خسته ام، مانند پرنده ای که از روی تابوت تکان نخورد!
خستهام، مانند پرندهای که از روی تابوت تکان نخورد!
نگرانم، مثل آن کبوتر که از مقصدی که تو میخواهی بروی خبر...
نه! آن کبوتر، نگران و غمگین نبود، چون اطمینان داشت از خوبیِ جایی که تو میرفتی...!
آنکه تمام عمرش سر و کار با حرم داشته، میداند جای تو را و مطبوعیتِ رایحهی آن درخت طوبی را؛ میداند وقتی آقایش به تو نظر کرده یعنی کار تمام است...
میدانی، تو و رفقایت به جرمِ پوشیدنِ لباسِ جد همان آقا، اسماعیل شدید و خوشا به حالتان که در چه قتلگاهی هم عروج کردید!
و حیف که آن ذبح کننده، رمی جمراتی نکرد تا منصرف شود و با خود بگوید شماها حیف هستید، باید بمانید برای مملکت...
نه، شاید لیاقتتان همین بوده، شاید روحتان بلندتر از آنی بوده که در کالبدِ جسم بگنجد و یکجا بماند...!
طرزِ رفتنتان، آرزوی خیلی از ماهاست، مایی که ادعای سرباز بودن داریم و نمیدانیم، سرباز بودن یعنی تو بودن...
نه! تو و دوستانت، سپاهی سه نفره اما به قدرتِ سیصد و سیزده فرمانده و یارانشان تشکیل داده بودید و رفتنتان، چه غوغا که نکرد...
این را، فقط به امیدِ فرماندهیتان در سپاهِ همانی که حتم دارم آن لحظه شما را در آغوش کشید، مینویسم و میخواهم، دستم را بگیرید!
#آنالی #دلنوشته #نویسندگی #شهید_دارایی #طلبه_شهید_صادق_دارایی
نگرانم، مثل آن کبوتر که از مقصدی که تو میخواهی بروی خبر...
نه! آن کبوتر، نگران و غمگین نبود، چون اطمینان داشت از خوبیِ جایی که تو میرفتی...!
آنکه تمام عمرش سر و کار با حرم داشته، میداند جای تو را و مطبوعیتِ رایحهی آن درخت طوبی را؛ میداند وقتی آقایش به تو نظر کرده یعنی کار تمام است...
میدانی، تو و رفقایت به جرمِ پوشیدنِ لباسِ جد همان آقا، اسماعیل شدید و خوشا به حالتان که در چه قتلگاهی هم عروج کردید!
و حیف که آن ذبح کننده، رمی جمراتی نکرد تا منصرف شود و با خود بگوید شماها حیف هستید، باید بمانید برای مملکت...
نه، شاید لیاقتتان همین بوده، شاید روحتان بلندتر از آنی بوده که در کالبدِ جسم بگنجد و یکجا بماند...!
طرزِ رفتنتان، آرزوی خیلی از ماهاست، مایی که ادعای سرباز بودن داریم و نمیدانیم، سرباز بودن یعنی تو بودن...
نه! تو و دوستانت، سپاهی سه نفره اما به قدرتِ سیصد و سیزده فرمانده و یارانشان تشکیل داده بودید و رفتنتان، چه غوغا که نکرد...
این را، فقط به امیدِ فرماندهیتان در سپاهِ همانی که حتم دارم آن لحظه شما را در آغوش کشید، مینویسم و میخواهم، دستم را بگیرید!
#آنالی #دلنوشته #نویسندگی #شهید_دارایی #طلبه_شهید_صادق_دارایی
۱.۰k
۲۱ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.