زندگی سخت(پارت12)
دیدم دستم را گرفت ورفت توی حیاط همه با تعجب نگاهم میکردند
جونگکوک:بهشون توجه نکن
ا٫ت:اما آخه
جونگکوک:اینا همون ادمای عوضی هستند که از ل...خ...ت... دیدن تو پشت دوربین خوشحال شدند
ا٫ت: هیچ وقت نفهمیدم چرا باهام انقدر بدند
جونگکوک: معذرت میخوام
ا٫ت:چ چرا یک دفعه اینا میگی؟
جونگکوک:به خاطر اینکه منم اذیتت کردم وبه خاطر همه چی ازت عذر میخوام
ا٫ت:مهم نیست همه چی با خوبی هات جبران شد
جونگکوک: میخوای چیکار کنی بعد مادرت؟
ا٫ت:ناگهان با این حرفش بغض گرفتم
گفتم:نمیدونم کاش منم باهاش مرده بودم😭
جونگکوک:این حرفا نزن هیچوقت نزن
ا٫ت:من فقط ۱۸ سالمه چطور تنهایی از پس زندگی بر بیام؟
جونگکوک:قوی باش من کنارتم
ا٫ت:
واقعا جونگکوک خیلی کمکم کرد واین منا متعجب میکرد خصوصا وقتی ازم معذرت خواست
ووقتی اون حرفا زدم گفت:قوی باش من کنارتم ومنا بیشتر به خودش چسبوند باعث ارامشم شد بغل کردنش باعث ارامشم شد ومن خیلی خوشم اومد
جونگکوک:اوممم من یک فکری دارم
ا٫ت:چی؟
من امشب پیشت میخوابم
ا٫ت:چییی؟هع مسخره میکنی نه؟
مگه الکیه؟
جونگکوک:خوب چیه ؟مگه نمیگی میترسم؟
ا٫ت:درسته ولی اخه
جونگکوک:من پیشت میخوابم تا نترسی
ا٫ت: جونگکوک جینا را میخوای چیکار کنی؟
اون دوست دخترته
جونگکوک:دیگه نیست من همچین انسان عوضی را نمیتونم دوست داشته باشم
ا٫ت:مطمئنی؟
جونگکوک:از هر وقت دیگه بیشتر
ا٫ت:میدونی خیلی منا متعجب میکنی؟
جونگکوک:خوبه پس ادم جالبیم برات
ا٫ت:چی؟😂
جونگکوک:خندیدی؟اوه بلاخره خندیدی
ا٫ت:ازت ممنونم که خنده را روی لبام اوردی
ا٫ت:
بعد از دوساعت بلاخره کلاسا تموم شد
با جونگکوک به سمت حیاط حرکت کردیم از در مدرسه که خارج شدیم
گفتم:بابت همه چی ازت ممنونم
من میرم خداحافظ
جونگکوک:کجااا؟
ا٫ت:خونه دیگه
جونگکوک:پیاده؟بیا با ماشین من بریم
ا٫ت:شوخی خوبی بود
جونگکوک:چرا باید باهات شوخی کنم؟من که دیگه بعد اون داستان کسی را ندارم ببرمش نه ؟😂😂
ا٫ت:جینا وماریا را دیدم که خیلی عصبی داشتند به ما نگاه میکردمد داشت میترکید وتهیونکا دیدیم که با بیحوصلگی داشت نگاخ میکرد
همون موقع جونگکوک دستما گرفت ومنا سوار ماشین کرد
اما وقتی خواست خودشم سوار شه
تهیونگ اومد سمت ماشین:اه تو دیوونه شدی پسر ؟این کارا چیه؟
از کی به اون دختره گدا وعوضی رو میدی
جونگکوک:تهیونگ لطفاا دیگه باهاش درست صحبت کن اون دوستمه
تهیونگ:انگار این دوروز که نبودی اتتفاقای زیادی افتاده
ولی اون ه..ر...ز..ه..ا..ی بیش نیست ودنبال پولته بفهم اینا پسر
جونگکوک:خفه شو تهیونگ
ا٫ت:
