“𝑵𝒐𝒗𝒆𝒍”
“𝑵𝒐𝒗𝒆𝒍”
“𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐬𝐬”
“𝐏𝐚𝐫𝐭”𝟔
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم
رفتم حموم دوش گرفتم اومدم بیرون موهامو سشوار کردم
رفتم سراغ کمدم تا یه لباس خیلی قشنگ بپوشم تا توجه آقا بوراک رو جلب کنم
یه لباس خیلی خوشگل پیدا کردم پوشیدم
موهامو باز گذاشتم یه عطر
خیلی خوش بو هم زدم
خلاصه خوشگل شده بودم رفتم بیرون
تاکسی گرفتم رفتم خونه آقا بوراک
راننده:سلام دنیز خانم؟
دنیز:سلام بده
راننده:این کلید هارو آقا بوراک دادن گفتن بدم به شما خودشون رفتن ورزش
دنیز:اها باشه مرسی
وااای چه خونهی خوشگلی هست
مواظب باشم که دستم به جایی نخوره چون اگه چیزی بشکنه حتما دخلم اومده
وسایلامو گذاشتم روی مبل و شروع کردم به درست کردن غذا هایی که آقا بوراک گفت
داشتم دسر درست میکردم که
بوراک:تموم کردی غذا هارو
دنیز:هاااااااا بله غذا ها تموم شدن فقط دسر مونده
بوراک:چرا اینجوری نگام میکنی چیشده
دنیز:لختید
بوراک:عه ببخشید الان میرم لباس بپوشم
وای خدایا گرمم شد
بلاخره همچی تموم شد در زدن در رو باز کردم
دنیز:سلام خوش اومدین آقا عیلهان
علیهان: سلام واااای چقدر خوشگل شدی
دنیز:خیلی ممنونم شما هم خیلی خوشتیپ شدین
که آقا بوراک داشت میومد پایین
خیلی خوشتیپ شده بود
همینجوری داشتم نگاش میکردم
بوراک:دنیز هواست کجاست
دنیز:بله هیچی
آقا بوراک با آقا عیلهان رفتن توی حیات منم به بچه ها خوش آمد گفتم که دیدم یاسمین خانم هم اومده
دنیز:خوش اومدین یاسمین خانم
بهم سلام نکرد و رفت حیات پیش بوراک
دنیز:بیشعور سلام کردن بلد نیست
رفتم غدا هارو بردم توی حیات
که یاسمین خانم قهوه شو ریخت روی دستم
دنیز:اااخ سوختم مامان سوختم
یاسیمن:ای وای ببخشید من هواست نبود
بدو بدو رفتم توی آشپزخونه که آقا علیهان اومد
علیهان:دنیز حالت خوبه
دنیز:آره چیزی نیست خوبم
علیهان:بیا برات پاماد بزنم
آقا علیهان داشت واسم پاماد میزد منم داشتم نگاش میکردم
که یهو آقا بوراک اومد اخماش توی هم رفت
بهم نگاه کردو رفت
“𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐬𝐬”
“𝐏𝐚𝐫𝐭”𝟔
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم
رفتم حموم دوش گرفتم اومدم بیرون موهامو سشوار کردم
رفتم سراغ کمدم تا یه لباس خیلی قشنگ بپوشم تا توجه آقا بوراک رو جلب کنم
یه لباس خیلی خوشگل پیدا کردم پوشیدم
موهامو باز گذاشتم یه عطر
خیلی خوش بو هم زدم
خلاصه خوشگل شده بودم رفتم بیرون
تاکسی گرفتم رفتم خونه آقا بوراک
راننده:سلام دنیز خانم؟
دنیز:سلام بده
راننده:این کلید هارو آقا بوراک دادن گفتن بدم به شما خودشون رفتن ورزش
دنیز:اها باشه مرسی
وااای چه خونهی خوشگلی هست
مواظب باشم که دستم به جایی نخوره چون اگه چیزی بشکنه حتما دخلم اومده
وسایلامو گذاشتم روی مبل و شروع کردم به درست کردن غذا هایی که آقا بوراک گفت
داشتم دسر درست میکردم که
بوراک:تموم کردی غذا هارو
دنیز:هاااااااا بله غذا ها تموم شدن فقط دسر مونده
بوراک:چرا اینجوری نگام میکنی چیشده
دنیز:لختید
بوراک:عه ببخشید الان میرم لباس بپوشم
وای خدایا گرمم شد
بلاخره همچی تموم شد در زدن در رو باز کردم
دنیز:سلام خوش اومدین آقا عیلهان
علیهان: سلام واااای چقدر خوشگل شدی
دنیز:خیلی ممنونم شما هم خیلی خوشتیپ شدین
که آقا بوراک داشت میومد پایین
خیلی خوشتیپ شده بود
همینجوری داشتم نگاش میکردم
بوراک:دنیز هواست کجاست
دنیز:بله هیچی
آقا بوراک با آقا عیلهان رفتن توی حیات منم به بچه ها خوش آمد گفتم که دیدم یاسمین خانم هم اومده
دنیز:خوش اومدین یاسمین خانم
بهم سلام نکرد و رفت حیات پیش بوراک
دنیز:بیشعور سلام کردن بلد نیست
رفتم غدا هارو بردم توی حیات
که یاسمین خانم قهوه شو ریخت روی دستم
دنیز:اااخ سوختم مامان سوختم
یاسیمن:ای وای ببخشید من هواست نبود
بدو بدو رفتم توی آشپزخونه که آقا علیهان اومد
علیهان:دنیز حالت خوبه
دنیز:آره چیزی نیست خوبم
علیهان:بیا برات پاماد بزنم
آقا علیهان داشت واسم پاماد میزد منم داشتم نگاش میکردم
که یهو آقا بوراک اومد اخماش توی هم رفت
بهم نگاه کردو رفت
۶۶۴
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.