part:3. name:Fate
برگشتم که با دیدن استاد دهنم شیش متر باز شد با تعجب گفتم
_ش..شما اینجا چیکار میکنین؟
پوکر گفت
_اومدم بهت بگم اگه بخوای به مغرور بازیت ادامه بدی و سر کلاس مسخره بازی در بیاری این ترمو کلا ميندازمت
و بعد تموم شدن حرفش راشو کشیدو رفت یعنی چی که منو میندازههههه از مادر نزاییده یکی منو بندازهههه
لوکاس نچ نچی کرد گفت
_گفتم بدبخت میشی نگفتم؟
با عصبانیت گفتم
_نشونش میدم حالا میبینی
با عصبانیت کیفمو از رو صندلی برداشتم و رفتم تو حیاط همه پخش و پلا بودن که اون وسطا رزی و یونارو دیدم که بدو اومدن سمتم
با تعجب گفتم
_چیه شما دوتا یهو رم کردین تحمل یه دیقه ندیدن منم ندارین ؟
رز با عصبانیت گفت
_قبل از اینکه خود شیرینی کنی بزار بگم چی شده
ریلکس با ناخونام ور میرفتمو گفتم
_اره خوده استاد کیم اومد گفت اگ باز مسخره بازی درارم این ترم منو میندازه میدونم
یونا سریع لب زد
_این باز خوبه همین جلسه اول دوتا فصل درس داد و گفت جلسه بعدی پرسشه اولین نفرم از تو میخواد بپرسهه
با جیغ گفتم
_چیییی 2 فصل تو یه روز اونم اولین جلسه این کیه؟
رز موهاشو زد پشت گوششو گفت
_ولی خدایی خیلی خوب توضیح داد اون خیلی ..
با اخم نگاش کردم که دهنشو بست
یونا لب زد
_حالا میخای چیکار کنی کایرا جلسه بعدی ریاضی فردا زنگ دومه چطوری میخای دو فصل و بخونی؟
گفتم
_حالا یه گلی به سرم میزنم تا فردا
زنگ که خورد همه رفتیم سر کلاس شیمی بود بعدیشم هنر بعد از تموم شدن کلاس از بچها خدافظی کردم پیاده رفتم سمت خونه امروز به داداشیم گفته بودم نیاد دنبالم پیاده برم خونه واسه خودمم خوبه. این استاد کیم مث اینکه میخاد منو ب.گا بده اخه من چطوری تا فردا 2 فصلی که هیچی راجبشون نمیدونم بخونمم؟
رسیدم خونه رفتم داخل که دیدم هیچکس نیست خودممو خودم حتما مامان بابا سرکارن کارنم رفته شرکت کایلینم بیرونه.
از پله ها رفتم بالا لباسامو بایه تیشرت سفید آبی آسمونی شلوارک آبی عوض کردم رفتم دم یخچاله عزیز که بدون اون زندگی غیر ممکنه یکم میوه برداشتم با خوراکی و دنت نشستم جلو تلویزیون باب اسفنجی پلی کردم شروع به خوردن کردم یه 4 یا 5 ساعتی گذشت که فکر پرسش فردا روزه قشنگمو به گند کشید
از جام بلند شدم رفتم تو اتاق کتاب ریاضی که مث سگ ازش متنفر بودمو از کیفم در آوردم نگاهی بهش انداختم با اینکه هیچی ازش نمیفهمیدم ولی نمیخواستم کم بیارم پس گوشیمو برداشتم فیلم آموزشی پلی کردم تا ساعت 7 صبح داشتم میخوندم هرچی بود نبود یاد گرفتم قشنگ جر خوردم ولی از اینکه دهن اون استاد قشنگم وا میمونه بهش نشون میدادم که با می در افتاده لبخند رو لبم میآورد ساعت 9 کلاس شروع میشد 7 نیم بود رو تخت گرفتم خوابیدم که با صدای انفجار از خواب پریدم با سرعت رفتم پایین که
