پارت 6 ( جونگ کوک قلدر مدرسمونه)
خب خب اینم از پارت 6 چون ازم حمایت کردید سریع پارت بعدی هم گذاشتم پس اگه پارت 7 رو میخواید لایک کنید لطفا 🔥💗👀
محکم تر ا/ت رو گرفت تو بغل و بهش اجازه فرار کردن نداد
اروم ا/ت رو بر گردوند سمت خودش و با شصتش اشک هاش رو پاک کرد
_______________________
ویو ا/ت
دستم رو گرفت و نشوندم پشت میز مغازه و نودلم رو از دستم گرفت که ببره درستش کنه
کوک : بیا بشین تا نودلت رو تموم نکردی نمیتونی بری
کوک با خنده : میگم نکنه میخواستی با نودل در بری که من مجبور بشم به جات حساب کنم هااا؟ ای ناقلا
ا/ت : برو بابا حاضرم دزدی کنم ولی تو برام حساب نکنی
کوک : باشه حالا برو یه ابمیوه بخور تا من نودل رو برات درست کنم
ا/ت : هوم باشه تو خودت چیزی نمی خوری؟
کوک: منم باهات نودل میخورم
وقتی ا/ت داشت ابمیوه میخورد و حواسش نبود، کوک برای اذیت کردن ا/ت غذای هر دوشون رو حساب کرد ، کلا خوشش میاد ا/ت رو اذیت کنه
کوک : به به مستر جوئن چه کرده همه رو دیونه کرده
بیا فقط حواست باشه دستت رو باهاش نخوری
ا/ت : خدای اعتماد به نفس هم اومد
کوک : این به جای تشکرته؟!
ا/ت : مگه من ازت خواستم که برام درست کنی معلوم نیست چی توش ریختی بعد از خوردنش زنده میمونم یا نه
ا/ت با چاپستیک یکم نودل برداشت و گذاشت توی دهنش که کوک سرش رو به ا/ت نزدیک کرد و نودل ا/ت رو از دهنش خورد
ویو ا/ت
چرا هر وقت که کوک بهم نزدیک میشه اینقدر هیجان زده میشم؟
میتونستم نفسش رو حس کنم فاصله ای بین لب هامون نبود یه صدایی توی ذهنم اکو میشد که : لبشو مزه کن ا/ت زود باش مزه اش رو امتحان کن
یهو به خودم اومدم از کوک فاصله گرفتم واب دهنم رو بلند قورت دادم
ا/ت : هیی تو چه مرگته چرا از نودل من میخوری؟!
کوک : میخواستم مطمئن بشی که اگه بخوری نمیمیری
ا/ت : اصلا بامزه نیستی 😐
کوک : خب؟ نمیخوای بکی چرا گریه کردی ها؟
ا/ت : من؟ کی گریه کردم ها؟ ( همراه با خنده)
اوووو اونجا رو کیک مورد علاقه من ( میخواستم بلند شم و بحث رو عوض کنم که یهو کوک دستم رو گرفت و کشید)
کوک با اخم : بحث رو عوض نکن و بهم جواب بده ( کمی با داد)
دستم رو کشیدم و با اخم بهش نگاه کردم و گفتم : چون که فقط جلوت دو قطره اشک ریختم دلیل نمیشه که فکر کنی میتونی صدات رو برام بلند کنی و توی زندگیم دخالت کنی مستر جوئن
کوک : من حوصله ناز کشیدن تو یکی رو ندارم فقط میخواستم بدونم که گریه کردنت به خاطر من بود یا نه؟
ا/ت : ارهه بوده خوبه راضی شدی
کوک : ولی تو اصلا ادمی نبودی که با یه شوخی کوچیک گریه کنه!!
