27 Part
اومد نزدیک تر و نزدیک تر.
ا/ت: مگه نشنیدی چی گفتم؟؟
حالت تهوع گرفتم.
مرد: اوو ببخشید یادم رفته بود حامله ای. ببین دیگه قرار نیست باهات خوب رفتار کنم. لباساتو دربیار ( داد )
ا/ت: تو خجالت نمیکشی میخوای به یه زن حامله تجاوز کنی؟
مرد: هرکاری رو که گفتم انجام بده ( داد )
دستمو گذاشتم روی شکمم. میدونستم اگه این اتفاق بیوفته به معنای پایان زندگی بچمه. نمیتونستم ازش جدا بشم.
شکمم رو نوازش میکردم و آروم زیر لب گفتم که اتفاقی نمیوفته قول میدم.
مرد: من منتظرم. باید از یه راه دیگه تورو راضی کنم نه؟
ا/ت: نه اگه بخوای نزدیک بشی نمیزارم زنده بمونی.
تفنگمو سمتش گرفتم.
مرد: هی فکر کردی من بدون اسلحه اومدم؟
تفنگشو از داخل کتش که انداخته بود زمین، برداشت و سمتم گرفت.
مرد: اگه بخوای شلیک کنی، من نمیزنم به مغرت. میزنم..
به شکمم اشاره کرد. نقطه ضعفمو فهمیده بود. بچم.
چرا بهم پیام نمیدن؟
سریع تر باید باشن.
مرد: بیا یه معامله کنیم. من تفنگمو میندازم اونور، توهم باید همین کار رو کنی. اصلا اگه مطمین نیستی، من زودتر میندازم.
اسلحشو انداخت زمین. مطمینم فقط یدونه اسلحه با خودش نیاورده.
ا/ت: و اگه اینکارو نکنم؟
به شکمم اشاره کرد.
پام شروع کرد به تیر کشیدن. وای خدا. خیلی درد میکنه.
چرا الان؟
صدای پیام اومدن برام اومد. وای بالاخره
مرد: چیه این صدای چی بود؟
ا/ت: برام پیام اومده.
گوشیم رو از کیفم دراورد. " میای امروز بریم بیرون؟ "
مرد: کی این پیام رو بهت داده؟
ا/ت: دوستم.
مرد: زودباش جوابشو بده.
ولی نباید جواب میدادم. اگه جواب میدادم اونا دیگه نمیومدن. فقط 5 دقیقه باید جوابشو ندم.
مرد: مگه نگفتم. زود جوابشو بده. بگو من کار دارم نمیتونم.
باید سر این مرتیکه رو گرم میکردم.
ا/ت: حالا که فکر میکنم. منم یه مدتی میشه که رابطه نداشتم.
مرد: چقدر خوب حالا به نظرت اول بهتر نیست تفنگت رو بندازی پایین؟
ا/ت: موافقم.
تفنگم رو اونورتر انداختم.
اومد سمتم و میخواست ببوستم. شروع کرد به بوسیدن.
میخواستم تا موقعی که چشماش بسته ست دستم به تفنگ برسه.
دستم داشت از جاش کنده میشد. یکم دیگه مونده بود تا دستم بهش برسه. داشت نفسش تموم میشد. الان چشماش رو باز میکنه. نه باید عجله کنم. رسیدن دستم به تفنگ برابر شد با باز شدن چشماش.
مرد: خب اول از کجا شروع کنم.
ا/ت: ببخشید گولت زدم.
تفنگو سمتش گرفتم و یه دونه توی مغزش خالی کردم.
جلوی دهنم رو گرفتم. اشکام شروع شد به جاری شدن.
...
لایک
❤️
ببینم لایکا رو تا چند تا میرسوندید. نمیخوام شرط بزارم
ا/ت: مگه نشنیدی چی گفتم؟؟
حالت تهوع گرفتم.
مرد: اوو ببخشید یادم رفته بود حامله ای. ببین دیگه قرار نیست باهات خوب رفتار کنم. لباساتو دربیار ( داد )
ا/ت: تو خجالت نمیکشی میخوای به یه زن حامله تجاوز کنی؟
مرد: هرکاری رو که گفتم انجام بده ( داد )
دستمو گذاشتم روی شکمم. میدونستم اگه این اتفاق بیوفته به معنای پایان زندگی بچمه. نمیتونستم ازش جدا بشم.
شکمم رو نوازش میکردم و آروم زیر لب گفتم که اتفاقی نمیوفته قول میدم.
مرد: من منتظرم. باید از یه راه دیگه تورو راضی کنم نه؟
ا/ت: نه اگه بخوای نزدیک بشی نمیزارم زنده بمونی.
تفنگمو سمتش گرفتم.
مرد: هی فکر کردی من بدون اسلحه اومدم؟
تفنگشو از داخل کتش که انداخته بود زمین، برداشت و سمتم گرفت.
مرد: اگه بخوای شلیک کنی، من نمیزنم به مغرت. میزنم..
به شکمم اشاره کرد. نقطه ضعفمو فهمیده بود. بچم.
چرا بهم پیام نمیدن؟
سریع تر باید باشن.
مرد: بیا یه معامله کنیم. من تفنگمو میندازم اونور، توهم باید همین کار رو کنی. اصلا اگه مطمین نیستی، من زودتر میندازم.
اسلحشو انداخت زمین. مطمینم فقط یدونه اسلحه با خودش نیاورده.
ا/ت: و اگه اینکارو نکنم؟
به شکمم اشاره کرد.
پام شروع کرد به تیر کشیدن. وای خدا. خیلی درد میکنه.
چرا الان؟
صدای پیام اومدن برام اومد. وای بالاخره
مرد: چیه این صدای چی بود؟
ا/ت: برام پیام اومده.
گوشیم رو از کیفم دراورد. " میای امروز بریم بیرون؟ "
مرد: کی این پیام رو بهت داده؟
ا/ت: دوستم.
مرد: زودباش جوابشو بده.
ولی نباید جواب میدادم. اگه جواب میدادم اونا دیگه نمیومدن. فقط 5 دقیقه باید جوابشو ندم.
مرد: مگه نگفتم. زود جوابشو بده. بگو من کار دارم نمیتونم.
باید سر این مرتیکه رو گرم میکردم.
ا/ت: حالا که فکر میکنم. منم یه مدتی میشه که رابطه نداشتم.
مرد: چقدر خوب حالا به نظرت اول بهتر نیست تفنگت رو بندازی پایین؟
ا/ت: موافقم.
تفنگم رو اونورتر انداختم.
اومد سمتم و میخواست ببوستم. شروع کرد به بوسیدن.
میخواستم تا موقعی که چشماش بسته ست دستم به تفنگ برسه.
دستم داشت از جاش کنده میشد. یکم دیگه مونده بود تا دستم بهش برسه. داشت نفسش تموم میشد. الان چشماش رو باز میکنه. نه باید عجله کنم. رسیدن دستم به تفنگ برابر شد با باز شدن چشماش.
مرد: خب اول از کجا شروع کنم.
ا/ت: ببخشید گولت زدم.
تفنگو سمتش گرفتم و یه دونه توی مغزش خالی کردم.
جلوی دهنم رو گرفتم. اشکام شروع شد به جاری شدن.
...
لایک
❤️
ببینم لایکا رو تا چند تا میرسوندید. نمیخوام شرط بزارم
۱۶.۲k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.