فیکشن سهون پارت ۴
🚫رقص روی خون🚫
پارت چهارم
نویسنده:ارتمیس
_اگه میدونستی من کی بودم از کمکت پشیمون میشدی
*من هیچوقت از کارایی که میکنم پشیمون نمیشم(:
برو حموم
بوی خون میدی!
_بهتره دیگه برم
*برای این گفتم که چون اول باید بری حموم که بتونم کاری کنم تا احتمال عفونت زخمت کمه
_کجاس
*انتهای راهرو اتاق اخری
لباسا رو تخته
همینطور که پله ها رو طی میکردم سرمو برگردوندمو گفتم:معمولا دختر میاری خونت
با خنده جوابمو داد:لباس دوستمه!چند ساله دوستیم مثل خواهرمه
سرمو تکون دادمو سمت اتاق رفتم و بعد درد قفل کردم
*وات؟/:من خندیدم؟!به خودت بیا اوه سهون(بلاخرع مشخص شد کیه😂)
_بعد از حموم کردن خودمو خشک کردم و لباسایی که داده بود رو پوشیدم
بعد از اتاق خارج شدم
*اومدی
_نه رفتم
•__•*
بشین
_چیه؟
*گاز استریل
بزار رو زخمت
از دستش گرفتم و اونم سمت اشپزخونه رفت کاغذ روشو پاره کردم و روی زخمم گذاشتم
اومد و یه سینی کنارم گذاشت
سوپ سبزیجات بود!
حال بهم زن ترین غذا از نظر من سوپ سبزیجاته
پوفی کردم و سعی کردم سریع بخورمش
*چرا انقدر تند میخوری/:
_چون از سوپ سبزیجات متنفرم و اگه اروم بخورم چند دقیقه از عمر قشنگم با بدمزگی میگذره
*منطقی بود|:
_شاید فکر کنی و بگی زندگی تو که نابوده
اره نابوده ولی خب تا میشه با چیزای کوچیک به خودت باید انرژی بدی
کاسه ی سوپ و روی سینی گذاشتم و ازش تشکر کردم
و بعد سمت اشپزخونه رفتم
*نیازی نیست بشوری
_از زحمت دادن کسی متنفرم تا همینجاشم کافیه
*هر جور راحتی
_آبو باز کردم و ظرفارو شستم و بعد از خشک کردن دستم برگشتم تا طرف حال برم
هینننن
تو..تو تمام مدت که داشتم ظرف میشستم اینجا بودی؟
خدایا!
*این تمام مدت همش ۵ دقیقه بود(:
_پوف ترسوندیم
برای همه چیز ممنونم
*خواهش
تو کی هستی؟
_من...من چیزه یه ادم عادی ولی خب از اون خوباش نیستم
*که اینطور
_تو چی؟تو کی هستی؟
*یه ادم معروف
_ها
همینطور که نزدیک تر میشد ادامه داد:اگه میخوای بدونی چقدر معروفم فقط کافیه بری اداره ی پلیس
_چی..چی
خنده ای کرد:چرا ترسیدی؟بهت نمیخوره((:
_خیلی شوخی
*شاید
_بازم ممنون بای
از خونه خرج شدمو و سوار آسانسور شدم دستمو رو قلبم گذاشتم
پوف
سمت خونه ی خودمون رفتم
کلیدو توی قفل در چرخوندمو وارد شدم
جنی مثل جن زده ها پرید و سمتم اومد
خوبی
چیزیت نشده
کجا بودی
دستشو رو شونه هام گذاشت و منو بررسی کرد/:
یااا مثل این مامانا رفتار نکن که بچشون دیر میاد
*جنی:دختره ی نکبت نگرانت بودم
_حالا..
*پیداش کردی؟
_کیو
*خودت میدونی کیو میگم_انتاپتیا
_اوه اره فرستادمش جهنم
*خودت خوبی؟!
_آ(اره)
لباسامو در اوردم تا با یه لباس راحت عوض کنم
بخاطر کشیده شدن پوستم زخمم درد گرفتو و اخی گفتم
*آیویاا پهلوت..پهلوت..
ادامه داره..♤
لایک♤
کامنت♤
کپی ممنوع!
