p¹⁴
p¹⁴
tomorrow06:00am
ات تو تخت غلتی زد و به ساعت نگاهی انداخت کمی به خودش کش و قوس داد و بلند شد به الکس که رو مبل خواب بود نگاه کرد آروم بلند شد و رفت سمتش پتو رو کامل روش کشید
(الکس بخاطر اینکه آسیب دیده بود و اینکه زیاد با ته چشم تو چشم نشه اومد تو اتاق و ات موافقت کرد)
ات شِنل لباس خواب شو رو پوشید جلوی آینه رفت و موهاش رو مرتب کرد و رفت بیرون مشخص بود همه خواب بودن آخه کی ساعت شیش بیداره داشت میرفت سمت پله ها که متوجه صدای هایی از تو اتاق لوسی و ته شد و بعد از کمی گوش دادن چهره اش گرفته و حالش بد شد و سعی کرد خودش رو قانع کنه که اونا زنو شوهرن!با سنگینی که حس میکرد رفت پایین تو آشپزخونه در یخچال را باز کرد پارچ آب رو از تو یخچال برداشت و در یخچال رو بست یک لیوان هم از کابینت برداشت و لیوان رو پر آب کرد و تا آخر آب رو خورد و لیوان رو تو سینک گذاشت و خواست بره از آشپزخونه بیرون که با ته مواجه شد تنهای چیزی که تنش بود شلوارک بود و نفس هاش سنگین بود ته پوزخندی زد و رفت از تو کابینت قرص برداره ات قصد رفتن داشت ولی همونجا واستاده بود
_چیه الکس دیگه بهت پا نمیده دنبال منی؟
ات به ته خیره شد و بعد از کمی مکث زبون باز کرد
+مگه چیکارت کردم؟ازت دزدی کردم؟باعث بد بختیت شدم؟چرا اینکارو کردی و هنوزم میکنی؟
ته پوزخندی زد که موجب شد حرص ات بیشتر بشه
_شاید تو لیاقت منو نداری!تا قبل از مرگ مادرت کلفتی میکردین تو خونه مون توقع داشتی قبولت کنم؟
ات بغض کرد که ته نزدیک ات شد و خواست ببوسه اش که سریع ات ری اکشن نشون داد و محکم هولش داد عقب (قصدش اذیت کردن ات بود)
+عوضی حیوون
ته ویو
رفتارش باعث خنده ام شد
_شاید اگه سطحت بالا بود امکان پذیر بود،درسته الان یک شرکت مدلینگ و طراحی داری
_ ولی گذشته پاک نمیشه الان فقط برام یک اسباب بازیی!
بهش تنه زدم و رفتم از آشپزخونه بیرون و به سمت اتاق رفتم درو باز کردم و به لوسی نگاهی کردم قرص رو براش بیرون آوردم
اتمام ویو ته
ویو ات
با هر حرفش صدای شکسته شدن قلبم رو به وضوح میشنیدم گریه ام گرفت نشستم رو زمین و خیلی آروم گریه کردم
+ازت متنفرم
اتمام ویو ات
09:00am
همه تو حیاط سر میز صبحونه بودن اما ات و الکس هنوز نیومده بودن کمی منتظر موندن ولی نه مثله اینکه قرار نیود بیان
لیندا:من برم بیینم کجا...
