p25
جیمبن: خواترم خوب؟
@فعلا خوبن اما انگار مسموم شدن
جیمین: مسموم شده؟
@بله انگار کسی بهشون دارو خورونده
جیمین: چ... چی... عو.. عوارضش چیه؟
@خب اولش دلدرد و حالت تهوع داره و متاسفانه ایشون نمیتونن مادر بشن
جیمین: چ.. چی... می.. میتونم ببینمش؟
@بله
رفتم سمت اتاقیکه ات توش بود نمیدونم چجوری بهش بگم اون خیلی دلش میخواست مادر شه اما حالا نمیتونه فقط اگه کسی که اینکارو کرده پیذا کنم زندش نمیزارم
وارد اتاق شپم ات رو تخت نشسته بود و شکمشو گرفته بود جتما درد داشت
جیمین: حالت چطوره
ات: خخوبم، دکتر چیگفت
جیمین: خب... راستش... گفت... مسمومت کردن و...
ات: و چی؟
جیمین: ات تو... متاسفم اما... نمیتونی... مادر شی
ات: چ... چی؟ اما من...
جیمین: ات مت... متاسفم
ات: اشکال نداره، شاید... مهم نیست (بغض)
میتونستم بغضو تو چشماش ببینم رفتم بیرون گفتم شاید بهتره زنگ بزنم یونگی بهش گفتم بیاد بیمارستان
ات ویو
جیمین از اتاق رفت بیرون بغضم شکستو اروم بی صدا اشک ریختم من خیلی دلم میخواست مادر شم (برعکس من😅) امد حالا نمیتونم روتخت خوابیدمو اشکامو پاککردم خیلی نگذشته رود که دیدم در باز شدو یونگی باعجله اومد سمتم
یونگی: حالت خوبه؟ چیشده؟ کی این کاروکرده؟(عصبی)
ات: یو یونگی...
یونکی: باشه رزار اروم تر بپرسم... چیشده؟
ات: مسمومم کردن
یوتگی: چی؟؟ اما چطوری؟
ات: خب من...امروز دلدرد شدید داشتم و از حال رفتم بعد اوردنم بیماریتانو گفتن مسموم شدم و من... نمیتونم... مادر شم (بغض)
یونگی ویو
با اون حرفش انگار خنجر کردن تو قلبم من خیلی میخواستم بابا شم اما حالا نمیتونم
یونگی: من.. من... کجا رفتی؟
ات: چی؟
یونگی: جای جدیدی غذا خوردی؟
ات: نه جاتای همیشگی... اما دیروز با بچه ها رفتیم یه رستوران ساشیمی و...
یونگی: رستوران ساشیمی؟ اون لعنتی(زیر لب)
زود از اتاق رفتم بیرون و حرکت کردم سمت رستوران جه بین جتما کار خودشه اون لعنتی خودشو صاحب رستوران ساشیمی جا زده در حالی که یه مافیای عوضیه، مطمئنم مشکلش با من بوده که اینکارو کرده زنگ زدم افرادرو گفتم بگیرنش و ببرنش عمارتم تو اتاق شکنجع رسیدم عمارت جه بینو بسته بودن به صندلی ردون معطلی رفتم سمتش و گلوشو گرفتم
شوگا: توعع عوضی چطور جرعت کردی (داد) میدونم باهات چیکارکنم
جه بین: اروم باش بزار از قضیه لذت ببرم
یونگی: یه کاری باهات می کنم که این اخرین لذت عمرت باشه
ربتم سمت وسایل شکنجه و انبر و برداشتم بستمش یه تخت اونقدر محکم بستم مت نمیتونست تکون بخوره
انبرو بردم سمت دهنش و دندونشو کندم که اخ بلندی گفت توجهی به داد و بیدادش نکردمو همینطور دندوناشو میکشیدم که دهنش پر از نون شدت رود
یونگی: از زندگیت خدافظی کن
اصلحع رو گذاشتم رو سرش و تمام
ات ویو
یونگی با عجله رفت نمیدونم چش شد جیمین اومد تو
جیمین: چش بود؟(نمیتونه بابا بشه عزیزم میگه چش بود (البته اگه با ات ازدواج کنه)
ات: نمیدونم... گفتم رلتیم رستوران ساشیمی، اونم یچیزی زیر لب گفت و رفت
جیمین: اها... حالت خوبه؟
ات: اوهوم
جیمین: بابت اون متاسفم خب...
