وقتی برای اولین بار .... P1
یک سالی بود که با بورسیه تحصیلی ، تو کره دانشجو بودی
اولش با مخالفت خانوادت رو به رو بودی و میگفتن یه دو سه سال صبر کنی چون فقط هجده سالت بود و برای مستقل زندگی کردن هیچ امیدی بهت نبود اما تمام تلاششو کردی تا این موقعیت و از دست ندی
اولاش با سختی زیادی رو به رو شدی باید هم کار میکردی هم در کنارش درس میخوندی هم زندگی میکرد
دیگه بعد یه سال میدونستی چجوری با برنامه ریزی همرو با هم داشته باشی
داشتی درس میخوندی که یکی از دوستات به اسم سوزی بهت زنگ زده ازت خواست باهاش بری بیرون تا راجب دعواش با بوی فرندش درد و دل کنه باهات
قرار شد اول تو بری محل کارش تا از اونجا برید کافه یا یه پارکی
آماده شدی و با کمک نقشه رسیدی به محل کارش یه ساختمون بزرگ با کلی نگهبان جلوش
میدونستی سوزی یکی از مهمترین منیجر های شرکته پس احتمال دادی یکی از نگهبانا بشناستش و کمکت کنه بری تو به شونه ی یکیشون زدی : ببخشید از طرف _____ هستم میتونم برم ت...
؟ : اوه .. حتما بزارید هماهنگی انجام شه بعد ..
با گذشت پنج دقیقه یکی به سمت داخل هدایتت کردن
با دیدن محیط درون ساختمون دهنت وا شد زیادی خفن بود
رفتی سمت اتاقی که بهت گفته بودن با باز کردن در هشتا پسری که داشتن میرقصیدن اهنگو قطع کردن و بهت نگاه کردن
فکر کردی اتاق اشتباهی و اومدی و تا خواستی معذرت خواهی کنی سوزی بلند داد زد : عشقم اومدهههه
با اومدنت به یه کشور غریب و نداشتن هیچ آشنایی برات خیلی سخت بود اما تو با سوزی آشنا شده بودی هم خودش هم خانواده اش خیلی از اون موقع بهت کمک کرده بودن چه از نظر مالی چه درسی چه حمایتی
خیلی وقت بود ندیده بودیش و ذوق زده دوییدی تو بغلش و پاهاتو بالا گرفتی و دور کمرش حلقه کرده
اصلا صحنه خوبی بنظر نمیرسید و با خنده ی پسرای کنارت به خودتون اومدید
سوزی : بشین چند دقیقه الان کارم تموم میشه
نشستی جلو آیینه و به ادامه ی رقص پسرا نگاه کردی
تا اینکه آهنگ تموم شد و یکی اومد سمتت و زد رو شونت ...
اولش با مخالفت خانوادت رو به رو بودی و میگفتن یه دو سه سال صبر کنی چون فقط هجده سالت بود و برای مستقل زندگی کردن هیچ امیدی بهت نبود اما تمام تلاششو کردی تا این موقعیت و از دست ندی
اولاش با سختی زیادی رو به رو شدی باید هم کار میکردی هم در کنارش درس میخوندی هم زندگی میکرد
دیگه بعد یه سال میدونستی چجوری با برنامه ریزی همرو با هم داشته باشی
داشتی درس میخوندی که یکی از دوستات به اسم سوزی بهت زنگ زده ازت خواست باهاش بری بیرون تا راجب دعواش با بوی فرندش درد و دل کنه باهات
قرار شد اول تو بری محل کارش تا از اونجا برید کافه یا یه پارکی
آماده شدی و با کمک نقشه رسیدی به محل کارش یه ساختمون بزرگ با کلی نگهبان جلوش
میدونستی سوزی یکی از مهمترین منیجر های شرکته پس احتمال دادی یکی از نگهبانا بشناستش و کمکت کنه بری تو به شونه ی یکیشون زدی : ببخشید از طرف _____ هستم میتونم برم ت...
؟ : اوه .. حتما بزارید هماهنگی انجام شه بعد ..
با گذشت پنج دقیقه یکی به سمت داخل هدایتت کردن
با دیدن محیط درون ساختمون دهنت وا شد زیادی خفن بود
رفتی سمت اتاقی که بهت گفته بودن با باز کردن در هشتا پسری که داشتن میرقصیدن اهنگو قطع کردن و بهت نگاه کردن
فکر کردی اتاق اشتباهی و اومدی و تا خواستی معذرت خواهی کنی سوزی بلند داد زد : عشقم اومدهههه
با اومدنت به یه کشور غریب و نداشتن هیچ آشنایی برات خیلی سخت بود اما تو با سوزی آشنا شده بودی هم خودش هم خانواده اش خیلی از اون موقع بهت کمک کرده بودن چه از نظر مالی چه درسی چه حمایتی
خیلی وقت بود ندیده بودیش و ذوق زده دوییدی تو بغلش و پاهاتو بالا گرفتی و دور کمرش حلقه کرده
اصلا صحنه خوبی بنظر نمیرسید و با خنده ی پسرای کنارت به خودتون اومدید
سوزی : بشین چند دقیقه الان کارم تموم میشه
نشستی جلو آیینه و به ادامه ی رقص پسرا نگاه کردی
تا اینکه آهنگ تموم شد و یکی اومد سمتت و زد رو شونت ...
۴.۸k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.