چند پارتی ( بمون ) پارت ۳
جونگ کوک کلافه دستی تو سرش کشید اون نمی تونست بچه داشته باشه دوست داشت بچه ولی اون میترسید هیتر ها هر لحظه به دخترشون آسیب بزنه ... اون گمراه شده بود نمی دونست باید چیکار کنه
نگاهی به ات کرد با دستاش صورتش رو گرفت اشکاش رو به آرومی پاک کرد
جونگ کوک : گریه نکن با دلم آتیش نزن میگی چیکار کنم اون اگه بدنیا بیاد ممکنه تو این دنیای خطرناک ... بلایی سرش بیاد هوم من اینو نمی خوام ات نمی خوام بدش افسوس بخورم ...
ات : نه نه این بچه از رگ خون منه میفهمی حال منو درک میکنی میدونی چه حس بدی تو دلم شکوفا شده
جونگ کوک: ات مسخره نشو میدونی اون فقط یه لخته خونه
ات:متعجب شد ... لخته خون چطور میتونی اینو بگی ...
هااااااا آخه نامرد لخته خون احساس داره آخه لخته خون قلب داره چطوره آخه ضرباتش میزنه ...
خیلی اشغالی اون بچه ی منه بچه ی منو تو تو داری منو آتیش میزنی داری قلبمو نابود میکنی باعث میشی بیزار بشم ازت این کارو نکن ...
میدونی من هر وقت براش ازت صحبت میکردم لگد میزد حس میکردم تو باز میتونی بهتون بگی لخته خون
جونگ کوک : آره لخته خون فردا میرم سقطش میکنیم چه قانونی چه غیر قانونی
ات جیغی از کلافگی زد
رو زمین سرد نشستم موهامو با دستام چنگ زدم چشمم به چاقویی که روی اپن بود قرار بود با اون کیک رو ببریم
خودمو با سمتش حرکت دادم چاقو رو محکم به سمت خودم و شکمم حرکت دادم ...
با چشایی که به خون نشسته بود نگاهی بهش کردم
نگاهی به ات کرد با دستاش صورتش رو گرفت اشکاش رو به آرومی پاک کرد
جونگ کوک : گریه نکن با دلم آتیش نزن میگی چیکار کنم اون اگه بدنیا بیاد ممکنه تو این دنیای خطرناک ... بلایی سرش بیاد هوم من اینو نمی خوام ات نمی خوام بدش افسوس بخورم ...
ات : نه نه این بچه از رگ خون منه میفهمی حال منو درک میکنی میدونی چه حس بدی تو دلم شکوفا شده
جونگ کوک: ات مسخره نشو میدونی اون فقط یه لخته خونه
ات:متعجب شد ... لخته خون چطور میتونی اینو بگی ...
هااااااا آخه نامرد لخته خون احساس داره آخه لخته خون قلب داره چطوره آخه ضرباتش میزنه ...
خیلی اشغالی اون بچه ی منه بچه ی منو تو تو داری منو آتیش میزنی داری قلبمو نابود میکنی باعث میشی بیزار بشم ازت این کارو نکن ...
میدونی من هر وقت براش ازت صحبت میکردم لگد میزد حس میکردم تو باز میتونی بهتون بگی لخته خون
جونگ کوک : آره لخته خون فردا میرم سقطش میکنیم چه قانونی چه غیر قانونی
ات جیغی از کلافگی زد
رو زمین سرد نشستم موهامو با دستام چنگ زدم چشمم به چاقویی که روی اپن بود قرار بود با اون کیک رو ببریم
خودمو با سمتش حرکت دادم چاقو رو محکم به سمت خودم و شکمم حرکت دادم ...
با چشایی که به خون نشسته بود نگاهی بهش کردم
۳۱.۱k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.