رمان عشق خونین
رمان عشق خونین
پارت⁷
بردنش بیمارستان منم کنارشون رفتم
دکتر: شما چه نسبتی باهاش دارین
مریم: من مادرشم
دکتر: شماهم نامزدشین
مریم: نخیر ایشون دوستشونن
دکتر: خب من برم ببینم چی شده
بیرون بودیم مامان آیسو زار زار گریه میکرد یهو گوشیش زنگ خورد زد تو بلند گو
منشی: سلام خانم صوفی ببخشید مزاحمتون شدم خواستم بگم زود خودتونو برسونید اینجا دارن شرکتو پلمپ میکنن
مریم: الان میام من باید برم اگه چیزی نیاز داشتین بهم بگین
امیر: چیزی شده
مریم: هیچی منشی زنگید گف دارن شرکتو پلمپ میکنن باید برم
امیر: باش چشم من اینجام نگران نباشین
مامان آیسو رفت منم نشستم اون صورتش جلو چشام بود که دکتر اومد
دکتر: دوستتون چیزی مصرف میکنن
امیر: نمیدونم
دکتر: انگار یه چهار ماهه مواد مصرف میکنن
امیر: من از چیزی خبر ندارم آقای دکتر مشکلشون چیه
دکتر: هیچی باید ببینیم مشکلش چیه
امیر: هرچی شد میشه بهم بگین لطفا
دکتر: حتما
امیر: الان من میتونم برم تو
دکتر: آره
رفتم تو دیدم بیهوشه رنگ صورتش سفید سفید بود یهو چشاشو باز کرد تصمیم گرفتم باهاش راحت حرف بزنم
امیر: سلام حالت خوبه
آیسو: خوبم چی شده
امیر: هیچی اومدی شرکت یهو نمیدونم چی شد افتادی زمین راستی ببینم تو چیزی میکشی؟!
آیسو: چیی
امیر: چیزی مصرف میکنی راستشو بهم بگو
آیسو: خب راستش آره یه سه چهار ماهیه
امیر: تو با خودت چیکار میکنی دختر
آیسو: میشه به مامانم نگی تورو خدا
امیر: نمیگم نگران نباش ولی باید ترک کنیااا
آیسو: میکنم قول میدم
سرمو تکون دادم و هر دومون سکوت کردیم
آیسو: امیر؟!
امیر: جانم ام بله
آیسو: هیچی
امیر: بگو
آیسو: ببخشید دیروز تو پارکینگ اونجوری گفتم
امیر: نه بابا چه اشکالی داره
ویو آیسو.....
به خودم اومده بودم نمیخواستم اون حرف هارو بزنم تو فکر فرو رفتم از چشام اشک اومد
امیر: آیسو آیسو
آیسو: بله
امیر: داری گریه میکنی؟!
بلند شدمو نشستم
آیسو: نه خوبم
امیر: بهم بگو هر چی باشه درکت میکنم قول میدم
#رمان_عشق_خونین
پارت⁷
بردنش بیمارستان منم کنارشون رفتم
دکتر: شما چه نسبتی باهاش دارین
مریم: من مادرشم
دکتر: شماهم نامزدشین
مریم: نخیر ایشون دوستشونن
دکتر: خب من برم ببینم چی شده
بیرون بودیم مامان آیسو زار زار گریه میکرد یهو گوشیش زنگ خورد زد تو بلند گو
منشی: سلام خانم صوفی ببخشید مزاحمتون شدم خواستم بگم زود خودتونو برسونید اینجا دارن شرکتو پلمپ میکنن
مریم: الان میام من باید برم اگه چیزی نیاز داشتین بهم بگین
امیر: چیزی شده
مریم: هیچی منشی زنگید گف دارن شرکتو پلمپ میکنن باید برم
امیر: باش چشم من اینجام نگران نباشین
مامان آیسو رفت منم نشستم اون صورتش جلو چشام بود که دکتر اومد
دکتر: دوستتون چیزی مصرف میکنن
امیر: نمیدونم
دکتر: انگار یه چهار ماهه مواد مصرف میکنن
امیر: من از چیزی خبر ندارم آقای دکتر مشکلشون چیه
دکتر: هیچی باید ببینیم مشکلش چیه
امیر: هرچی شد میشه بهم بگین لطفا
دکتر: حتما
امیر: الان من میتونم برم تو
دکتر: آره
رفتم تو دیدم بیهوشه رنگ صورتش سفید سفید بود یهو چشاشو باز کرد تصمیم گرفتم باهاش راحت حرف بزنم
امیر: سلام حالت خوبه
آیسو: خوبم چی شده
امیر: هیچی اومدی شرکت یهو نمیدونم چی شد افتادی زمین راستی ببینم تو چیزی میکشی؟!
آیسو: چیی
امیر: چیزی مصرف میکنی راستشو بهم بگو
آیسو: خب راستش آره یه سه چهار ماهیه
امیر: تو با خودت چیکار میکنی دختر
آیسو: میشه به مامانم نگی تورو خدا
امیر: نمیگم نگران نباش ولی باید ترک کنیااا
آیسو: میکنم قول میدم
سرمو تکون دادم و هر دومون سکوت کردیم
آیسو: امیر؟!
امیر: جانم ام بله
آیسو: هیچی
امیر: بگو
آیسو: ببخشید دیروز تو پارکینگ اونجوری گفتم
امیر: نه بابا چه اشکالی داره
ویو آیسو.....
به خودم اومده بودم نمیخواستم اون حرف هارو بزنم تو فکر فرو رفتم از چشام اشک اومد
امیر: آیسو آیسو
آیسو: بله
امیر: داری گریه میکنی؟!
بلند شدمو نشستم
آیسو: نه خوبم
امیر: بهم بگو هر چی باشه درکت میکنم قول میدم
#رمان_عشق_خونین
۴.۵k
۱۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.