ا/ت : من به خاطر تیکه های مسخره تو اشکم در نمیاد فقط حرف هات باعث شد دلم برای خوانواده ام تنگ بشه
کوک : مگه خوانواده ات کره نیستن؟
ا/ت : فکر نمیکنم به تو مربوط باشه
کوک : اره راست میگی خوانواده تو به من چه و به درک اگه ازم نارحت شدی چون ارزش عذر خواهی منو نداری
کوک با عصبانیت از مغازه خارج شد و ا/ت هم رفت سمت صاحب مغازه تا حساب کنه
ا/ت : ببخشید میشه غذای ما دو نفر رو حساب کنی ( واقعام که حتی غذای خودش رو هم حساب نکرد)
محکم تر ا/ت رو گرفت تو بغل و بهش اجازه فرار کردن نداد
اروم ا/ت رو بر گردوند سمت خودش و با شصتش اشک هاش رو پاک کرد
_______________________
ویو ا/ت
دستم رو گرفت و نشوندم پشت میز مغازه و نودلم رو از دستم گرفت که ببره درستش کنه
کوک : بیا بشین تا نودلت رو تموم نکردی نمیتونی بری
کوک با خنده : میگم نکنه میخواستی با نودل در بری که من مجبور بشم به جات حساب کنم هااا؟ ای ناقلا
ا/ت : برو بابا حاضرم دزدی کنم ولی تو برام حساب نکنی
کوک : باشه حالا برو یه ابمیوه بخور تا من نودل رو برات درست کنم
ا/ت : هوم باشه تو خودت چیزی نمی خوری؟
کوک: منم باهات نودل میخورم
وقتی ا/ت داشت ابمیوه میخورد و حواسش نبود، کوک برای اذیت کردن ا/ت غذای هر دوشون رو حساب کرد ، کلا خوشش میاد ا/ت رو اذیت کنه
کوک : به به مستر جوئن چه کرده همه رو دیونه کرده
بیا فقط حواست باشه دستت رو باهاش نخوری
ا/ت : خدای اعتماد به نفس هم اومد
کوک : این به جای تشکرته؟!
ا/ت : مگه من ازت خواستم که برام درست کنی معلوم نیست چی توش ریختی بعد از خوردنش زنده میمونم یا نه
ا/ت با چاپستیک یکم نودل برداشت و گذاشت توی دهنش که کوک سرش رو به ا/ت نزدیک کرد و نودل ا/ت رو از دهنش خورد
ویو ا/ت
چرا هر وقت که کوک بهم نزدیک میشه اینقدر هیجان زده میشم؟
میتونستم نفسش رو حس کنم فاصله ای بین لب هامون نبود یه صدایی توی ذهنم اکو میشد که : لبشو مزه کن ا/ت زود باش مزه اش رو امتحان کن
یهو به خودم اومدم از کوک فاصله گرفتم واب دهنم رو بلند قورت دادم
ا/ت : هیی تو چه مرگته چرا از نودل من میخوری؟!
کوک : میخواستم مطمئن بشی که اگه بخوری نمیمیری
ا/ت : اصلا بامزه نیستی 😐
کوک : خب؟ نمیخوای بکی چرا گریه کردی ها؟
ا/ت : من؟ کی گریه کردم ها؟ ( همراه با خنده)
اوووو اونجا رو کیک مورد علاقه من ( میخواستم بلند شم و بحث رو عوض کنم که یهو کوک دستم رو گرفت و کشید)
کوک با اخم : بحث رو عوض نکن و بهم جواب بده ( کمی با داد)
دستم رو کشیدم و با اخم بهش نگاه کردم و گفتم : چون که فقط جلوت دو قطره اشک ریختم دلیل نمیشه که فکر کنی میتونی صدات رو برام بلند کنی و توی زندگیم دخالت کنی مستر جوئن
کوک : من حوصله ناز کشیدن تو یکی رو ندارم فقط میخواستم بدونم که گریه کردنت به خاطر من بود یا نه؟
ا/ت : ارهه بوده خوبه راضی شدی
کوک : ولی تو اصلا ادمی نبودی که با یه شوخی کوچیک گریه کنه!!
ا/ت : من به خاطر تیکه های مسخره تو اشکم در نمیاد فقط حرف هات باعث شد دلم برای خوانواده ام تنگ بشه
کوک : مگه خوانواده ات کره نیستن؟
ا/ت : فکر نمیکنم به تو مربوط باشه
کوک : اره راست میگی خوانواده تو به من چه و به درک اگه ازم نارحت شدی چون ارزش عذر خواهی منو نداری
کوک با عصبانیت از مغازه خارج شد و ا/ت هم رفت سمت صاحب مغازه تا حساب کنه
ا/ت : ببخشید میشه غذای ما دو نفر رو حساب کنی ( واقعام که حتی غذای خودش رو هم حساب نکرد)
۱۸.۶k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.