فیک جونگ کوک پارت ۱۱ (معشوقه) فصل ۲
ا.ت: چیکار میک...
ارباب: زیپ لباستو رو میبندم.
بعد رفتیم بیرون که با دیدن فرد روبه روم خشکم زد....اون تهیونگ بود؟ولی....ولی اون اینجا چیکار میکرد؟با قیافه ی متعجب زل زدم بهش.که ارباب گفت:
ارباب: چی میخوای؟درضمن دفعه بعدی بدون در زدن وارد اتاقم نشو!(داد)
چیییی!یعنی تهیونگ اومد داخل اتاق؟وایییییی اون منو دید! الان دیگه چطوری نگاش کنم؟از خجالت سرمو انداختم پایین.
تهیونگ: باشه بابا...دیگه وسط عملیات نم..
ارباب: خیلیه خب بسه..همه چیز آمادس؟
تهیونگ: آره..
صبر کن ببینم پسرعموی من بزرگترین مافیای کره اس پس تهیونگ که الان پیشش اومده هم باید یه مافیا باشه!نکنه جونگ کوک و بقیه هم مافیا بودن؟پس چرا میومدن دانشگاه؟...حتما واسه رد گم کنی بوده!
ا.ت: تهیونگ نکنه تو.....
ارباب: خفه شو..تو باید بگی ارباب کیم!
ا.ت: ارباب کیم شما هم مافیا هستین؟
تهیونگ :خب راستش...من..
ارباب: آره اونم مثل من مافیاست..صبر کن ببینم هرzه کوچولو تو تهیونگ رو از کجا میشناسی؟
ا.ت: خب راستش من...
تهیونگ: داخل دانشگاه باهاش آشنا شدم.
ارباب: خیله خب...بسه دیگه بریم..
رفتیم پایین که ارباب گفت باید به یه مهمونی بریم بعد بدون اینکه درو برای من باز کنه رفت سوار ماشین شد و گفت:
ارباب: بشین دیگه هرzه کوچولو منتظر چی هستی؟!
خواستم بشینم که تهیونگ اومد درو برام باز کرد.
تهیونگ: امشب خیلی زیبا شدی لطفا بشین لیدی زیبا.
واقعا این پسرعموی خنگ من باید یکم از تهیونگ رفتار با خانوم هارو یاد میگرفت.ایشششش همش هم بهم میگه هرzه! نشستم جلو کنار ارباب تهیونگ هم سوار ماشین دیگه اس شد و راه افتادیم....تا چند مین هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشد که من سکوت رو شکستم.
(علامت ا.ت+ علامت ارباب_)
+ارباب کجا میخوایم بریم؟
_چند بار بگم بگو ددی هرzه کوچولو!
+میشه دیگه اینطور صدام نکنی؟
_خب من انقد بیکار نبودم که درباره ی تو تحقیق کنم و اسمت رو بفهمم.پدرم یه بار اسمتو بهم گفت ولی یادم نموند...خودت هم وقتی ازت پرسیدم چیزی نگفتی پس بهت میگم هرzه کوچولو!
+اسمم ا.ت عه بهم بگو ا.ت نگو هرzه.
_باشه هرzه کوچولو!
+ایششششش اصلا دیگه باهات حرف نمیزنم.
_یعنی جرئت داری وقتی بزرگترین مافیای کره باهات حرف میزنه جوابشو ندی؟
+آره دارم! (زبون درآورد)
_هاپو کوچولو فعلا که جوابمو دادی! (پوزخند)
+هیییی قبول نیستتتت
_دیگه خفه شو! زیادی بهت رو دادم....گوش ببین چی میگم جایی که میخوایم بریم یکی دیگه از عمارت های منه که داخلش پارتی گرفتم.
+پارتی؟
_آره فقط دشمنان رو اونجا دعوت کردم و داخل همه ی ویسگی ها و شامپاین ها و هنسی ها...کلا بگم همه ی نوشیدنی ها سم ریختم!چون میخوام همشونو بکشم! یادت نره اگه میخوای زنده بمونی نباید نوشیدنی بخوری....