هنوز لیندا حرفش تموم نشده بود که ات و الکس وارد حیاط شدن
لیندا:بلاخره اومدین!صبح بخیر
+×صبح بخیر همزمان
ات و الکس دست در دست هم بودن و موجب تعجب بچه ها بود چون همه از حس ات نسبت به ته خبر داشتن
الکس صندلی رو برای ات عقب کشید و ات نشست و خودش همکنار ات نشست،دقیقا رو به روی ته و لوسی اما نه ات به ته و لوسی نگاه میکرد و نه الکس
ات
(پارتنصفهموندویسنمیزارهودف:|مهمنی)
tomorrow06:00am
ات تو تخت غلتی زد و به ساعت نگاهی انداخت کمی به خودش کش و قوس داد و بلند شد به الکس که رو مبل خواب بود نگاه کرد آروم بلند شد و رفت سمتش پتو رو کامل روش کشید
(الکس بخاطر اینکه آسیب دیده بود و اینکه زیاد با ته چشم تو چشم نشه اومد تو اتاق و ات موافقت کرد)
ات شِنل لباس خواب شو رو پوشید جلوی آینه رفت و موهاش رو مرتب کرد و رفت بیرون مشخص بود همه خواب بودن آخه کی ساعت شیش بیداره داشت میرفت سمت پله ها که متوجه صدای هایی از تو اتاق لوسی و ته شد و بعد از کمی گوش دادن چهره اش گرفته و حالش بد شد و سعی کرد خودش رو قانع کنه که اونا زنو شوهرن!با سنگینی که حس میکرد رفت پایین تو آشپزخونه در یخچال را باز کرد پارچ آب رو از تو یخچال برداشت و در یخچال رو بست یک لیوان هم از کابینت برداشت و لیوان رو پر آب کرد و تا آخر آب رو خورد و لیوان رو تو سینک گذاشت و خواست بره از آشپزخونه بیرون که با ته مواجه شد تنهای چیزی که تنش بود شلوارک بود و نفس هاش سنگین بود ته پوزخندی زد و رفت از تو کابینت قرص برداره ات قصد رفتن داشت ولی همونجا واستاده بود
_چیه الکس دیگه بهت پا نمیده دنبال منی؟
ات به ته خیره شد و بعد از کمی مکث زبون باز کرد
+مگه چیکارت کردم؟ازت دزدی کردم؟باعث بد بختیت شدم؟چرا اینکارو کردی و هنوزم میکنی؟
ته پوزخندی زد که موجب شد حرص ات بیشتر بشه
_شاید تو لیاقت منو نداری!تا قبل از مرگ مادرت کلفتی میکردین تو خونه مون توقع داشتی قبولت کنم؟
ات بغض کرد که ته نزدیک ات شد و خواست ببوسه اش که سریع ات ری اکشن نشون داد و محکم هولش داد عقب (قصدش اذیت کردن ات بود)
+عوضی حیوون
ته ویو
رفتارش باعث خنده ام شد
_شاید اگه سطحت بالا بود امکان پذیر بود،درسته الان یک شرکت مدلینگ و طراحی داری
_ ولی گذشته پاک نمیشه الان فقط برام یک اسباب بازیی!
بهش تنه زدم و رفتم از آشپزخونه بیرون و به سمت اتاق رفتم درو باز کردم و به لوسی نگاهی کردم قرص رو براش بیرون آوردم
اتمام ویو ته
ویو ات
با هر حرفش صدای شکسته شدن قلبم رو به وضوح میشنیدم گریه ام گرفت نشستم رو زمین و خیلی آروم گریه کردم
+ازت متنفرم
اتمام ویو ات
09:00am
همه تو حیاط سر میز صبحونه بودن اما ات و الکس هنوز نیومده بودن کمی منتظر موندن ولی نه مثله اینکه قرار نیود بیان
لیندا:من برم بیینم کجا...
هنوز لیندا حرفش تموم نشده بود که ات و الکس وارد حیاط شدن
لیندا:بلاخره اومدین!صبح بخیر
+×صبح بخیر همزمان
ات و الکس دست در دست هم بودن و موجب تعجب بچه ها بود چون همه از حس ات نسبت به ته خبر داشتن
الکس صندلی رو برای ات عقب کشید و ات نشست و خودش همکنار ات نشست،دقیقا رو به روی ته و لوسی اما نه ات به ته و لوسی نگاه میکرد و نه الکس
ات
(پارتنصفهموندویسنمیزارهودف:|مهمنی)
۹.۵k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.