(پارت۴)
تااینکه یک روز یه اس ام اس برای پدر ا/ت اومد
پدر ا/ت:ا/تتتتت این چند تا صفر داره؟؟؟؟
ا/ت:این...
پدر ا/ت:/ت این ده تا صفرههههههه!!
ا/ت:ده تا؟کی این پولو فرستاده؟احتمالا اشتباه کرده.
ا/ت و پدرش همزمان:کره ی جنوبیییییییی!!!
مادر ا/ت هم اخم کرد و خیلی جدی و بی توجه از جلویشان رد شد.
پدر ا/ت آرزوی کار توی کره جنوبی رو داشت ا/ت هم دوست داشت خواننده کیپاپ بشه اما مادر ا/ت از کره متنفر بود.
اونا هر روز ار شب موقع غذا سعی میکردن اون رو راضی کنن اما راضی نمیشد.
تااینکه یک شب که ا/ت و پدرش درحال تماشای يه سریال کره ای بودند مادر ا/ت از جلوی تلویزیون رد شد اما ناگهان خشکش زد
ا/ت:مامان؟حالت خوبه؟؟؟
پدر ا/ت:فکنم نقشه گرفت
مادر ا/ت زیر لب:مر...مرد...جذاب..ناحالا کجا بودی؟؟
ا/ت:کی؟لی جونگ سوک؟
مادر ا/ت:هر جا تو نفس بکشی منم همونجا نفس میکشم.
پدر ا/ت نقشه بیش از حد گرفت.
یک روز وقتی ا/ت از اتاقش بیرون میومد بوی ناآشنایی به بینی اش خورد و همین که داشت فکر میکرد که بوی چیه چند تا ظرف کیمچی روی میز دید و گفت:مامان؟اینا چجوری اینجا......
مادر ا/ت:عالی نیست؟؟؟چرا نمیشینی؟؟
مادر ا/ت تقربیا تمام غذاهای کره رو ياد گرفته بود و خیلی هم به اونها علاقه داشت.
ا/ت تقربیا کره ای بلد بود اما پدرو مادر به تمرین نیاز داشتند.
اونها هر روز تمرین میکردند چونکه مادر ا/ت به مهاجرت کره جنوبی راضی شده بود.
مادر ا/ت.....
پدر ا/ت:ا/تتتتت این چند تا صفر داره؟؟؟؟
ا/ت:این...
پدر ا/ت:/ت این ده تا صفرههههههه!!
ا/ت:ده تا؟کی این پولو فرستاده؟احتمالا اشتباه کرده.
ا/ت و پدرش همزمان:کره ی جنوبیییییییی!!!
مادر ا/ت هم اخم کرد و خیلی جدی و بی توجه از جلویشان رد شد.
پدر ا/ت آرزوی کار توی کره جنوبی رو داشت ا/ت هم دوست داشت خواننده کیپاپ بشه اما مادر ا/ت از کره متنفر بود.
اونا هر روز ار شب موقع غذا سعی میکردن اون رو راضی کنن اما راضی نمیشد.
تااینکه یک شب که ا/ت و پدرش درحال تماشای يه سریال کره ای بودند مادر ا/ت از جلوی تلویزیون رد شد اما ناگهان خشکش زد
ا/ت:مامان؟حالت خوبه؟؟؟
پدر ا/ت:فکنم نقشه گرفت
مادر ا/ت زیر لب:مر...مرد...جذاب..ناحالا کجا بودی؟؟
ا/ت:کی؟لی جونگ سوک؟
مادر ا/ت:هر جا تو نفس بکشی منم همونجا نفس میکشم.
پدر ا/ت نقشه بیش از حد گرفت.
یک روز وقتی ا/ت از اتاقش بیرون میومد بوی ناآشنایی به بینی اش خورد و همین که داشت فکر میکرد که بوی چیه چند تا ظرف کیمچی روی میز دید و گفت:مامان؟اینا چجوری اینجا......
مادر ا/ت:عالی نیست؟؟؟چرا نمیشینی؟؟
مادر ا/ت تقربیا تمام غذاهای کره رو ياد گرفته بود و خیلی هم به اونها علاقه داشت.
ا/ت تقربیا کره ای بلد بود اما پدرو مادر به تمرین نیاز داشتند.
اونها هر روز تمرین میکردند چونکه مادر ا/ت به مهاجرت کره جنوبی راضی شده بود.
مادر ا/ت.....
۱۰.۵k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