پارت هشتم
دیانا:یهوووو یه خانم جلوم وایساد و گفتم بفرمایید
تینا:من دوست دختر آقا کاشی هستم
ارسلان:داشتم از اتاق میرفتم بیرون که دیدم دیانا بیهوش شده هرچی تو صورتش زدم هرچی آب ریختم بیدار نمیشود ومن بغلش کردم و بردمش سمت ماشین در باز کردم و دیانا رو گذاشتم تو ماشین و بردمش بیمارستان و دکتر گفت شما کیه این مریض هستین گفتم الکلی شوهرش هستم
دکتر گفت :همسرتون یک توده بزرگ تو شکمش است و باید سریع درش آورد
ارسلان:از اتاق دکتر زدم بیرون و تند با چشمای گریون رفتم پیش دیانا که دیدم دیانا داره بهوش میاد
یهوو
تینا:من دوست دختر آقا کاشی هستم
ارسلان:داشتم از اتاق میرفتم بیرون که دیدم دیانا بیهوش شده هرچی تو صورتش زدم هرچی آب ریختم بیدار نمیشود ومن بغلش کردم و بردمش سمت ماشین در باز کردم و دیانا رو گذاشتم تو ماشین و بردمش بیمارستان و دکتر گفت شما کیه این مریض هستین گفتم الکلی شوهرش هستم
دکتر گفت :همسرتون یک توده بزرگ تو شکمش است و باید سریع درش آورد
ارسلان:از اتاق دکتر زدم بیرون و تند با چشمای گریون رفتم پیش دیانا که دیدم دیانا داره بهوش میاد
یهوو
۱۰.۴k
۰۵ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.