعت ها تفکر تصمیم گرفت برای پسرا شام درست کنه
همیشه میدید که لینو مسئولیت درست کردن غذاهارو داره پس اینبار دوست داشت خودش انجام بده .
با اینکه به نظر خودش هیچ پیشینه ایی توی آشپزی نداره ، زد توی اینترنت تا دستور پخت غذایی پیدا کنه ، در نهایت انتخاب کرد بولگوگی با کیمچی درست کنه ؛ شروع به کار کردن کرد و اصلا متوجه گذر زمان نشد ، وقتی کارش تموم شد ساعت رو نگاه کرد حدود دو ساعت و نیم گذشته بود تعجب کرد که چطور اینقدر وقت زیادی گذشته هرچند از اینکار خوشش اومده بود ، مثل اینکه از قبل مهارت داشته .
از این فکر ها دوری کرد و تمرکز کرد روی غذا ، میز رو پهن کرد و منتظر پسرا شد اما باز افکار عجیب غریبی به سرش هجوم آوردند ؛ قبل از اینکه فراموشی بگیره رابطه اش با هیونجین چطور بوده؟
خواننده ی خوبیه و طرفدارا دوستش دارن؟ اگه از قبلا دوستیش با یکی از پسرا بد باشه چی ؟ البته امکان نداره چون همه باهاش خیلی خوب رفتار میکنن ، یا شاید چون فراموشی گرفته ترحم کردن و خوب رفتار میکنن ؛ سرش رو به اینور و اونور تکون داد تا این فکرای عجیب غریب رو فراری بده ، زنگ در خونه به صدا در اومد و فلیکس لبخند زنان به سمت در رفت و بازش کرد . سونگمین و هان جلوی در بودن و قیافه شون خیلی پوکرفیس بود اما با دیدن سانشاین درخشانشون خود به خود لبخندی روی صورتشون ایجاد شد ، بقیه اعضا هم مثل سونگمین و هان وقتی وارد خونه شدن لبخند زدن ، چان با شادابی حرفی رو شروع کرد انگار نه انگار چند لحظه پیش از درد میخواست بمیره
چان: فلیکس ما چیکار کرده که همچین بوی خوبی توی خونه راه افتاده؟!( با خنده*)
_ فلیکس هم همونطور خندان جواب داد
فلیکس: بولگوگی و کیمچی درست کردم ، البته اگه خوشمزه شده باشه
_ پسرا لباساشون رو عوض کردن و نشستن سرمیز و غذا خوردن شروع کردن ، با اینکه حرفی نمیزدند اما از قیافه هاشون کامل معلوم بود رضایت صد در صد رو از غذا دارن و فلیکس حالا بیشتر از هر لحظه دیگه ایی خوشحالی کرد
ادامه دارد...
۲.۲k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.