✘اربـاب خشن من..! ✞p11
+چیکار میکنی؟ بزار برم گنده
یکی از بادیگاردا:ارباب دستور دادن هیچکس از عمارت خارج نشه
+اونوقت چرا
بادیگارد:خواهر و مادر ارباب دارن از خرید برمیگردن برا همین باید همه بهشون تعظیم کنن چون دیشب هیچ کس متوجه حضور این دو نفر در مهمونی نشده
+ایشش بابا من دانشگاه دارم بزار برم
بادیگارد:انقدر لج نکنید اجازه نداریم بزاریم برین
+الان میرم ب ارباب میگم دمار از روزگارتون دراره حالا ببین گنده
*هه جونگ ویو*
با عصبانیت و قدم های بزرگ بچگونه رفتم در اتاق اربابو زدم و اجازه ورود رو داد و رفتم داخل
-چیزی شده؟
+ارباب چرا این بادیگاردا نمیزارن برم داشنگاه؟!(با حرص و فشار)
-چته چرا انقد حرص میخوری؟ مگ دلیلشو بت نگفتن؟ (با خنده)
+هوف اره گفتن اما من مسابقه دارم امروز باید برم
-چ مسابقه ای هرزه کوچولو
+دو
-خوبه...اما نمیتونم بزاری بری
+ارباب ترو خدا(با بغض)
*جونگ کوک ویو*
در زده شد و هه جونگ با اون قدمای بلند و کیوتش اومد داخل بزور خودمو نگه داشتم ک شروع کرد ب وراجی قشنگ داشت فشار میخورد برا همین خیلی بهم حال میداد
بهش اجازه ندادم برع اما با لحن خیلی کیوتی ازم خواهش کرد منم هارتم ب خاطر قیافه کیوتش اکلیلی شد برا همین تصمیم گرفتم اجازه بدم
-باشه فقط بعد از تموم شدن دانشگاه برگرد...یکیو میفرستم دنبالت
+وای جیغغغغ مرصی ارباب
-مرخصی
*هه جونگ ویو*
با خوشحالی رفتم پایین و بادیگاردا رو هول دادم و حرکت کردم ب سمت خروجی
*فلش بک ب دانشگاه*
وارد حیاط شدم..متوجه شدم همه نگاها رو منه خدمو زدم ب اوت راه اصلا نگاهشون نکردم و وارد سالن شدم ک چشمم خورد ب تهیونگ..قلبم تند تند میزد وقتی میدیدمش دست و پامو گم میکردم....سریع نگاهمو ازش گرفتم و رفتم وارد کلاس شدم
اونم متوجه من شد و با من وارد کلاس شد
هوفف دلم واسه طعم لباش تنگ شده ولی اون بهم خیانت کرده
*فلش بک ب ی هفته قبل*
علامت تهیونگ =
+دیگ نمیخوامت ازت متنفرم
=چرا مگه چیکار کردم بیبی؟
+ب منننن نگوووو بیبیییی (با بغض و داد)
=خب چیکار کردم ک انقد ازم بدت میاد؟
+فکر کردی نفهمیدم رفته بودی بار با یکی دیگ رابطه داشتی؟
=م... من.. من فقط مست بودم
+معلوم شد دیگه دوسم نداری(با بغض)
=ن هه جونگ من تورو خیلی دوست دارم من عاشقتم نمیخام از دستت بدم خواهش میکنم
+دیگه رابطه ای بین ما نیس دیگه نمیخام ببینمت پسره هیز
=باشع منو دیگه نخوا ولی بزار برای اخرین بار طعم لباتو بچشم
+ای کاش اون روز طعم لبای منو میخاستی نه اون دختره عوضی
*نذاشت تهیونگ حرفی بزنه و سریع سوار ماشینش شد و رفت*
*پایان فلش بک*
انقد تو فکر رفته بودم ک حالیم نشد کی استاد اومد
با صدای استاد ب خودم اومدم ک داشت صدام میکرد و بچه ها بهم میخندیدن
استاد:هه جونگ؟ هه جونگ؟! کجایی دختر
+ب.. بله استاد ببخشید حواسم نبود
استاد:اشکال نداره عزیزم خب بریم سراغ درسمون...عاا راستی قرار بود جا هاتونو تغییر بدم...
تهیونگ پاشو برو بشین پیش هه جونگ
لیسا کنار هیون وو
و.........
