now post
part 1❄️
Cherry chocolate🍒🍫
هانا
زندگی من خوب بود یه زندگی بدون پیچ و خم و بالا پایین اما روز تولدت 23 سالگیم زندگی من از بالای تپه سقوط کرد پایین و با هزار بدبختی و با کلی دردسر تونستم دوباره بیارمش سر تپه و زندگیم و بهتر کنم
فلش بک به تولد23سالگی
هانا:الکس چی شدی؟خوبی؟
پرو و خوشحال گفت
الکس: خوبم امروز تولدته به کادو برات دارم که هر دوتامون بیشتر من خوشحال میشم
خندیدم
هانا:کادو منه بعد تو بیشتر خوشحال میشی
الکس:اره دیگه صبر کن میفهمی چیه
خیلی دوستش داشتم ۱ سالی میشه که باهمیم رابطمون هم این اواخر یه کوچولو سرد تر شده ولی امروز که تولدمه خیلی داره باهام خوب رفتار میکنه شب شد و رفتیم رستورانی که الکس رزرو کرده بود همه دوستام و دوستای الکس بودن
داشتند سوجو میخوردن من اهل این چیزا نیستم و فقط داشتم با هوشیاری از تولدم لذت میبردم
کیک رو اوردن
الکس:خببب عشق زندگیم ارزو کن شمع رو فوت کن که دلم کیک میخواد
نگاهش رو روی من چرخوند و لباش رو خیس کرد با این کارش منو معذب کرد
لبخند از روی لبام محو شد ولی سریع برگردوندمشون
ارزو کردم و کیک رو بریدیم و خوردیم تقریباً ساعت ۱۲ بود که بچه ها بلند شدن برن و ما هم رفتیم
سوار ماشین شدیم و چون الکس مست بود مجبور شدم من بشینم
الکس با چشمای سبزش نگاهم کرد
الکس:تولدت مبارک فرشته من،امروز خیلی زیبا شده بودی و خیلی حس غرور میکردم
با هر جملش کیلو کیلو توی دلم قند اب میکردن
الکس خیلی پسر خوبی بود یادمه یه دفعه خیلی زندگیم سخت و دشوار شده بود ولی الکس خیلی مهربون پشتم موند و به جلو منو راهنمایی کرد یا هر موقع از لحاظ روحی حال خوبی نداشتم الکس برام مثل دارویی بود که حتی با دیدنش حالم خوب میشد
هانا:مرسی الکس
بوسیدمش بهترین لذت دنیا بوسیدن اولین پارتنر زندگیته
جدا شدیم و الکس گفت بریم خونه من تا کادوت رو بدم
قیافم رو کیوت و ناراحت نشون دادم
هانا:چرا کادوم رو نیاوردی
الکس لپم رو کشید
الکس:بریم دیگه انقدر غر نزن
راه افتادم و رفتیم بالا در رو باز کرد و دستشو جلوی در دراز کرد
الکس:بفرمایید زیبا
هانا:مرسییییی
رفتم نشستم روی کاناپه تا الکس بیاد
تا بالاخره اومد یه جعبه قرمز مخملی دستش بود
الکس:بفرمایید
گرفتمش و درش رو باز کردم
و چشمام از تعجب و ترس گرد شد
لکنت گرفتم
هانا:الک سس این این چی چیهه؟
خندید و نزدیکم شد
الکس:یه لباس مخصوص
هانا:میدونم چیه چراا د دادیش به م من؟
الکس:چون کادوت پوشیدن اون لباس و گذروندن یه شب پیش منه
لباس لباس خواب عادی نبود همش کمربند بود و میدونستم برای چیه
جعبه روپرت کردم سمتش و بلند شدم و ازش فاصله گرفتم
صدام میلرزید و حالت ملتمسانه به خودش گرفته بود
هانا:الکس لطفاً بگو شوخی میکنی
لایک و کامنت فراموش نشه ❄️
Cherry chocolate🍒🍫