دیدم با عصبانیت در ماشین را باژ کرد ونشست
از حرفای تهیونگ عصبانی شده بود وبه خاطر من با بهترین دوستش الان بحث کرد واقعا جالب بود برام سریع ماشینا روشن کرد وبا سرعت زیاد میتاخت
واقعا ترسیدم ازش چشماش سرخ شده بودند من به این حرفا عادت داشتم ولی انگار اونا زیادی تحت تاثیر قرار دادند
بلاخره بعد چند دیقه رسدییم دم خونه
توی راه سکوت حاکم بود وهیچکدوممون چیزی نمیگقتیم
از ماشین پیاده شدم
که اونم پیاده شد
ا٫ت:مرسی که رسونیدیم ولی منا ترسوندی چرا انقدر عصبانی شدی از حرفای تهیونگ میدونی اگه اونا اینا را به من نزنند که اروم نمیشند
جونگکوک:نباید بزنند 😡(با داد)
ا٫ت:چی چی؟چی شده چرا عصبانی شدی انقدر؟
دیدم سریع وبا نفس زنان اومد سمتم ومنا هل داد عقب
گفتم:چیکار میکنییی؟؟؟
به دیوار برخورد کردم دستاشا گذاشته اینطرف واونطرف دیوار وسرشا اورد پایین خودما بیشتر به دیوار چسبوندم خیلی به هم نزدیک شده بودیم نفسای داغش روی پوستک میخورد
گفت:واقعا نفهمیدی عاشقتم؟
از تن صدای بلندش چشمام را کمی جمع کردم وکه گفت:حتی نمیدونم کی دلم را به تو باختممم دختر
ا٫ت:چی میگی
لطفا حمایت کنید واقعا حال نداشتم این داستانم را بنویسم چون مافیایی برام جذاب تره ولی خوب نمیشه میدونم منتظرید پس حمایت کنیددد 💚
جونگکوک:بهشون توجه نکن
ا٫ت:اما آخه
جونگکوک:اینا همون ادمای عوضی هستند که از ل...خ...ت... دیدن تو پشت دوربین خوشحال شدند
ا٫ت: هیچ وقت نفهمیدم چرا باهام انقدر بدند
جونگکوک: معذرت میخوام
ا٫ت:چ چرا یک دفعه اینا میگی؟
جونگکوک:به خاطر اینکه منم اذیتت کردم وبه خاطر همه چی ازت عذر میخوام
ا٫ت:مهم نیست همه چی با خوبی هات جبران شد
جونگکوک: میخوای چیکار کنی بعد مادرت؟
ا٫ت:ناگهان با این حرفش بغض گرفتم
گفتم:نمیدونم کاش منم باهاش مرده بودم😭
جونگکوک:این حرفا نزن هیچوقت نزن
ا٫ت:من فقط ۱۸ سالمه چطور تنهایی از پس زندگی بر بیام؟
جونگکوک:قوی باش من کنارتم
ا٫ت:
واقعا جونگکوک خیلی کمکم کرد واین منا متعجب میکرد خصوصا وقتی ازم معذرت خواست
ووقتی اون حرفا زدم گفت:قوی باش من کنارتم ومنا بیشتر به خودش چسبوند باعث ارامشم شد بغل کردنش باعث ارامشم شد ومن خیلی خوشم اومد
جونگکوک:اوممم من یک فکری دارم
ا٫ت:چی؟
من امشب پیشت میخوابم
ا٫ت:چییی؟هع مسخره میکنی نه؟
مگه الکیه؟
جونگکوک:خوب چیه ؟مگه نمیگی میترسم؟
ا٫ت:درسته ولی اخه
جونگکوک:من پیشت میخوابم تا نترسی
ا٫ت: جونگکوک جینا را میخوای چیکار کنی؟
اون دوست دخترته
جونگکوک:دیگه نیست من همچین انسان عوضی را نمیتونم دوست داشته باشم