_ش..شما اینجا چیکار میکنین؟
پوکر گفت
_اومدم بهت بگم اگه بخوای به مغرور بازیت ادامه بدی و سر کلاس مسخره بازی در بیاری این ترمو کلا ميندازمت
و بعد تموم شدن حرفش راشو کشیدو رفت یعنی چی که منو میندازههههه از مادر نزاییده یکی منو بندازهههه
لوکاس نچ نچی کرد گفت
_گفتم بدبخت میشی نگفتم؟
با عصبانیت گفتم
_نشونش میدم حالا میبینی
با عصبانیت کیفمو از رو صندلی برداشتم و رفتم تو حیاط همه پخش و پلا بودن که اون وسطا رزی و یونارو دیدم که بدو اومدن سمتم
با تعجب گفتم
_چیه شما دوتا یهو رم کردین تحمل یه دیقه ندیدن منم ندارین ؟
رز با عصبانیت گفت
_قبل از اینکه خود شیرینی کنی بزار بگم چی شده
ریلکس با ناخونام ور میرفتمو گفتم
_اره خوده استاد کیم اومد گفت اگ باز مسخره بازی درارم این ترم منو میندازه میدونم
یونا سریع لب زد
_این باز خوبه همین جلسه اول دوتا فصل درس داد و گفت جلسه بعدی پرسشه اولین نفرم از تو میخواد بپرسهه
با جیغ گفتم
_چیییی 2 فصل تو یه روز اونم اولین جلسه این کیه؟
رز موهاشو زد پشت گوششو گفت
_ولی خدایی خیلی خوب توضیح داد اون خیلی ..
با اخم نگاش کردم که دهنشو بست
یونا لب زد
_حالا میخای چیکار کنی کایرا جلسه بعدی ریاضی فردا زنگ دومه چطوری میخای دو فصل و بخونی؟
گفتم
_حالا یه گلی به سرم میزنم تا فردا
زنگ که خورد همه رفتیم سر کلاس شیمی بود بعدیشم هنر بعد از تموم شدن کلاس از بچها خدافظی کردم پیاده رفتم سمت خونه امروز به داداشیم گفته بودم نیاد دنبالم پیاده برم خونه واسه خودمم خوبه. این استاد کیم مث اینکه میخاد منو ب.گا بده اخه من چطوری تا فردا 2 فصلی که هیچی راجبشون نمیدونم بخونمم؟
رسیدم خونه رفتم داخل که دیدم هیچکس نیست خودممو خودم حتما مامان بابا سرکارن کارنم رفته شرکت کایلینم بیرونه.
از پله ها رفتم بالا لباسامو بایه تیشرت سفید آبی آسمونی شلوارک آبی عوض کردم رفتم دم یخچاله عزیز که بدون اون زندگی غیر ممکنه یکم میوه برداشتم با خوراکی و دنت نشستم جلو تلویزیون باب اسفنجی پلی کردم شروع به خوردن کردم یه 4 یا 5 ساعتی گذشت که فکر پرسش فردا روزه قشنگمو به گند کشید
از جام بلند شدم رفتم تو اتاق کتاب ریاضی که مث سگ ازش متنفر بودمو از کیفم در آوردم نگاهی بهش انداختم با اینکه هیچی ازش نمیفهمیدم ولی نمیخواستم کم بیارم پس گوشیمو برداشتم فیلم آموزشی پلی کردم تا ساعت 7 صبح داشتم میخوندم هرچی بود نبود یاد گرفتم قشنگ جر خوردم ولی از اینکه دهن اون استاد قشنگم وا میمونه بهش نشون میدادم که با می در افتاده لبخند رو لبم میآورد ساعت 9 کلاس شروع میشد 7 نیم بود رو تخت گرفتم خوابیدم که با صدای انفجار از خواب پریدم با سرعت رفتم پایین که
۴.۹k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.