هانا
زندگی من خوب بود یه زندگی بدون پیچ و خم و بالا پایین اما روز تولدت 23 سالگیم زندگی من از بالای تپه سقوط کرد پایین و با هزار بدبختی و با کلی دردسر تونستم دوباره بیارمش سر تپه و زندگیم و بهتر کنم
فلش بک به تولد23سالگی
هانا:الکس چی شدی؟خوبی؟
پرو و خوشحال گفت
الکس: خوبم امروز تولدته به کادو برات دارم که هر دوتامون بیشتر من خوشحال میشم
خندیدم
هانا:کادو منه بعد تو بیشتر خوشحال میشی
الکس:اره دیگه صبر کن میفهمی چیه
خیلی دوستش داشتم ۱ سالی میشه که باهمیم رابطمون هم این اواخر یه کوچولو سرد تر شده ولی امروز که تولدمه خیلی داره باهام خوب رفتار میکنه شب شد و رفتیم رستورانی که الکس رزرو کرده بود همه دوستام و دوستای الکس بودن
داشتند سوجو میخوردن من اهل این چیزا نیستم و فقط داشتم با هوشیاری از تولدم لذت میبردم
کیک رو اوردن
الکس:خببب عشق زندگیم ارزو کن شمع رو فوت کن که دلم کیک میخواد
نگاهش رو روی من چرخوند و لباش رو خیس کرد با این کارش منو معذب کرد
لبخند از روی لبام محو شد ولی سریع برگردوندمشون
ارزو کردم و کیک رو بریدیم و خوردیم تقریباً ساعت ۱۲ بود که بچه ها بلند شدن برن و ما هم رفتیم
سوار ماشین شدیم و چون الکس مست بود مجبور شدم من بشینم
الکس با چشمای سبزش نگاهم کرد
الکس:تولدت مبارک فرشته من،امروز خیلی زیبا شده بودی و خیلی حس غرور میکردم
با هر جملش کیلو کیلو توی دلم قند اب میکردن
الکس خیلی پسر خوبی بود یادمه یه دفعه خیلی زندگیم سخت و دشوار شده بود ولی الکس خیلی مهربون پشتم موند و به جلو منو راهنمایی کرد یا هر موقع از لحاظ روحی حال خوبی نداشتم الکس برام مثل دارویی بود که حتی با دیدنش حالم خوب میشد
هانا:مرسی الکس
بوسیدمش بهترین لذت دنیا بوسیدن اولین پارتنر زندگیته
جدا شدیم و الکس گفت بریم خونه من تا کادوت رو بدم
قیافم رو کیوت و ناراحت نشون دادم
هانا:چرا کادوم رو نیاوردی
الکس لپم رو کشید
الکس:بریم دیگه انقدر غر نزن
راه افتادم و رفتیم بالا در رو باز کرد و دستشو جلوی در دراز کرد
الکس:بفرمایید زیبا
هانا:مرسییییی
رفتم نشستم روی کاناپه تا الکس بیاد
تا بالاخره اومد یه جعبه قرمز مخملی دستش بود
الکس:بفرمایید
گرفتمش و درش رو باز کردم
و چشمام از تعجب و ترس گرد شد
لکنت گرفتم
هانا:الک سس این این چی چیهه؟
خندید و نزدیکم شد
الکس:یه لباس مخصوص
هانا:میدونم چیه چراا د دادیش به م من؟
الکس:چون کادوت پوشیدن اون لباس و گذروندن یه شب پیش منه
لباس لباس خواب عادی نبود همش کمربند بود و میدونستم برای چیه
جعبه روپرت کردم سمتش و بلند شدم و ازش فاصله گرفتم
صدام میلرزید و حالت ملتمسانه به خودش گرفته بود
هانا:الکس لطفاً بگو شوخی میکنی
لایک و کامنت فراموش نشه ❄️
۴۲۹
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.