زندگی مافیا ای
زندگی مافیا ای
پارت:۶
رفتم اتاق تهیونگ
خب بریم
هی تهیونگگگگ
فق داش نگام میکرد
دستامو جلوش تکون دادم
به خودش اومد
گفت :برا مدرسه زیادی زیبا نشدی لیدی؟
گفتم نوچ نشدم بریم
(ویو تهیونگ)
وای اومد چه قشنگ شده بود
من تا فردا باید بهش بگم عاشقشم
رفتیم تو ماشین نشستیم
تا مدرسه سکوت کردیم
و وقتی رسیدیم ا/ت خودش پیاده شد رف
داش میرف که پاهاش شل شد و داشت می افتاد
گرفتمش و بردمش داخل کلاس اونم فق داش غررمیزدو میگفت ببین چطوری نگامون میکنن
بهش گفتم خو اصن هرچی فک کنن
چه باهم باشیم چه نه به اونا چه ربطی داره
رفتیم داخل کلاس و ا/ت همش حواسش به درس بود منم فق نگاش میکردم
همین طور گذشت تا تموم شد مدرسه
رفت برگه ها رو به مدیر بده و برگه های جدیدو بگیره
که باز پاهاش شل شد
و داشت می افتاد گرفتمش تا دفتر مدیر برمش و بعدم بغلش کردمو بردمش عمارت
بردمش گذاشتمش تو اتاقش
و همون جا از خستگی خابش برد
همون جا نشستم و وقتی بیدار شد
ی لباس و زیورآلات دادم بهش
بدون سوال اونا رو برداشت و لباسشو پوشید
زیورآلات ها رو زد و ی میکاپ کرد
بازم قشنگه این دختر
گذاشتمش تو ماشین
گفت هی کجا میری
بدون جواب دادن بهش رانندگی میکردم
رسیدیم اولش ترسناک بود
گفت این جا کجاست برداشتی اوردی مارو
چشاشو با پارچه بستم و بردمش
جلو ی راه که با گل رز قرمز پرشده بود
و ریسه های زرد و کوچیک..
پارچه رو وا کردم
و راهو ادامه داد تا به ی میز رسید
غذا هم آماده بود
خودم درست کردمشون
صندلی رو کنار زدم براش و نشست
خودمم نشستم روبروش
شروع کردیم به خوردن
آخر کار گفت اینو که درست کرده خیلی خوشمزس
گفتم خودم خنده کرد
گفت توووو
گفتم آره مگه چیه
گف هیچی هیچی
رفتم جلوش بهش گفتم ا/ت من
من عاشقتم
گفت نمیدونم از کی ولی منم..
نزاشتم حرفش تموم شه لباشو بوسیدم
و رفتیم شهربازی
سینما و..
دیر وقت شده بود
داشتیم میرفتیم عمارت که مثل فرشته ها خوابش برد رسیدیم گذاشتمش رو تختم
و کنارش خابیدم
(ویو ا/ت)
با حس خفگی بلند شدم
که تهیونگ منو محکم بغل کرده بود
آخخخخخ
هی تکون میخوردم
با صدای خاب آلود گفت
این همه تکون نخور میخام بخابم اع
گفتم دردم میاد ولم کن
دستشو شل کرد و خابید باز
تکون نخوردم تا وقتی بیدار شه
بعدشم رفتیم صبحانه خوردیم
پارت:۶
رفتم اتاق تهیونگ
خب بریم
هی تهیونگگگگ
فق داش نگام میکرد
دستامو جلوش تکون دادم
به خودش اومد
گفت :برا مدرسه زیادی زیبا نشدی لیدی؟
گفتم نوچ نشدم بریم
(ویو تهیونگ)
وای اومد چه قشنگ شده بود
من تا فردا باید بهش بگم عاشقشم
رفتیم تو ماشین نشستیم
تا مدرسه سکوت کردیم
و وقتی رسیدیم ا/ت خودش پیاده شد رف
داش میرف که پاهاش شل شد و داشت می افتاد
گرفتمش و بردمش داخل کلاس اونم فق داش غررمیزدو میگفت ببین چطوری نگامون میکنن
بهش گفتم خو اصن هرچی فک کنن
چه باهم باشیم چه نه به اونا چه ربطی داره
رفتیم داخل کلاس و ا/ت همش حواسش به درس بود منم فق نگاش میکردم
همین طور گذشت تا تموم شد مدرسه
رفت برگه ها رو به مدیر بده و برگه های جدیدو بگیره
که باز پاهاش شل شد
و داشت می افتاد گرفتمش تا دفتر مدیر برمش و بعدم بغلش کردمو بردمش عمارت
بردمش گذاشتمش تو اتاقش
و همون جا از خستگی خابش برد
همون جا نشستم و وقتی بیدار شد
ی لباس و زیورآلات دادم بهش
بدون سوال اونا رو برداشت و لباسشو پوشید
زیورآلات ها رو زد و ی میکاپ کرد
بازم قشنگه این دختر
گذاشتمش تو ماشین
گفت هی کجا میری
بدون جواب دادن بهش رانندگی میکردم
رسیدیم اولش ترسناک بود
گفت این جا کجاست برداشتی اوردی مارو
چشاشو با پارچه بستم و بردمش
جلو ی راه که با گل رز قرمز پرشده بود
و ریسه های زرد و کوچیک..
پارچه رو وا کردم
و راهو ادامه داد تا به ی میز رسید
غذا هم آماده بود
خودم درست کردمشون
صندلی رو کنار زدم براش و نشست
خودمم نشستم روبروش
شروع کردیم به خوردن
آخر کار گفت اینو که درست کرده خیلی خوشمزس
گفتم خودم خنده کرد
گفت توووو
گفتم آره مگه چیه
گف هیچی هیچی
رفتم جلوش بهش گفتم ا/ت من
من عاشقتم
گفت نمیدونم از کی ولی منم..
نزاشتم حرفش تموم شه لباشو بوسیدم
و رفتیم شهربازی
سینما و..
دیر وقت شده بود
داشتیم میرفتیم عمارت که مثل فرشته ها خوابش برد رسیدیم گذاشتمش رو تختم
و کنارش خابیدم
(ویو ا/ت)
با حس خفگی بلند شدم
که تهیونگ منو محکم بغل کرده بود
آخخخخخ
هی تکون میخوردم
با صدای خاب آلود گفت
این همه تکون نخور میخام بخابم اع
گفتم دردم میاد ولم کن
دستشو شل کرد و خابید باز
تکون نخوردم تا وقتی بیدار شه
بعدشم رفتیم صبحانه خوردیم
۵.۳k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.