پارت ۶۳ Blood moon
پارت ۶۳ Blood moon
روی کاناپه ولو شدم
...................................................
با یه لیوان اب رفتم سمت اتاقم
که وقتی دوباره تشنم شد این همه پله
رو بالا پایین نیام
رفتم داخل اتاقم و روی تخت دراز کشیدم
که بعد ۲ جونگکوک اومد داخل
ا/ت:اینجا طویله نیست سرتو میندازی پایین میای تو
کوک:یه بار شد تو درست حرف بزنی؟
ا/ت:ندیدم تو مثل ادم حرف بزنی
کوک:اصلا حرف زدن با تو بی فایدس..خواستم بگم خواستی فردا هر قبرستونی میخوای برو
با خوشحالی از جام بلند شدم
ا/ت:جدی میگی؟
کوک:فقط تا ۲ ساعت بیشتر نباید بیرون باشی
سر ۲ ساعت زنگ میزنم خونه
خونه نباشی من مبدونم با تو...فهمیدی؟
سرمو تکون دادم
یه کارت گرفت طرفم که روش شماره نوشته شده بود
ازش کارتو گرفتم...بدون حرفی فت بیرون
................................................................
با خیال راحت ساعت ۹ بیدار شدم
سریع اماده شدم
یه اژانس گرفت و رفتم قبرستون
دوست داشتم با یکی دردو دل کنم
وقتی کنار قبر مامانم رسیدم شروع کردم گریه کردن
وقتی خالی شدم یه لبخند تلخ زدم و دستمو گذاشتم رو
شکمم و گفتم
ا/ت:مامان..یه خبر برات دارم که نمیدونم از این خبر خوشحال باشم یا ناراحت
بعد یه مکث گفتم..
ا/ت:داری مامان بزرگ میشی
حتی یه پنده هم این اطراف پر نمیزد
با وحشت از جام بلند شدم کسی هم نبود که بخواد
منو برسونه
چاره ای نداشتم باید به جونگکوک زنگ میزدم
با شنیدن صداش هق هقم بلند شد
ا/ت:جونگکوک
کوک:معلومه تو کدوم گوری هستی؟چرا اون گوشی
واموندت خاموشه..ها؟با توام...بخدا اگه دستم بهت
برسه من میدونمو تو
ا/ت:جونگکوک
کوک:زهرمارو جونگکوک بگو کدوم گوری هستی
ا/ت:یه لحظه صبر کن بزار حرفمو بزنم..من قبرستون کنار
کافم...تروخدا سریع بیا دارم سکته میکنم
روی کاناپه ولو شدم
...................................................
با یه لیوان اب رفتم سمت اتاقم
که وقتی دوباره تشنم شد این همه پله
رو بالا پایین نیام
رفتم داخل اتاقم و روی تخت دراز کشیدم
که بعد ۲ جونگکوک اومد داخل
ا/ت:اینجا طویله نیست سرتو میندازی پایین میای تو
کوک:یه بار شد تو درست حرف بزنی؟
ا/ت:ندیدم تو مثل ادم حرف بزنی
کوک:اصلا حرف زدن با تو بی فایدس..خواستم بگم خواستی فردا هر قبرستونی میخوای برو
با خوشحالی از جام بلند شدم
ا/ت:جدی میگی؟
کوک:فقط تا ۲ ساعت بیشتر نباید بیرون باشی
سر ۲ ساعت زنگ میزنم خونه
خونه نباشی من مبدونم با تو...فهمیدی؟
سرمو تکون دادم
یه کارت گرفت طرفم که روش شماره نوشته شده بود
ازش کارتو گرفتم...بدون حرفی فت بیرون
................................................................
با خیال راحت ساعت ۹ بیدار شدم
سریع اماده شدم
یه اژانس گرفت و رفتم قبرستون
دوست داشتم با یکی دردو دل کنم
وقتی کنار قبر مامانم رسیدم شروع کردم گریه کردن
وقتی خالی شدم یه لبخند تلخ زدم و دستمو گذاشتم رو
شکمم و گفتم
ا/ت:مامان..یه خبر برات دارم که نمیدونم از این خبر خوشحال باشم یا ناراحت
بعد یه مکث گفتم..
ا/ت:داری مامان بزرگ میشی
حتی یه پنده هم این اطراف پر نمیزد
با وحشت از جام بلند شدم کسی هم نبود که بخواد
منو برسونه
چاره ای نداشتم باید به جونگکوک زنگ میزدم
با شنیدن صداش هق هقم بلند شد
ا/ت:جونگکوک
کوک:معلومه تو کدوم گوری هستی؟چرا اون گوشی
واموندت خاموشه..ها؟با توام...بخدا اگه دستم بهت
برسه من میدونمو تو
ا/ت:جونگکوک
کوک:زهرمارو جونگکوک بگو کدوم گوری هستی
ا/ت:یه لحظه صبر کن بزار حرفمو بزنم..من قبرستون کنار
کافم...تروخدا سریع بیا دارم سکته میکنم
۸.۹k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.