عشق ممنوعه 🧡 ☆Part 3۵☆
صبح از خواب بلند شدم و بعد از انجام روتین صبحگاهیم رفتم سراغ تیسا و بیدارش کردم
سومی: تیسا عزیزم بلند شو صبح شده
تیسا: اومم یکم دیگه توروخدا
سومی: تنبل خانم ساعت هشته باید بریم صبحونه بدو بلند شو
تیسا: اوففف باشه
تیسارو آماده کردم و هردو رفتیم و سر میز پیش اون دو نفر نشستیم و شروع به خوردن کردیم و بعد از چند مین تهیونگ بلند شد و از ما خداحافظی کرد و رفت شرکت و حالا من مونده بودم با تیسا و سوریا ، سوریا خیلی به من خیره میشد و اصلا از نگاهاش خوشم نمیومد ، بعد از صبحونه من و تیسا رفتیم داخل اتاق تا با هم نقاشی بکشیم و باری کنیم ، دو ساعتی گذشت که یکدفعه در اتاق باز شد و سوریا اومد داخل
سوریا: آهای تو برو بیرون میخوام با تیسا تنها باشم
سومی: ببخشید ولی من اسم دارم و اینکه آقای کیم بهم دستور دادن دخترشون رو با شما تنها نزارم پس بفرمایین بیرون
سوریا: هه ببین من خانم این خونم و قدرتم از تو خیلی بیشتره پس سعی نکن باهام در بیوفتی
سومی: بفرمایین بیرون وگرنه مجبور میشم جور دیگه ای باهاتون رفتار بکنم
سوریا: مثلا میخوای چیکار کنی؟ هااا؟
سومی: برو بیرون همین حالا
سوریا: نمیرم بیرون اینجا اتاق دختر منه
تیسا: تو مادر من نیستی
سوریا: تو یکی خفه شو بچه ی لوس و بی ادب
سومی: ببین مراقب حرف زدنت باش وگرنه چیزی که نباید رو انجام میدم همین حالا گمشو بیرون زوددد(با داد)
سوریا: بهتره حدت رو بدونی تو یه خدمتکاری بیش نیستی اونوقت داری سر من داد میکشی هااا
سومی: اولا من هرچیم باشم به تو یکی مربوط نیست دوما با اینهمه افاده نه شوهرت دوستت داره و نه بچه ای که خودتو مادرش معرفی میکنی و نتها دوستت ندارن بلکه ازت متنفرم هستن سوما من مسئول مراقبت از این بچم و اجازه نمیدم تو بهش دست بزنی و اگر همین الان اتاق رو ترک نکنی با آقای کیم طرفی و میدونی که اون بشدت روی دخترش حساسه و قبلا هم بهت اخطار داد که نزدیکش نشی پس گورتو گم کن زود
سوریا: تو..
سومی: ببین فقط پنج ثانیه وقت بعدش دیگه من با تو هیچ حرفی ندارم و فورا به آقای کیم خبر میدم پس زود باش
سوریا: دختره ی..
سوریا از اتاق رفت بیرون و در رو محکم بست سومی هم رفت پیش تیسا نشست
سومی: از حرفش که ناراحت نشدی عزیزم؟
تیسا: نه برام اهمیتی نداره که اون چی میگه
سومی: افرین عزیزم حالا بیا به ادامه نقاشیمون برسیم
هردو دوباره مشغول نقاشی کردن شدیم و من تصمیم گرفتم وقتی تهیونگ اومد خونه جریان رو بهش بگم چون اون دختر بیش از حد گستاخه
کپی ممنوع ❌
سومی: تیسا عزیزم بلند شو صبح شده
تیسا: اومم یکم دیگه توروخدا
سومی: تنبل خانم ساعت هشته باید بریم صبحونه بدو بلند شو
تیسا: اوففف باشه
تیسارو آماده کردم و هردو رفتیم و سر میز پیش اون دو نفر نشستیم و شروع به خوردن کردیم و بعد از چند مین تهیونگ بلند شد و از ما خداحافظی کرد و رفت شرکت و حالا من مونده بودم با تیسا و سوریا ، سوریا خیلی به من خیره میشد و اصلا از نگاهاش خوشم نمیومد ، بعد از صبحونه من و تیسا رفتیم داخل اتاق تا با هم نقاشی بکشیم و باری کنیم ، دو ساعتی گذشت که یکدفعه در اتاق باز شد و سوریا اومد داخل
سوریا: آهای تو برو بیرون میخوام با تیسا تنها باشم
سومی: ببخشید ولی من اسم دارم و اینکه آقای کیم بهم دستور دادن دخترشون رو با شما تنها نزارم پس بفرمایین بیرون
سوریا: هه ببین من خانم این خونم و قدرتم از تو خیلی بیشتره پس سعی نکن باهام در بیوفتی
سومی: بفرمایین بیرون وگرنه مجبور میشم جور دیگه ای باهاتون رفتار بکنم
سوریا: مثلا میخوای چیکار کنی؟ هااا؟
سومی: برو بیرون همین حالا
سوریا: نمیرم بیرون اینجا اتاق دختر منه
تیسا: تو مادر من نیستی
سوریا: تو یکی خفه شو بچه ی لوس و بی ادب
سومی: ببین مراقب حرف زدنت باش وگرنه چیزی که نباید رو انجام میدم همین حالا گمشو بیرون زوددد(با داد)
سوریا: بهتره حدت رو بدونی تو یه خدمتکاری بیش نیستی اونوقت داری سر من داد میکشی هااا
سومی: اولا من هرچیم باشم به تو یکی مربوط نیست دوما با اینهمه افاده نه شوهرت دوستت داره و نه بچه ای که خودتو مادرش معرفی میکنی و نتها دوستت ندارن بلکه ازت متنفرم هستن سوما من مسئول مراقبت از این بچم و اجازه نمیدم تو بهش دست بزنی و اگر همین الان اتاق رو ترک نکنی با آقای کیم طرفی و میدونی که اون بشدت روی دخترش حساسه و قبلا هم بهت اخطار داد که نزدیکش نشی پس گورتو گم کن زود
سوریا: تو..
سومی: ببین فقط پنج ثانیه وقت بعدش دیگه من با تو هیچ حرفی ندارم و فورا به آقای کیم خبر میدم پس زود باش
سوریا: دختره ی..
سوریا از اتاق رفت بیرون و در رو محکم بست سومی هم رفت پیش تیسا نشست
سومی: از حرفش که ناراحت نشدی عزیزم؟
تیسا: نه برام اهمیتی نداره که اون چی میگه
سومی: افرین عزیزم حالا بیا به ادامه نقاشیمون برسیم
هردو دوباره مشغول نقاشی کردن شدیم و من تصمیم گرفتم وقتی تهیونگ اومد خونه جریان رو بهش بگم چون اون دختر بیش از حد گستاخه
کپی ممنوع ❌
۱۵۰.۷k
۱۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.