پارت ۳۶
خودمو بیشتر تو بغلش جا کردم و گفتم» خب حالا کی باید بریم و تا کی باید اونجا بمونیم
همونطور که دستشو نوازش وار به موهام میکشید گفت»تا وقتی که من اون عوضی رو نکشتم نمیتونم بزارم بیای عمارت یا تنها بری بیرون بیب امید وارم درک کنی تو چه شرایطی هستیم تعداد بادیگاردا رو بیشتر کردم شب میریم
گقتم»اها باشه معلومه که درک میکنم عزیزم ولی فقط یه مدت کوتاه اینجوریه دیگه مگه نه
گفت»اره فقط برای یه مدت کوتاه
خواستم یکم اذیتش کنم گفتم»پس یعنی بعدش میزاری با رفیقام برم بیرون برم پارتی
یهو خیلی جدی برگشت سمتم و گفت»معلومه که نه
منم گفتم»یاااا جونکوک خودت همین الان گفتی فقط یه مدت نمیتونی بزاری من برم بیرون ولی بعدش میزاری
گفت»نگفتم میزارم بری پارتی اونم بدون من فقط میتونم بگم میزارم بری پیش رفیقات حتی اونم کم
گفتم»خیلی خب باشه به حرفت گوش نکنم چیکار کنم مگه یه جونکوک بیشتر دارم
بعد لپمو کشید و بوسیدم و گفت»خب عزیزم پاشو جمع کن وسایلاتو آماده باش دیگه هر وقت گفتم بریم
گفتم»باشه
بعد از بغلش درومدم و رفتم سمت کمد لباسام و چمدونم رو هم از زیر تخت درآوردم و لباسام و هر چی که لازم داشتم تو این یه مدت برداشتم و جمع کردم و کوک هم تمام مدت داشت با یه لبخند بهم نگاه میکرد که برگشتم سمتش و گفتم»تو نمیخوای جمع کنی وسایلاتو
گفت»بعدا جمع میکنم
گفتم»میخوای خودم برات جمع کنم
گفت»نه عزیزم خودم بعدا جمعشون میکنم
گفتم»باشه پس من برم یه دوش هم بگیرم
گفت»باشه عزیزم منم برم برای شب کار ها رو اوکی کنم
گفتم»باشه
همونطور که دستشو نوازش وار به موهام میکشید گفت»تا وقتی که من اون عوضی رو نکشتم نمیتونم بزارم بیای عمارت یا تنها بری بیرون بیب امید وارم درک کنی تو چه شرایطی هستیم تعداد بادیگاردا رو بیشتر کردم شب میریم
گقتم»اها باشه معلومه که درک میکنم عزیزم ولی فقط یه مدت کوتاه اینجوریه دیگه مگه نه
گفت»اره فقط برای یه مدت کوتاه
خواستم یکم اذیتش کنم گفتم»پس یعنی بعدش میزاری با رفیقام برم بیرون برم پارتی
یهو خیلی جدی برگشت سمتم و گفت»معلومه که نه
منم گفتم»یاااا جونکوک خودت همین الان گفتی فقط یه مدت نمیتونی بزاری من برم بیرون ولی بعدش میزاری
گفت»نگفتم میزارم بری پارتی اونم بدون من فقط میتونم بگم میزارم بری پیش رفیقات حتی اونم کم
گفتم»خیلی خب باشه به حرفت گوش نکنم چیکار کنم مگه یه جونکوک بیشتر دارم
بعد لپمو کشید و بوسیدم و گفت»خب عزیزم پاشو جمع کن وسایلاتو آماده باش دیگه هر وقت گفتم بریم
گفتم»باشه
بعد از بغلش درومدم و رفتم سمت کمد لباسام و چمدونم رو هم از زیر تخت درآوردم و لباسام و هر چی که لازم داشتم تو این یه مدت برداشتم و جمع کردم و کوک هم تمام مدت داشت با یه لبخند بهم نگاه میکرد که برگشتم سمتش و گفتم»تو نمیخوای جمع کنی وسایلاتو
گفت»بعدا جمع میکنم
گفتم»میخوای خودم برات جمع کنم
گفت»نه عزیزم خودم بعدا جمعشون میکنم
گفتم»باشه پس من برم یه دوش هم بگیرم
گفت»باشه عزیزم منم برم برای شب کار ها رو اوکی کنم
گفتم»باشه
۵۸.۵k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.