✞رمان انتقام✞ پارت 49
•انتقام•
پارت 49
پانیذ: ببین اصلا دیگه من به رضا اهمیتی نمیدم
الانم تکلیفمو باهاش روشن میکنم...
دیانا: خودت میدونی...
ارسلان: تا الان کجا بودین؟
دیانا: داشتم پانیذ و راضی میکردم بیاد...
رضا: تو فکر میکنی ما شاخ داریم بالای سرمون ندیدیم ک با متین اومدین صد درصد پیش ممدم بودین...
پانیذ: به تو هیچ ربطی نداره ما کجا بودیم اره اصلا پیش ممد بودیم خیلی هم بهمون خوش گذشت...
ارسلان: دیانا تو متین و بخشیدی؟
دیانا: اون عوض شده..
ارسلان: آدما عوض نمیشن دیانا...
دیانا: تنها دلیلی ک من تورو بخشیدم
این بود ک فکر میکردم تو عوض شدی ولی اگه نشدی که...
مهراب: بسه دیگه چقدر جر و بحث
و دعوا میکنین خودتون خسته نشدید؟
امیر: راست میگه دیگه...
ارسلان: راستش دیانا ی چیزی و باید...
قبل اینکه بتونم حرفمو بزنم ی دفعه پرید بغلم..
دیانا: بیخشید اینجوری حرف زدم
حقیقتا خیلی خوشحالم که الان پیشمی هیچ وقت از کنارم نرو...
ارسلان: با حرفای دیانا هر لحظه بیشتر عذاب وجدان میگرفتم ولی چرا باید به آینده ای فکر میکردم ک معلوم نبود چی میشه...
رضا: پانیذ تقصیر من بود ببخشید...
پانیذ: تنها ی جور میتونم ببخشمت...
همه بچها: چجوری؟
_
دیانا: دیوونه ای پانیذ
پانیذ: خب اول ارسلان و دیانا برن بعد منو رضا...
رضا: آخه مگه مجبوریم بریم کلبه وحشت؟
اتوسا: منو امیر میریم تو شهربازی دور بزنیم تا شما بیاین
امیر: اره راست میگه...
مهدیس: خیلی ترسویین...
محراب: منم اگه به خودم بود نمیومدم...
مهدیس: تو باید بیای...
محراب: آخه من با خودم شلوار نیوردم...
دیانا: اه چندش...
محراب: نه که شما آب پرتغال میدید بیرون...
ارسلان: بسه بریم تو؟
دیانا: بریم...
ارسلان: سعی داشتم تو این تایما بهترین خاطره هارو با دیانا بسازم که هیچ وقت حسرت نداشتنشو نداشته باشم..
دیانا: دستم قفل دستای ارسلان کردم و
رفتم تو همه جا تاریک بود
ک ی دفعه ی صدای وحشتناک اومد
ی دلقک با اره برقی وایستاده بود من خشک شده بودم ارسلان سعی داشت منو بکشونه بدوییم ولی من همونجوری وایستاده بودیم ی دفعه دستای ی نفر تو کمرم حلقه شد و زیر زانوم منو بلند کرد و با دو رفت سمت در تو بغل ارسلان بودم و اون میدوید..
ارسلان: ی وقت به خودتون زحمت ندید خانوم رحیمی...
دیانا: من که راحتم...
____
مهدیس: بدو مهراب...
مهراب: فک کنم شلوارمو خیس کردم توان دویدن ندارم...
پارت 49
پانیذ: ببین اصلا دیگه من به رضا اهمیتی نمیدم
الانم تکلیفمو باهاش روشن میکنم...
دیانا: خودت میدونی...
ارسلان: تا الان کجا بودین؟
دیانا: داشتم پانیذ و راضی میکردم بیاد...
رضا: تو فکر میکنی ما شاخ داریم بالای سرمون ندیدیم ک با متین اومدین صد درصد پیش ممدم بودین...
پانیذ: به تو هیچ ربطی نداره ما کجا بودیم اره اصلا پیش ممد بودیم خیلی هم بهمون خوش گذشت...
ارسلان: دیانا تو متین و بخشیدی؟
دیانا: اون عوض شده..
ارسلان: آدما عوض نمیشن دیانا...
دیانا: تنها دلیلی ک من تورو بخشیدم
این بود ک فکر میکردم تو عوض شدی ولی اگه نشدی که...
مهراب: بسه دیگه چقدر جر و بحث
و دعوا میکنین خودتون خسته نشدید؟
امیر: راست میگه دیگه...
ارسلان: راستش دیانا ی چیزی و باید...
قبل اینکه بتونم حرفمو بزنم ی دفعه پرید بغلم..
دیانا: بیخشید اینجوری حرف زدم
حقیقتا خیلی خوشحالم که الان پیشمی هیچ وقت از کنارم نرو...
ارسلان: با حرفای دیانا هر لحظه بیشتر عذاب وجدان میگرفتم ولی چرا باید به آینده ای فکر میکردم ک معلوم نبود چی میشه...
رضا: پانیذ تقصیر من بود ببخشید...
پانیذ: تنها ی جور میتونم ببخشمت...
همه بچها: چجوری؟
_
دیانا: دیوونه ای پانیذ
پانیذ: خب اول ارسلان و دیانا برن بعد منو رضا...
رضا: آخه مگه مجبوریم بریم کلبه وحشت؟
اتوسا: منو امیر میریم تو شهربازی دور بزنیم تا شما بیاین
امیر: اره راست میگه...
مهدیس: خیلی ترسویین...
محراب: منم اگه به خودم بود نمیومدم...
مهدیس: تو باید بیای...
محراب: آخه من با خودم شلوار نیوردم...
دیانا: اه چندش...
محراب: نه که شما آب پرتغال میدید بیرون...
ارسلان: بسه بریم تو؟
دیانا: بریم...
ارسلان: سعی داشتم تو این تایما بهترین خاطره هارو با دیانا بسازم که هیچ وقت حسرت نداشتنشو نداشته باشم..
دیانا: دستم قفل دستای ارسلان کردم و
رفتم تو همه جا تاریک بود
ک ی دفعه ی صدای وحشتناک اومد
ی دلقک با اره برقی وایستاده بود من خشک شده بودم ارسلان سعی داشت منو بکشونه بدوییم ولی من همونجوری وایستاده بودیم ی دفعه دستای ی نفر تو کمرم حلقه شد و زیر زانوم منو بلند کرد و با دو رفت سمت در تو بغل ارسلان بودم و اون میدوید..
ارسلان: ی وقت به خودتون زحمت ندید خانوم رحیمی...
دیانا: من که راحتم...
____
مهدیس: بدو مهراب...
مهراب: فک کنم شلوارمو خیس کردم توان دویدن ندارم...
۵۱.۸k
۱۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.