تکپارتی هیونجین: وقتی بیماری قلبی داشتی و بهت میگه .....
تکپارتی هیونجین: وقتی بیماری قلبی داشتی و بهت میگه .....
اروم روی تخت دراز کشیده بودی و اشک میریختی هیچوقت انتظار اون حرف رو از بهترین ادم زندگیت عشقت نداشتی
همش و همش صداش و حرفش تو مغزت اکو میشد و بیشتر از قبل اشک هات شدت میگرفت همیشه از خودت متنفر بودی هیچوقت به درد کسی نمیخوردی و خودتو یه بی خاصیت میدیدی
در اتاق باز شد زود با دستت اشکاتو پاکیدی
با بالا پایین شدن تخت فهمیدی که روی تخت دراز کشیده
سرتو برگردوندی نمیخواستی ببینتت
ازوم دستشو روی کمرت گذاشت و با صدایی که انگار اونم گریه کرده گقت
هیونجین:ا.ت...معذرت میخوام...
هیچی بهش نمیگفتی و سعی میکردی اون گریه لعنتی رو نگه کنی
هیونجین:باور کن...نمیخواستم اینجوری شه...تو اصلا اضافی نیستی برام... تو..تو..
ا.ت:بسه...!
گریه هات شدت گرفت برگشتی به سمتش
ا.ت:خودت...گفتی...که اضافیم و..کاش میمردم...معذرت خواهی...کلمه ی جادویی نیست ...که از مغزم پاکش کنه...
کاملا حق با من بود و خیلی خوب اینو میدونست
نزدکیم شد و گونمو بوسید با دستش اشکامو پاکید به چشمای براقش که بخاطر اشکاش براق بود
زل زدم
لبخند دردناکی زد
هیونجین:میدونم...کاملا حق با توعه...اما...منو ببخش هوم..؟
الان تنها چیزی که بهش نیاز داشتی بغل گرمش بود
بدون هیچ حرفی به بغلش رفتی و سرتو به سینه مردونش گذاشتی و اونم دستاشو دورت حلقه کرد و روی موهاتو بوسید
موقعیت:
چند ساعت پیش دعوای شدیدی داشتین و هیونجین ناخواسته بهت گفت کاش همون موقعه بیماری قلبیت میموردی و وجودت اضافیه
و این جرفش زیادی ناراحتت کرده بود و به اتاق خوابتون رفتی
اون هم بابت حرفش متاسف بود.
اروم روی تخت دراز کشیده بودی و اشک میریختی هیچوقت انتظار اون حرف رو از بهترین ادم زندگیت عشقت نداشتی
همش و همش صداش و حرفش تو مغزت اکو میشد و بیشتر از قبل اشک هات شدت میگرفت همیشه از خودت متنفر بودی هیچوقت به درد کسی نمیخوردی و خودتو یه بی خاصیت میدیدی
در اتاق باز شد زود با دستت اشکاتو پاکیدی
با بالا پایین شدن تخت فهمیدی که روی تخت دراز کشیده
سرتو برگردوندی نمیخواستی ببینتت
ازوم دستشو روی کمرت گذاشت و با صدایی که انگار اونم گریه کرده گقت
هیونجین:ا.ت...معذرت میخوام...
هیچی بهش نمیگفتی و سعی میکردی اون گریه لعنتی رو نگه کنی
هیونجین:باور کن...نمیخواستم اینجوری شه...تو اصلا اضافی نیستی برام... تو..تو..
ا.ت:بسه...!
گریه هات شدت گرفت برگشتی به سمتش
ا.ت:خودت...گفتی...که اضافیم و..کاش میمردم...معذرت خواهی...کلمه ی جادویی نیست ...که از مغزم پاکش کنه...
کاملا حق با من بود و خیلی خوب اینو میدونست
نزدکیم شد و گونمو بوسید با دستش اشکامو پاکید به چشمای براقش که بخاطر اشکاش براق بود
زل زدم
لبخند دردناکی زد
هیونجین:میدونم...کاملا حق با توعه...اما...منو ببخش هوم..؟
الان تنها چیزی که بهش نیاز داشتی بغل گرمش بود
بدون هیچ حرفی به بغلش رفتی و سرتو به سینه مردونش گذاشتی و اونم دستاشو دورت حلقه کرد و روی موهاتو بوسید
موقعیت:
چند ساعت پیش دعوای شدیدی داشتین و هیونجین ناخواسته بهت گفت کاش همون موقعه بیماری قلبیت میموردی و وجودت اضافیه
و این جرفش زیادی ناراحتت کرده بود و به اتاق خوابتون رفتی
اون هم بابت حرفش متاسف بود.
۱۵.۱k
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.