ات: اشکالی نداره
یمدت گذشت که دیدم یونگی اومد دستاش خونی بود
ات: یو... یونگی چرا دستت خونیه
یونگی: چیزی نیست...خون کسیه کن اینکارو باهات کرده
جیمین: کی اینکارو کرده؟
یونگی: جه بین
جیمیپ: جه بین؟ اون عوضی
یونگی: الان دیگه زنده نیست نگران نباش... ات الان حالت خوبه؟
ات: اوهوم... میشه بریم خونه؟
جیمین: اره... میرم کارای ترخیصشو انجام بدم
جیمین رفت یونگی کمکم کرد لباسمو بپوشم از رو تخت بلند شدمو رفتیم خونه
ادامه دارد
شرط نداره فردا امتحان دارم پارت بعدو فردا وقتی از مدرسه اومدم میزارم
@فعلا خوبن اما انگار مسموم شدن
جیمین: مسموم شده؟
@بله انگار کسی بهشون دارو خورونده
جیمین: چ... چی... عو.. عوارضش چیه؟
@خب اولش دلدرد و حالت تهوع داره و متاسفانه ایشون نمیتونن مادر بشن
جیمین: چ.. چی... می.. میتونم ببینمش؟
@بله
رفتم سمت اتاقیکه ات توش بود نمیدونم چجوری بهش بگم اون خیلی دلش میخواست مادر شه اما حالا نمیتونه فقط اگه کسی که اینکارو کرده پیذا کنم زندش نمیزارم
وارد اتاق شپم ات رو تخت نشسته بود و شکمشو گرفته بود جتما درد داشت
جیمین: حالت چطوره
ات: خخوبم، دکتر چیگفت
جیمین: خب... راستش... گفت... مسمومت کردن و...
ات: و چی؟
جیمین: ات تو... متاسفم اما... نمیتونی... مادر شی
ات: چ... چی؟ اما من...
جیمین: ات مت... متاسفم
ات: اشکال نداره، شاید... مهم نیست (بغض)
میتونستم بغضو تو چشماش ببینم رفتم بیرون گفتم شاید بهتره زنگ بزنم یونگی بهش گفتم بیاد بیمارستان
ات ویو
جیمین از اتاق رفت بیرون بغضم شکستو اروم بی صدا اشک ریختم من خیلی دلم میخواست مادر شم (برعکس من😅) امد حالا نمیتونم روتخت خوابیدمو اشکامو پاککردم خیلی نگذشته رود که دیدم در باز شدو یونگی باعجله اومد سمتم
یونگی: حالت خوبه؟ چیشده؟ کی این کاروکرده؟(عصبی)
ات: یو یونگی...
یونکی: باشه رزار اروم تر بپرسم... چیشده؟
ات: مسمومم کردن
یوتگی: چی؟؟ اما چطوری؟
ات: خب من...امروز دلدرد شدید داشتم و از حال رفتم بعد اوردنم بیماریتانو گفتن مسموم شدم و من... نمیتونم... مادر شم (بغض)
یونگی ویو
با اون حرفش انگار خنجر کردن تو قلبم من خیلی میخواستم بابا شم اما حالا نمیتونم
یونگی: من.. من... کجا رفتی؟
ات: چی؟
یونگی: جای جدیدی غذا خوردی؟
ات: نه جاتای همیشگی... اما دیروز با بچه ها رفتیم یه رستوران ساشیمی و...
یونگی: رستوران ساشیمی؟ اون لعنتی(زیر لب)
زود از اتاق رفتم بیرون و حرکت کردم سمت رستوران جه بین جتما کار خودشه اون لعنتی خودشو صاحب رستوران ساشیمی جا زده در حالی که یه مافیای عوضیه، مطمئنم مشکلش با من بوده که اینکارو کرده زنگ زدم افرادرو گفتم بگیرنش و ببرنش عمارتم تو اتاق شکنجع رسیدم عمارت جه بینو بسته بودن به صندلی ردون معطلی رفتم سمتش و گلوشو گرفتم
شوگا: توعع عوضی چطور جرعت کردی (داد) میدونم باهات چیکارکنم
جه بین: اروم باش بزار از قضیه لذت ببرم
یونگی: یه کاری باهات می کنم که این اخرین لذت عمرت باشه
ربتم سمت وسایل شکنجه و انبر و برداشتم بستمش یه تخت اونقدر محکم بستم مت نمیتونست تکون بخوره
انبرو بردم سمت دهنش و دندونشو کندم که اخ بلندی گفت توجهی به داد و بیدادش نکردمو همینطور دندوناشو میکشیدم که دهنش پر از نون شدت رود
یونگی: از زندگیت خدافظی کن
اصلحع رو گذاشتم رو سرش و تمام
ات ویو
یونگی با عجله رفت نمیدونم چش شد جیمین اومد تو
جیمین: چش بود؟(نمیتونه بابا بشه عزیزم میگه چش بود (البته اگه با ات ازدواج کنه)
ات: نمیدونم... گفتم رلتیم رستوران ساشیمی، اونم یچیزی زیر لب گفت و رفت
جیمین: اها... حالت خوبه؟
ات: اوهوم
جیمین: بابت اون متاسفم خب...
ات: اشکالی نداره
یمدت گذشت که دیدم یونگی اومد دستاش خونی بود
ات: یو... یونگی چرا دستت خونیه
یونگی: چیزی نیست...خون کسیه کن اینکارو باهات کرده
جیمین: کی اینکارو کرده؟
یونگی: جه بین
جیمیپ: جه بین؟ اون عوضی
یونگی: الان دیگه زنده نیست نگران نباش... ات الان حالت خوبه؟
ات: اوهوم... میشه بریم خونه؟
جیمین: اره... میرم کارای ترخیصشو انجام بدم
جیمین رفت یونگی کمکم کرد لباسمو بپوشم از رو تخت بلند شدمو رفتیم خونه
ادامه دارد
شرط نداره فردا امتحان دارم پارت بعدو فردا وقتی از مدرسه اومدم میزارم
۱۵.۵k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.