PART ⑥
ا.ت: امروز تعطیل بود پاشدم رفتم دوش گرفتم و غذا سفارش دادم که گوشیم زنگ خوردــــــ
د/ل: سلام
ا.ت: سلام جانم دکتر!
د/ل: ا.ت ببخشید بخواتر یه دلیلی دیگه نمیتونی تو این بیمارستان کار کنی باید انتقالی بگیری و بری یه بیمارستان دیگه
ا.ت: چ.... چی!چرا؟
د/ل: نمیدونم ولی دیگه نمیتونی بمونی
ا.ت: باشه پس بعد میام وسایلم رو میگیرم (با ناراحتی)
ا.ت ویو
گوشیرو قط کردم و همون موقع غذام رسید اوردم که بخورم اما اشتها نداشتم و با غذام بازی میکردم
جیمین ویو
من و یونجا غذامون رو خوردیم و اماده شدیم ایستادیم تا خاستگار یونجا بیاد
جیمین: دخترم میگم لباست یکم باز نیست؟
ا.ت: یااااااا بابا
جیمین: باشه
که همون موقع زنگ خورد و ما در رو باز کردیم یه مرد خوش هیکل با دسته گل اومد تو
جونگ سو(همون دوست پسر یونجا که خاستگارشه): سلام
جیمین: سلام بغرمایید تو
خلاصه سلام کردیم و نشستیم و رفتیم سر اصل مطلب
جیمین: خوب من اول میخوام اسمتون رو بپرسم
جونگ سو: خوب اسم من کیم جونگ سو هست
جیمین: خوب میشه از شغلتون یکم تعریف کنید
جونگ سو: بله من مدیر یک شرکت بزرگ هستم خانوادم رو توی تصادف از دست دادم و........
جیمین: خوب یونجا تو قبول میکنی این وصلت رو
یونجا: با اجازه ی شما بابا بله
جیمین: شما چی اقای جونگ سو
جونگ سو: منم با اجازه ی شما بله
جیمین بعد از کلی فکر گفت: مبارک باشه
یونجا: وای بابا مرسییییی
یونجا: من میرم قهوه بیارم
جونگ سو: اقای پارک با اجازه ی شما منم میرم کمکش
جیمین: برید راحت باشید
ا.ت: بعد از کلی ناراحتی رفتم یکم دراز بکشمـ
یونجا و جونگ سو رفتن توی اشپز خانه البته اشپز خانه دیوار داشت
جونگ سو: عشقم ماجرای بچرم بگیم
یونجا: اره
جونگ سو: باشه حالا یه بوس بده
یونجا: یااااااااااااا
جونگ سو نزدیک یونجا رفت و لبش رو روی لب اون گذاشت و بوسه ی محکمی رو شروع کرد...
جیمین: بزار برم ببینم چرا انقدر دیر اومدن
جیمین ویو
رفتم دم در اشپز خانه که یهو با صحنه ای مواجع شدم دیدم اون دوتا لب تو لب هم و دارن همو بغل میکنن و میبوسن که من سری برگشتم سر جام
جیمین: وای این چی بود من دیدم یعنی با این مرده تو رابطه بود...... بزار صداش کنم خیلی طول کشید
جیمین: یونجا.............
د/ل: سلام
ا.ت: سلام جانم دکتر!
د/ل: ا.ت ببخشید بخواتر یه دلیلی دیگه نمیتونی تو این بیمارستان کار کنی باید انتقالی بگیری و بری یه بیمارستان دیگه
ا.ت: چ.... چی!چرا؟
د/ل: نمیدونم ولی دیگه نمیتونی بمونی
ا.ت: باشه پس بعد میام وسایلم رو میگیرم (با ناراحتی)
ا.ت ویو
گوشیرو قط کردم و همون موقع غذام رسید اوردم که بخورم اما اشتها نداشتم و با غذام بازی میکردم
جیمین ویو
من و یونجا غذامون رو خوردیم و اماده شدیم ایستادیم تا خاستگار یونجا بیاد
جیمین: دخترم میگم لباست یکم باز نیست؟
ا.ت: یااااااا بابا
جیمین: باشه
که همون موقع زنگ خورد و ما در رو باز کردیم یه مرد خوش هیکل با دسته گل اومد تو
جونگ سو(همون دوست پسر یونجا که خاستگارشه): سلام
جیمین: سلام بغرمایید تو
خلاصه سلام کردیم و نشستیم و رفتیم سر اصل مطلب
جیمین: خوب من اول میخوام اسمتون رو بپرسم
جونگ سو: خوب اسم من کیم جونگ سو هست
جیمین: خوب میشه از شغلتون یکم تعریف کنید
جونگ سو: بله من مدیر یک شرکت بزرگ هستم خانوادم رو توی تصادف از دست دادم و........
جیمین: خوب یونجا تو قبول میکنی این وصلت رو
یونجا: با اجازه ی شما بابا بله
جیمین: شما چی اقای جونگ سو
جونگ سو: منم با اجازه ی شما بله
جیمین بعد از کلی فکر گفت: مبارک باشه
یونجا: وای بابا مرسییییی
یونجا: من میرم قهوه بیارم
جونگ سو: اقای پارک با اجازه ی شما منم میرم کمکش
جیمین: برید راحت باشید
ا.ت: بعد از کلی ناراحتی رفتم یکم دراز بکشمـ
یونجا و جونگ سو رفتن توی اشپز خانه البته اشپز خانه دیوار داشت
جونگ سو: عشقم ماجرای بچرم بگیم
یونجا: اره
جونگ سو: باشه حالا یه بوس بده
یونجا: یااااااااااااا
جونگ سو نزدیک یونجا رفت و لبش رو روی لب اون گذاشت و بوسه ی محکمی رو شروع کرد...
جیمین: بزار برم ببینم چرا انقدر دیر اومدن
جیمین ویو
رفتم دم در اشپز خانه که یهو با صحنه ای مواجع شدم دیدم اون دوتا لب تو لب هم و دارن همو بغل میکنن و میبوسن که من سری برگشتم سر جام
جیمین: وای این چی بود من دیدم یعنی با این مرده تو رابطه بود...... بزار صداش کنم خیلی طول کشید
جیمین: یونجا.............
۱۵.۳k
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.