ا٫ت:مطمئنی؟
جونگکوک:از هر وقت دیگه بیشتر
ا٫ت:میدونی خیلی منا متعجب میکنی؟
جونگکوک:خوبه پس ادم جالبیم برات
ا٫ت:چی؟😂
جونگکوک:خندیدی؟اوه بلاخره خندیدی
ا٫ت:ازت ممنونم که خنده را روی لبام اوردی
ا٫ت:
بعد از دوساعت بلاخره کلاسا تموم شد
با جونگکوک به سمت حیاط حرکت کردیم از در مدرسه که خارج شدیم
گفتم:بابت همه چی ازت ممنونم
من میرم خداحافظ
جونگکوک:کجااا؟
ا٫ت:خونه دیگه
جونگکوک:پیاده؟بیا با ماشین من بریم
ا٫ت:شوخی خوبی بود
جونگکوک:چرا باید باهات شوخی کنم؟من که دیگه بعد اون داستان کسی را ندارم ببرمش نه ؟😂😂
ا٫ت:جینا وماریا را دیدم که خیلی عصبی داشتند به ما نگاه میکردمد داشت میترکید وتهیونکا دیدیم که با بیحوصلگی داشت نگاخ میکرد
همون موقع جونگکوک دستما گرفت ومنا سوار ماشین کرد
اما وقتی خواست خودشم سوار شه
تهیونگ اومد سمت ماشین:اه تو دیوونه شدی پسر ؟این کارا چیه؟
از کی به اون دختره گدا وعوضی رو میدی
جونگکوک:تهیونگ لطفاا دیگه باهاش درست صحبت کن اون دوستمه
تهیونگ:انگار این دوروز که نبودی اتتفاقای زیادی افتاده
ولی اون ه..ر...ز..ه..ا..ی بیش نیست ودنبال پولته بفهم اینا پسر
جونگکوک:خفه شو تهیونگ
ا٫ت:
دیدم با عصبانیت در ماشین را باژ کرد ونشست
از حرفای تهیونگ عصبانی شده بود وبه خاطر من با بهترین دوستش الان بحث کرد واقعا جالب بود برام سریع ماشینا روشن کرد وبا سرعت زیاد میتاخت
واقعا ترسیدم ازش چشماش سرخ شده بودند من به این حرفا عادت داشتم ولی انگار اونا زیادی تحت تاثیر قرار دادند
بلاخره بعد چند دیقه رسدییم دم خونه
توی راه سکوت حاکم بود وهیچکدوممون چیزی نمیگقتیم
از ماشین پیاده شدم
که اونم پیاده شد
ا٫ت:مرسی که رسونیدیم ولی منا ترسوندی چرا انقدر عصبانی شدی از حرفای تهیونگ میدونی اگه اونا اینا را به من نزنند که اروم نمیشند
جونگکوک:نباید بزنند 😡(با داد)
ا٫ت:چی چی؟چی شده چرا عصبانی شدی انقدر؟
دیدم سریع وبا نفس زنان اومد سمتم ومنا هل داد عقب
گفتم:چیکار میکنییی؟؟؟
به دیوار برخورد کردم دستاشا گذاشته اینطرف واونطرف دیوار وسرشا اورد پایین خودما بیشتر به دیوار چسبوندم خیلی به هم نزدیک شده بودیم نفسای داغش روی پوستک میخورد
گفت:واقعا نفهمیدی عاشقتم؟
از تن صدای بلندش چشمام را کمی جمع کردم وکه گفت:حتی نمیدونم کی دلم را به تو باختممم دختر
ا٫ت:چی میگی
لطفا حمایت کنید واقعا حال نداشتم این داستانم را بنویسم چون مافیایی برام جذاب تره ولی خوب نمیشه میدونم منتظرید پس حمایت کنیددد 💚
۱۲.۱k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.