فیک: فصل دوم فقط من ،فقط تو
پارت:8
ات : فقط داشتیم میرفتیم بیرون؟
تهیونگ: با اجازه کی
ات : فک کنم یادت رفته شرط من برای ازدواج آزاد بودنمه
تهیونگ: ات!
ات: خب؟ حق بیرون رفتن با استاد و همچنین پسر خاله م رو ندارم ؟ چرا مثل صد سال پیش رفتار میکنی تهیونگ؟ تو ک امروزی نه؟
تهیونگ حاج و واج برای این رفتار ات مونده بود.
ات : ام پس ما میریم
تهیونگ: ار اره برید خوشبگذره
هوسوک ک متوجه وضعیت شده بود
هوسوک: ام ات راستش ی کاری پیش اومده و من باید سریع برم حتما ی روز میریم با هم بیرون باشه؟
ات : اوه اوکی
هوسوک: فعلا
تهیونگ از اتاق خارج شد و ب سمت اتاق کارش رفت
هوای عمارت داشت ات رو خفه میکرد و تصمیم گرفت ک بره بیرون
و از در عمارت داشت خارج میشد ک ب بادیگارد دم در اشاره کرد
ات : تو باهام بیا و ماشین رو آماده کن قراره خوش بگذرونم
خدمتکار: بله خانم
و تصمیم گرفت ک سعی کنه اون بوسه و حرف تهیونگ رو ب لیا رو فراموش کنه این سخته فراموش کردن خاطراتی که تا اعماق دلش رو ب ولوله انداخته بود و اما اون تصمیم گرفته بود ک
مقاومت کنه و بجنگه
رفتارش با ته اصلا دست خودش نبود نمیتونست باهاش مثل قبل باشه و این معذبش میکرد انگار ک تهیونگش مال کسه دیگه ای باشه سرش رو تکون داد تا این افکار از سرش بیرون بره و ب راننده دستور داد که ب بهترین سالن زیبایی سئول بره قرار بود خیلی چیزها رو تغییر بده
تهیونگ
رو کار اصلا تمرکز نداشتم و تموم برگه ها رو برداشتم و کوبیدم ب دیوار ب صندلی تکیه دادم و بلند نصف میکشیدم این همه دوری در حالیکه کنار هم تو ی عمارت باشیم اصلا درست نیست ، از اونموقع ای که برگشتن پشت سر هم بد بیاری میارن و تهیونگ تصمیم گرفت و ب یک عمارت دیگه همراه ات بره شاید ی کن از مشکلاتش پا گیرشون نشه
اول باید با ات صحبت میکرد اعصابش خورد بود دیگه نتونست مقاومت کنه پس ب سمت بار رفت ک حداقل واسه چند ساعت هم ک شده همه این اتفاقات رو بتونه فراموش کنه
لیوان بزرگی از بهترین مشروب های فرانسوی رو دور دستش میچرخوند و نیشخندی ب لب داشت شاید باید ب همه میفهموند ک ات تمام و کمال مال خودشه.
شرط پارت بعد ۱۰۱تا لایک و کامنت بدون 🙊💜
ات : فقط داشتیم میرفتیم بیرون؟
تهیونگ: با اجازه کی
ات : فک کنم یادت رفته شرط من برای ازدواج آزاد بودنمه
تهیونگ: ات!
ات: خب؟ حق بیرون رفتن با استاد و همچنین پسر خاله م رو ندارم ؟ چرا مثل صد سال پیش رفتار میکنی تهیونگ؟ تو ک امروزی نه؟
تهیونگ حاج و واج برای این رفتار ات مونده بود.
ات : ام پس ما میریم
تهیونگ: ار اره برید خوشبگذره
هوسوک ک متوجه وضعیت شده بود
هوسوک: ام ات راستش ی کاری پیش اومده و من باید سریع برم حتما ی روز میریم با هم بیرون باشه؟
ات : اوه اوکی
هوسوک: فعلا
تهیونگ از اتاق خارج شد و ب سمت اتاق کارش رفت
هوای عمارت داشت ات رو خفه میکرد و تصمیم گرفت ک بره بیرون
و از در عمارت داشت خارج میشد ک ب بادیگارد دم در اشاره کرد
ات : تو باهام بیا و ماشین رو آماده کن قراره خوش بگذرونم
خدمتکار: بله خانم
و تصمیم گرفت ک سعی کنه اون بوسه و حرف تهیونگ رو ب لیا رو فراموش کنه این سخته فراموش کردن خاطراتی که تا اعماق دلش رو ب ولوله انداخته بود و اما اون تصمیم گرفته بود ک
مقاومت کنه و بجنگه
رفتارش با ته اصلا دست خودش نبود نمیتونست باهاش مثل قبل باشه و این معذبش میکرد انگار ک تهیونگش مال کسه دیگه ای باشه سرش رو تکون داد تا این افکار از سرش بیرون بره و ب راننده دستور داد که ب بهترین سالن زیبایی سئول بره قرار بود خیلی چیزها رو تغییر بده
تهیونگ
رو کار اصلا تمرکز نداشتم و تموم برگه ها رو برداشتم و کوبیدم ب دیوار ب صندلی تکیه دادم و بلند نصف میکشیدم این همه دوری در حالیکه کنار هم تو ی عمارت باشیم اصلا درست نیست ، از اونموقع ای که برگشتن پشت سر هم بد بیاری میارن و تهیونگ تصمیم گرفت و ب یک عمارت دیگه همراه ات بره شاید ی کن از مشکلاتش پا گیرشون نشه
اول باید با ات صحبت میکرد اعصابش خورد بود دیگه نتونست مقاومت کنه پس ب سمت بار رفت ک حداقل واسه چند ساعت هم ک شده همه این اتفاقات رو بتونه فراموش کنه
لیوان بزرگی از بهترین مشروب های فرانسوی رو دور دستش میچرخوند و نیشخندی ب لب داشت شاید باید ب همه میفهموند ک ات تمام و کمال مال خودشه.
شرط پارت بعد ۱۰۱تا لایک و کامنت بدون 🙊💜
۶۴.۱k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.