ارباب: زیپ لباستو رو میبندم.
بعد رفتیم بیرون که با دیدن فرد روبه روم خشکم زد....اون تهیونگ بود؟ولی....ولی اون اینجا چیکار میکرد؟با قیافه ی متعجب زل زدم بهش.که ارباب گفت:
ارباب: چی میخوای؟درضمن دفعه بعدی بدون در زدن وارد اتاقم نشو!(داد)
چیییی!یعنی تهیونگ اومد داخل اتاق؟وایییییی اون منو دید! الان دیگه چطوری نگاش کنم؟از خجالت سرمو انداختم پایین.
تهیونگ: باشه بابا...دیگه وسط عملیات نم..
ارباب: خیلیه خب بسه..همه چیز آمادس؟
تهیونگ: آره..
صبر کن ببینم پسرعموی من بزرگترین مافیای کره اس پس تهیونگ که الان پیشش اومده هم باید یه مافیا باشه!نکنه جونگ کوک و بقیه هم مافیا بودن؟پس چرا میومدن دانشگاه؟...حتما واسه رد گم کنی بوده!
ا.ت: تهیونگ نکنه تو.....
ارباب: خفه شو..تو باید بگی ارباب کیم!
ا.ت: ارباب کیم شما هم مافیا هستین؟
تهیونگ :خب راستش...من..
ارباب: آره اونم مثل من مافیاست..صبر کن ببینم هرzه کوچولو تو تهیونگ رو از کجا میشناسی؟
ا.ت: خب راستش من...
تهیونگ: داخل دانشگاه باهاش آشنا شدم.
ارباب: خیله خب...بسه دیگه بریم..
رفتیم پایین که ارباب گفت باید به یه مهمونی بریم بعد بدون اینکه درو برای من باز کنه رفت سوار ماشین شد و گفت:
ارباب: بشین دیگه هرzه کوچولو منتظر چی هستی؟!
خواستم بشینم که تهیونگ اومد درو برام باز کرد.
تهیونگ: امشب خیلی زیبا شدی لطفا بشین لیدی زیبا.
واقعا این پسرعموی خنگ من باید یکم از تهیونگ رفتار با خانوم هارو یاد میگرفت.ایشششش همش هم بهم میگه هرzه! نشستم جلو کنار ارباب تهیونگ هم سوار ماشین دیگه اس شد و راه افتادیم....تا چند مین هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشد که من سکوت رو شکستم.
(علامت ا.ت+ علامت ارباب_)
+ارباب کجا میخوایم بریم؟
_چند بار بگم بگو ددی هرzه کوچولو!
+میشه دیگه اینطور صدام نکنی؟
_خب من انقد بیکار نبودم که درباره ی تو تحقیق کنم و اسمت رو بفهمم.پدرم یه بار اسمتو بهم گفت ولی یادم نموند...خودت هم وقتی ازت پرسیدم چیزی نگفتی پس بهت میگم هرzه کوچولو!
+اسمم ا.ت عه بهم بگو ا.ت نگو هرzه.
_باشه هرzه کوچولو!
+ایششششش اصلا دیگه باهات حرف نمیزنم.
_یعنی جرئت داری وقتی بزرگترین مافیای کره باهات حرف میزنه جوابشو ندی؟
+آره دارم! (زبون درآورد)
_هاپو کوچولو فعلا که جوابمو دادی! (پوزخند)
+هیییی قبول نیستتتت
_دیگه خفه شو! زیادی بهت رو دادم....گوش ببین چی میگم جایی که میخوایم بریم یکی دیگه از عمارت های منه که داخلش پارتی گرفتم.
+پارتی؟
_آره فقط دشمنان رو اونجا دعوت کردم و داخل همه ی ویسگی ها و شامپاین ها و هنسی ها...کلا بگم همه ی نوشیدنی ها سم ریختم!چون میخوام همشونو بکشم! یادت نره اگه میخوای زنده بمونی نباید نوشیدنی بخوری....
۷.۹k
۲۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.