* * زندگی متفاوت
🐾پارت 68
#paniz
از عاقبت این رابطه واقعا میترسیدم
رضا:خب پاشو حموم کنیم که سری بعد دیانا نیاد بالا
سری تکون دادم خودش بلند شد حموم کرد و بعدش اومد بلندم کرد دستم دور گردنش حلقه کردم چون واقعا دلم درد میکرد از سری اول که رابطه داشتیم بیشتر درد میکرد دوتا مونم زیر دوش حموم بودیمصورتمون 1 میلی فاصله داشت موهاش جلو صورتش بود خیلی بامزه شده بود شاهکاراش تو گردنم و ترقوه هم دید
رضا:خیلی خوشگل شده
پانیذ:معلومه که خوشگل میشن چون شاهکارای جنابعالی هستن دیگه الان من چطوری برم پایین
رضا:ارسلان که نی دیانا هم که میدونه به ساحل هم مربوط نیس پس مشکلی نیس اگه حس بگو خودم ردیفش میکنم
لبخندی بخاطر منظورش زدم که اومد جلو و کامی از لب هام گرفت
رضا:قبل از صبحونه این بیشتر میچسبید من میرم برات لباسم میارم زود بیا
دستم از دور گردنش برداشتم که حوله اش برداشت رفت بیرون لبخندی به نگرانی هاش زدم منم با هر دردی که بود حموم کردم اومدم بیرون و حوله ام پیچیدم دور خودم لباس گذاشته بود رو تخت یه شلوار و بولیز ست سفید بود که خوبم بود برداشتمش که لباس زیر سفید هم بود خدایا این بشر وقتی اینا رو برمی داره خجالت نمیکشه سری به تاسف تکون دادم اون هارم برداشتم که یه کاغذ بود بازش کردم توش نوشته بود
💕میدونم الان حرص میخوری این ادم خجالت نمیکشع لباس زیر برداشته لطف کن حرص نخور عزیزم واسه دلت خوب نی 💕
قشنگ ذهنم خونده بود لبخندی زدم لباس ها رو پوشیدم موهام با سشوار خشک کردم کل اتاق به طور وجیهی بهم ریخته بود هر کی میومد میفهمید دیشب چیشد سرم خاروندم اشکال نداره بعدا میام جمع میکنم از اتاق اومدم بیرون همه سر میز صبحونه بودن فقط ارسلان نبودمنم نشستم رو صندلی روبرویی دیانا که بغل دستش ساحل بود و اول صندلی رضا بودمنم شروع کردم به صبحانه خوردن که دیانا چشمک زد اینم مث داداش هیچ وقت نمیشد ازش سر دراورد اولین لقمه ام گذاشتم تو دهنم که
دیانا:پانی از اون سوپ هم بخور خوبه مقویه
که پرید تو گلوم رضا به پشتم زد فنجون چایی هم گذاشت جلوم یه قلوپ ازخوردم رسمن داشتم خفه میشدم
رضا:راست میگه پانیذ هم از سوپ بخور هم از کاچی
قشنگ خواهر و برادر دست به دست هم داده بودن تا منو دیونه کنن
دیانا: داداشم راست میگه بخور
همون لحظه ساحل از سر میز پاشد رفت
و دیانا کف دستش اورد بالا رضا هم کف دستش کوبید به کف دست دیانا
رضا:خوب بوددد
پانیذ:میزاشتی حداقل صبحونه اش بخوره بدبخت
دیانا:بدبخت نی میاد بعدا میخوره تو کاچیت بخور
چشام با حرص بستم
رضا:عزیزم حرصص نخور برات خوب نیس
بعد تو هوا بوسی برام فرستاد بلند شد از سرمیز خداحفظی کرد رفت
دیانا:دیدی حالا داداشم عاشقته چون این کارو حتی واسه ساحل هم نکرده.
من مردم واسه این پارت
#paniz
از عاقبت این رابطه واقعا میترسیدم
رضا:خب پاشو حموم کنیم که سری بعد دیانا نیاد بالا
سری تکون دادم خودش بلند شد حموم کرد و بعدش اومد بلندم کرد دستم دور گردنش حلقه کردم چون واقعا دلم درد میکرد از سری اول که رابطه داشتیم بیشتر درد میکرد دوتا مونم زیر دوش حموم بودیمصورتمون 1 میلی فاصله داشت موهاش جلو صورتش بود خیلی بامزه شده بود شاهکاراش تو گردنم و ترقوه هم دید
رضا:خیلی خوشگل شده
پانیذ:معلومه که خوشگل میشن چون شاهکارای جنابعالی هستن دیگه الان من چطوری برم پایین
رضا:ارسلان که نی دیانا هم که میدونه به ساحل هم مربوط نیس پس مشکلی نیس اگه حس بگو خودم ردیفش میکنم
لبخندی بخاطر منظورش زدم که اومد جلو و کامی از لب هام گرفت
رضا:قبل از صبحونه این بیشتر میچسبید من میرم برات لباسم میارم زود بیا
دستم از دور گردنش برداشتم که حوله اش برداشت رفت بیرون لبخندی به نگرانی هاش زدم منم با هر دردی که بود حموم کردم اومدم بیرون و حوله ام پیچیدم دور خودم لباس گذاشته بود رو تخت یه شلوار و بولیز ست سفید بود که خوبم بود برداشتمش که لباس زیر سفید هم بود خدایا این بشر وقتی اینا رو برمی داره خجالت نمیکشه سری به تاسف تکون دادم اون هارم برداشتم که یه کاغذ بود بازش کردم توش نوشته بود
💕میدونم الان حرص میخوری این ادم خجالت نمیکشع لباس زیر برداشته لطف کن حرص نخور عزیزم واسه دلت خوب نی 💕
قشنگ ذهنم خونده بود لبخندی زدم لباس ها رو پوشیدم موهام با سشوار خشک کردم کل اتاق به طور وجیهی بهم ریخته بود هر کی میومد میفهمید دیشب چیشد سرم خاروندم اشکال نداره بعدا میام جمع میکنم از اتاق اومدم بیرون همه سر میز صبحونه بودن فقط ارسلان نبودمنم نشستم رو صندلی روبرویی دیانا که بغل دستش ساحل بود و اول صندلی رضا بودمنم شروع کردم به صبحانه خوردن که دیانا چشمک زد اینم مث داداش هیچ وقت نمیشد ازش سر دراورد اولین لقمه ام گذاشتم تو دهنم که
دیانا:پانی از اون سوپ هم بخور خوبه مقویه
که پرید تو گلوم رضا به پشتم زد فنجون چایی هم گذاشت جلوم یه قلوپ ازخوردم رسمن داشتم خفه میشدم
رضا:راست میگه پانیذ هم از سوپ بخور هم از کاچی
قشنگ خواهر و برادر دست به دست هم داده بودن تا منو دیونه کنن
دیانا: داداشم راست میگه بخور
همون لحظه ساحل از سر میز پاشد رفت
و دیانا کف دستش اورد بالا رضا هم کف دستش کوبید به کف دست دیانا
رضا:خوب بوددد
پانیذ:میزاشتی حداقل صبحونه اش بخوره بدبخت
دیانا:بدبخت نی میاد بعدا میخوره تو کاچیت بخور
چشام با حرص بستم
رضا:عزیزم حرصص نخور برات خوب نیس
بعد تو هوا بوسی برام فرستاد بلند شد از سرمیز خداحفظی کرد رفت
دیانا:دیدی حالا داداشم عاشقته چون این کارو حتی واسه ساحل هم نکرده.
من مردم واسه این پارت
۱۴.۸k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.