my life is a disester
my life is a disester
زندگی فاجعه ی من
پارت ۲۹:
چهار ماه بعد:
(ا.ت ویو)
همونطور که داشتم زیپ شلوار گشادمو میکشیدم بالا از تو اینه به خدم نگا میکردم و غر میزدم
ا.ت: اخه چقد دیگه میخاد رشد کنه بابا خرس شدم خوو
تهیونگ: غر نزن اینقد...بیرون منتظرتم
لباسام پوشیدم و رفتم دیدم تهیونگ تو ماشین منتظره
رفتم سوار شدم و به سمت مطب حرکت کردیم....امروز قرار بود جنسیت بچمون مشخص بشه....توی راه حرفی بینمون رد و بدل نشد تا اینکه رسیدیم....رفتیم داخل من رفتم نشستم تهیونگ هم رفت پیش منشیه.....یه بچه حدودا ۲/۳ ساله اومد پیشم
بچه: خاله....تو چلا اینقد چاقی*کیوت
ا.ت: عااا...عام...چون....من یه نینی دارم
بچه: اوه...جدی؟....مامانه منم نینی داله ولی ایقد چاق نیس
ا.ت: خب....شاید نینیه شما تپول نباشه
بچه: ینی نینیه شما تپوله؟
ا.ت: اوهوم
بچه: من همیشه دوست داشتم آجیم تپول باشه
مادرش: سهونااا...بیا اینجا پسرم....خانوم واقعا ببخشید
ا.ت: عا نه نه اصلا اشکالی نداره
تهیونگ اومد
تهیونگ: ا.ت بیا نوبت ما شد
رفتیم داخل
دکتر: سلام خیلی خوش اومدید
ا.ت: سلام خیلی ممنون
دکتر: خب خانم کیم....بفرمایید دراز بکشید
رفتم دراز کشیدم و دکتر هم یه موادی رو رو شیکمم گذاشت و دستگاه و روشن کرد
دکتر: خب...این قسمت دستشه....اینجا هم پای راستشه.....و با توجه به شرایطی که من چک کردم کاملا سالمه و هیچ مشکلی نداره
ا.ت: هااا خداروشکر....دکتر اممم
دکتر: بله میدونم چی میخای بپرسی
دکتر: خیلی خیلی مبارک باشه...بچتون پسره
تهیونگ: هااا ج...جدی میگین....خیلی ممنون دکتر
(شب)
بعد از اینکه از مطب اومدیم بیرون رفتیم برای پسرمون لباس و وسیله و اینجور چیزا خریدیم....بعد از تموم شدن خریدا رفتیم فست فود خوردیم(عوفففف پیتزا بزن تو رگ🗿)
ادامه دارد....
زندگی فاجعه ی من
پارت ۲۹:
چهار ماه بعد:
(ا.ت ویو)
همونطور که داشتم زیپ شلوار گشادمو میکشیدم بالا از تو اینه به خدم نگا میکردم و غر میزدم
ا.ت: اخه چقد دیگه میخاد رشد کنه بابا خرس شدم خوو
تهیونگ: غر نزن اینقد...بیرون منتظرتم
لباسام پوشیدم و رفتم دیدم تهیونگ تو ماشین منتظره
رفتم سوار شدم و به سمت مطب حرکت کردیم....امروز قرار بود جنسیت بچمون مشخص بشه....توی راه حرفی بینمون رد و بدل نشد تا اینکه رسیدیم....رفتیم داخل من رفتم نشستم تهیونگ هم رفت پیش منشیه.....یه بچه حدودا ۲/۳ ساله اومد پیشم
بچه: خاله....تو چلا اینقد چاقی*کیوت
ا.ت: عااا...عام...چون....من یه نینی دارم
بچه: اوه...جدی؟....مامانه منم نینی داله ولی ایقد چاق نیس
ا.ت: خب....شاید نینیه شما تپول نباشه
بچه: ینی نینیه شما تپوله؟
ا.ت: اوهوم
بچه: من همیشه دوست داشتم آجیم تپول باشه
مادرش: سهونااا...بیا اینجا پسرم....خانوم واقعا ببخشید
ا.ت: عا نه نه اصلا اشکالی نداره
تهیونگ اومد
تهیونگ: ا.ت بیا نوبت ما شد
رفتیم داخل
دکتر: سلام خیلی خوش اومدید
ا.ت: سلام خیلی ممنون
دکتر: خب خانم کیم....بفرمایید دراز بکشید
رفتم دراز کشیدم و دکتر هم یه موادی رو رو شیکمم گذاشت و دستگاه و روشن کرد
دکتر: خب...این قسمت دستشه....اینجا هم پای راستشه.....و با توجه به شرایطی که من چک کردم کاملا سالمه و هیچ مشکلی نداره
ا.ت: هااا خداروشکر....دکتر اممم
دکتر: بله میدونم چی میخای بپرسی
دکتر: خیلی خیلی مبارک باشه...بچتون پسره
تهیونگ: هااا ج...جدی میگین....خیلی ممنون دکتر
(شب)
بعد از اینکه از مطب اومدیم بیرون رفتیم برای پسرمون لباس و وسیله و اینجور چیزا خریدیم....بعد از تموم شدن خریدا رفتیم فست فود خوردیم(عوفففف پیتزا بزن تو رگ🗿)
ادامه دارد....
۱۳۸.۵k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱.۸k)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.