اندوه بزرگ ۷
وقتی سرمو آوردم بالا ارنوازو دیدم بغض.کرده وقتی فهمیدنگاهش میکنم لبخند تلخی زد ورفت ...
لیوان اخری حالمو خیلی خراب کرد سیامست نبودم اما طپش قلب گرفته بودم صدای ضربان قلبمو میشنیدم بدنم بشدت داغ شده بود وعجیب تراینکه احساس نیاز شدید میل جنسی پیداکرده بودم اصلا طبیعی نبودمهرناز یک لحظه هم چشم ازمن برنمیداشت چندتا از دخترهای فامیل اطرافش بودن ومدام منو نشون هم میدادن ومیخندیدن نمیدونم چرا وبه چی مهرناز اومد گفت حالت خوبه گفتم نه خوب نیست مهرناز گفت واااای خدا مرگم بده چشمات چرا اینطوری شدن کاسه خونه انگا ر دستمو گرفت گفت بیا عزیزم معلومه خیلی حالت بده به هرجون کندنی بود خودموتابالا کشوندم مهرناز نزاشت برم سمت اطاق خودم وقتی رفتیم توی اطاق خوابش داشتم از گرمای زیاد خفه میشدم نمیتونستم کراواتموباز کنم مهرناز گفت اروم باش عزیزم اروم باش تو دراز بکش من برات باز میکنم سعی کن بخوابی فقط چشام باز بود اما همه جاسیاه بود مهرناز خیلی برای باز کردن کراوات معطل کرداحساس سنگینی میکردم اما همه چیز لذت بخش شده بود گاهی سبک میشدم نسیم خیلی ملایمی روی بدنم احساس میکردم گفتم باز نشد مهرناز باصدایی لرزون گفت چرا داره باز میشه یه کم بچرخ .......اینطرف عزیزم .........
..................
.....................
....................
التهابم کمترشده بود به نظر اما حالت تهوع داشتم تاچشممو میبستم اطاق دور سرم میچرخید خواستم بلندبشم که دیدم دست مهرناز روی سینه منه اطاق تاریک بود کمی دقت کردم متوجه شدم لباسی تنم نیست ..............
تااومدم حرفی بزنم ارنواز ازپشت در. صدا زد مهرناز چرا درو قفل کردی مهرناز سریع بطرف در رفت وتا درو باز کرد ارنواز باتعجب وصدای بلند گفت وااااااایچرالختی مهرناز که تازه فهمیده بودکه ای وای ازش خواهش کرد اروم باشه ارنواز گفت چراتواطاقش نیست ؟گفت حالش خوب نبود اوردمش اینجا ....
لیوان اخری حالمو خیلی خراب کرد سیامست نبودم اما طپش قلب گرفته بودم صدای ضربان قلبمو میشنیدم بدنم بشدت داغ شده بود وعجیب تراینکه احساس نیاز شدید میل جنسی پیداکرده بودم اصلا طبیعی نبودمهرناز یک لحظه هم چشم ازمن برنمیداشت چندتا از دخترهای فامیل اطرافش بودن ومدام منو نشون هم میدادن ومیخندیدن نمیدونم چرا وبه چی مهرناز اومد گفت حالت خوبه گفتم نه خوب نیست مهرناز گفت واااای خدا مرگم بده چشمات چرا اینطوری شدن کاسه خونه انگا ر دستمو گرفت گفت بیا عزیزم معلومه خیلی حالت بده به هرجون کندنی بود خودموتابالا کشوندم مهرناز نزاشت برم سمت اطاق خودم وقتی رفتیم توی اطاق خوابش داشتم از گرمای زیاد خفه میشدم نمیتونستم کراواتموباز کنم مهرناز گفت اروم باش عزیزم اروم باش تو دراز بکش من برات باز میکنم سعی کن بخوابی فقط چشام باز بود اما همه جاسیاه بود مهرناز خیلی برای باز کردن کراوات معطل کرداحساس سنگینی میکردم اما همه چیز لذت بخش شده بود گاهی سبک میشدم نسیم خیلی ملایمی روی بدنم احساس میکردم گفتم باز نشد مهرناز باصدایی لرزون گفت چرا داره باز میشه یه کم بچرخ .......اینطرف عزیزم .........
..................
.....................
....................
التهابم کمترشده بود به نظر اما حالت تهوع داشتم تاچشممو میبستم اطاق دور سرم میچرخید خواستم بلندبشم که دیدم دست مهرناز روی سینه منه اطاق تاریک بود کمی دقت کردم متوجه شدم لباسی تنم نیست ..............
تااومدم حرفی بزنم ارنواز ازپشت در. صدا زد مهرناز چرا درو قفل کردی مهرناز سریع بطرف در رفت وتا درو باز کرد ارنواز باتعجب وصدای بلند گفت وااااااایچرالختی مهرناز که تازه فهمیده بودکه ای وای ازش خواهش کرد اروم باشه ارنواز گفت چراتواطاقش نیست ؟گفت حالش خوب نبود اوردمش اینجا ....
۹۳۹
۱۸ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.