P40
P40
از کنار تهجین پاشدم و دوباره رفتم سمت رگال لباسام که یهو ام گیر کرد به اون یکی پام و محکم خوردم زمین...ولی جلدی شکمم رو گرفتم...خیلی چیز جدی ای نبود...تهیونگ وارد اتاق شد و منو تو اون حالت دید...اومد طرفم و زود از شونه هام گرفت و بلندم کرد...
دستاش گرم بود...و با لمس شون شونه هام توسطش لرزیدم..
_چیشد ات؟
+...هیچی...
بهش اهمیت ندادم..رفتم سمت کمد لباسم و دوتا
تیشرت بردارم بپوشم...
دستمو دراز کردم که یکیشو بردارم که دو تا دست دور کمرم حلقه شد..
قطعا با یه دست لباس کوتاه جلوش راحت نبودم...قطعا!
لرزی رو احساس کردم..
و ل.با.ش روی شونم نشست...
_نپوش....
+..تو هم هر وقت بهم احتیاج داری...میای سمتم...
_کی همچین حرفی زده...
آروم حرف میزد...آروم آروم ولی مهربون...
_...نمیخواد بپوشی....برو....برو تهجینو بخوابین بزار تو اتاقش خودت بیا....
اینبار گونمو بوسید و محکم تر بغلم کرد.
_از من ناراحت نباشیاا...باشه؟
+...
تهجینو برداشتم و رفتیم تو اتاقش...
+اه اه..مسخره زبون باز...همچین بگیرم...اههه..
یه کن بهش شیر دادم تا اینکه خوابش برد....آروم گذاشتم رو تختش و برگشتم اتاقمون...
_...اومدی؟
+اوهوم...
_بیا اینجا....
دلو زدم به دریا و رفتم رو دستش خوابیدم....
+تهیونگ امشب نمیشه...واقعاا نمیشه!
_....چرا نمیشه...نشد نداریم...
+...بعدشم من باهات قهرم....تا ۲ هفته از ...خبری نیست...
حتی ل.ب..و ه..ند جاب..
از جاش بلند شد..
_جاننن؟ غلطای اضافه...
+جدیم کاملا...
_من امشب ۳ تا کارم روت انجام میدم ببینم چی میخوای بگی...
+من باردارم تهیونگ...
_منم گفتم حواسم هست...
+من حرفی ندارم با تو دیگه....
_این یعنی اره؟
+باید حدس بزنی....
_یعنی آره...
+...
_نههههه؟
+بله که نه...من الان باردارممممم...
_اتتت...برو باباا...ات لطفاا....
+(پوزخند)
_اره دیگه؟ اره!
آروم روم خ..ی..مه.. زد و..
..............
از کنار تهجین پاشدم و دوباره رفتم سمت رگال لباسام که یهو ام گیر کرد به اون یکی پام و محکم خوردم زمین...ولی جلدی شکمم رو گرفتم...خیلی چیز جدی ای نبود...تهیونگ وارد اتاق شد و منو تو اون حالت دید...اومد طرفم و زود از شونه هام گرفت و بلندم کرد...
دستاش گرم بود...و با لمس شون شونه هام توسطش لرزیدم..
_چیشد ات؟
+...هیچی...
بهش اهمیت ندادم..رفتم سمت کمد لباسم و دوتا
تیشرت بردارم بپوشم...
دستمو دراز کردم که یکیشو بردارم که دو تا دست دور کمرم حلقه شد..
قطعا با یه دست لباس کوتاه جلوش راحت نبودم...قطعا!
لرزی رو احساس کردم..
و ل.با.ش روی شونم نشست...
_نپوش....
+..تو هم هر وقت بهم احتیاج داری...میای سمتم...
_کی همچین حرفی زده...
آروم حرف میزد...آروم آروم ولی مهربون...
_...نمیخواد بپوشی....برو....برو تهجینو بخوابین بزار تو اتاقش خودت بیا....
اینبار گونمو بوسید و محکم تر بغلم کرد.
_از من ناراحت نباشیاا...باشه؟
+...
تهجینو برداشتم و رفتیم تو اتاقش...
+اه اه..مسخره زبون باز...همچین بگیرم...اههه..
یه کن بهش شیر دادم تا اینکه خوابش برد....آروم گذاشتم رو تختش و برگشتم اتاقمون...
_...اومدی؟
+اوهوم...
_بیا اینجا....
دلو زدم به دریا و رفتم رو دستش خوابیدم....
+تهیونگ امشب نمیشه...واقعاا نمیشه!
_....چرا نمیشه...نشد نداریم...
+...بعدشم من باهات قهرم....تا ۲ هفته از ...خبری نیست...
حتی ل.ب..و ه..ند جاب..
از جاش بلند شد..
_جاننن؟ غلطای اضافه...
+جدیم کاملا...
_من امشب ۳ تا کارم روت انجام میدم ببینم چی میخوای بگی...
+من باردارم تهیونگ...
_منم گفتم حواسم هست...
+من حرفی ندارم با تو دیگه....
_این یعنی اره؟
+باید حدس بزنی....
_یعنی آره...
+...
_نههههه؟
+بله که نه...من الان باردارممممم...
_اتتت...برو باباا...ات لطفاا....
+(پوزخند)
_اره دیگه؟ اره!
آروم روم خ..ی..مه.. زد و..
..............
۱۸.۵k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.