یکی از بادیگاردا:ارباب دستور دادن هیچکس از عمارت خارج نشه
+اونوقت چرا
بادیگارد:خواهر و مادر ارباب دارن از خرید برمیگردن برا همین باید همه بهشون تعظیم کنن چون دیشب هیچ کس متوجه حضور این دو نفر در مهمونی نشده
+ایشش بابا من دانشگاه دارم بزار برم
بادیگارد:انقدر لج نکنید اجازه نداریم بزاریم برین
+الان میرم ب ارباب میگم دمار از روزگارتون دراره حالا ببین گنده
*هه جونگ ویو*
با عصبانیت و قدم های بزرگ بچگونه رفتم در اتاق اربابو زدم و اجازه ورود رو داد و رفتم داخل
-چیزی شده؟
+ارباب چرا این بادیگاردا نمیزارن برم داشنگاه؟!(با حرص و فشار)
-چته چرا انقد حرص میخوری؟ مگ دلیلشو بت نگفتن؟ (با خنده)
+هوف اره گفتن اما من مسابقه دارم امروز باید برم
-چ مسابقه ای هرزه کوچولو
+دو
-خوبه...اما نمیتونم بزاری بری
+ارباب ترو خدا(با بغض)
*جونگ کوک ویو*
در زده شد و هه جونگ با اون قدمای بلند و کیوتش اومد داخل بزور خودمو نگه داشتم ک شروع کرد ب وراجی قشنگ داشت فشار میخورد برا همین خیلی بهم حال میداد
بهش اجازه ندادم برع اما با لحن خیلی کیوتی ازم خواهش کرد منم هارتم ب خاطر قیافه کیوتش اکلیلی شد برا همین تصمیم گرفتم اجازه بدم
-باشه فقط بعد از تموم شدن دانشگاه برگرد...یکیو میفرستم دنبالت
+وای جیغغغغ مرصی ارباب
-مرخصی
*هه جونگ ویو*
با خوشحالی رفتم پایین و بادیگاردا رو هول دادم و حرکت کردم ب سمت خروجی
*فلش بک ب دانشگاه*
وارد حیاط شدم..متوجه شدم همه نگاها رو منه خدمو زدم ب اوت راه اصلا نگاهشون نکردم و وارد سالن شدم ک چشمم خورد ب تهیونگ..قلبم تند تند میزد وقتی میدیدمش دست و پامو گم میکردم....سریع نگاهمو ازش گرفتم و رفتم وارد کلاس شدم
اونم متوجه من شد و با من وارد کلاس شد
هوفف دلم واسه طعم لباش تنگ شده ولی اون بهم خیانت کرده
*فلش بک ب ی هفته قبل*
علامت تهیونگ =
+دیگ نمیخوامت ازت متنفرم
=چرا مگه چیکار کردم بیبی؟
+ب منننن نگوووو بیبیییی (با بغض و داد)
=خب چیکار کردم ک انقد ازم بدت میاد؟
+فکر کردی نفهمیدم رفته بودی بار با یکی دیگ رابطه داشتی؟
=م... من.. من فقط مست بودم
+معلوم شد دیگه دوسم نداری(با بغض)
=ن هه جونگ من تورو خیلی دوست دارم من عاشقتم نمیخام از دستت بدم خواهش میکنم
+دیگه رابطه ای بین ما نیس دیگه نمیخام ببینمت پسره هیز
=باشع منو دیگه نخوا ولی بزار برای اخرین بار طعم لباتو بچشم
+ای کاش اون روز طعم لبای منو میخاستی نه اون دختره عوضی
*نذاشت تهیونگ حرفی بزنه و سریع سوار ماشینش شد و رفت*
*پایان فلش بک*
انقد تو فکر رفته بودم ک حالیم نشد کی استاد اومد
با صدای استاد ب خودم اومدم ک داشت صدام میکرد و بچه ها بهم میخندیدن
استاد:هه جونگ؟ هه جونگ؟! کجایی دختر
+ب.. بله استاد ببخشید حواسم نبود
استاد:اشکال نداره عزیزم خب بریم سراغ درسمون...عاا راستی قرار بود جا هاتونو تغییر بدم...
تهیونگ پاشو برو بشین پیش هه جونگ
لیسا کنار هیون وو
و.........
۳۷.۸k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.