فالو=فالو
پارت چهارم
نویسنده:ارتمیس
_اگه میدونستی من کی بودم از کمکت پشیمون میشدی
*من هیچوقت از کارایی که میکنم پشیمون نمیشم(:
برو حموم
بوی خون میدی!
_بهتره دیگه برم
*برای این گفتم که چون اول باید بری حموم که بتونم کاری کنم تا احتمال عفونت زخمت کمه
_کجاس
*انتهای راهرو اتاق اخری
لباسا رو تخته
همینطور که پله ها رو طی میکردم سرمو برگردوندمو گفتم:معمولا دختر میاری خونت
با خنده جوابمو داد:لباس دوستمه!چند ساله دوستیم مثل خواهرمه
سرمو تکون دادمو سمت اتاق رفتم و بعد درد قفل کردم
*وات؟/:من خندیدم؟!به خودت بیا اوه سهون(بلاخرع مشخص شد کیه😂)
_بعد از حموم کردن خودمو خشک کردم و لباسایی که داده بود رو پوشیدم
بعد از اتاق خارج شدم
*اومدی
_نه رفتم
•__•*
بشین
_چیه؟
*گاز استریل
بزار رو زخمت
از دستش گرفتم و اونم سمت اشپزخونه رفت کاغذ روشو پاره کردم و روی زخمم گذاشتم
اومد و یه سینی کنارم گذاشت
سوپ سبزیجات بود!
حال بهم زن ترین غذا از نظر من سوپ سبزیجاته
پوفی کردم و سعی کردم سریع بخورمش
*چرا انقدر تند میخوری/:
_چون از سوپ سبزیجات متنفرم و اگه اروم بخورم چند دقیقه از عمر قشنگم با بدمزگی میگذره
*منطقی بود|:
_شاید فکر کنی و بگی زندگی تو که نابوده
اره نابوده ولی خب تا میشه با چیزای کوچیک به خودت باید انرژی بدی
کاسه ی سوپ و روی سینی گذاشتم و ازش تشکر کردم
و بعد سمت اشپزخونه رفتم
*نیازی نیست بشوری
_از زحمت دادن کسی متنفرم تا همینجاشم کافیه
*هر جور راحتی
_آبو باز کردم و ظرفارو شستم و بعد از خشک کردن دستم برگشتم تا طرف حال برم
هینننن
تو..تو تمام مدت که داشتم ظرف میشستم اینجا بودی؟
خدایا!
*این تمام مدت همش ۵ دقیقه بود(:
_پوف ترسوندیم
برای همه چیز ممنونم
*خواهش
تو کی هستی؟
_من...من چیزه یه ادم عادی ولی خب از اون خوباش نیستم
*که اینطور
_تو چی؟تو کی هستی؟
*یه ادم معروف
_ها
همینطور که نزدیک تر میشد ادامه داد:اگه میخوای بدونی چقدر معروفم فقط کافیه بری اداره ی پلیس
_چی..چی
خنده ای کرد:چرا ترسیدی؟بهت نمیخوره((:
_خیلی شوخی
*شاید
_بازم ممنون بای
از خونه خرج شدمو و سوار آسانسور شدم دستمو رو قلبم گذاشتم
پوف
سمت خونه ی خودمون رفتم
کلیدو توی قفل در چرخوندمو وارد شدم
جنی مثل جن زده ها پرید و سمتم اومد
خوبی
چیزیت نشده
کجا بودی
دستشو رو شونه هام گذاشت و منو بررسی کرد/:
یااا مثل این مامانا رفتار نکن که بچشون دیر میاد
*جنی:دختره ی نکبت نگرانت بودم
_حالا..
*پیداش کردی؟
_کیو
*خودت میدونی کیو میگم_انتاپتیا
_اوه اره فرستادمش جهنم
*خودت خوبی؟!
_آ(اره)
لباسامو در اوردم تا با یه لباس راحت عوض کنم
بخاطر کشیده شدن پوستم زخمم درد گرفتو و اخی گفتم
*آیویاا پهلوت..پهلوت..
ادامه داره..♤
لایک♤
کامنت♤
کپی ممنوع!
فالو=فالو
۷.۲k
۱۵ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.